کتاب شب بی پایان
معرفی کتاب شب بی پایان
کتاب شب بی پایان نوشتهٔ آگاتا کریستی و ترجمهٔ پوران کاوه است. نشر گویا این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب شب بی پایان
کتاب شب بی پایان (Endless Night) حاوی یک رمان معاصر و انگلیسی است که در ژانر معمایی- جنایی نوشته شده است. این رمان که اولینبار در سال ۱۹۶۷ میلادی در انگلستان و سپس در ایالات متحده چاپ شد، جزو کتابهای بدون کارآگاه نویسندهاش به شمار میآید. آگاتا کریستی داستان جوانی به نام «مایکل روجرز» را تعریف میکند که با دختر ثروتمندی آشنا شده و با او ازدواج میکند. پس از ازدواج، مایکل و همسرش خانهای متعلق به دورهٔ ویکتوریا را میخرند؛ خانهای که به نظر مردم منطقه، زمینهای اطراف آن «کولیآباد» نام گرفته و نفرین شده است. این رمان که در اواخر دوران کاری آگاتا کریستی منتشر شد، مسیری متفاوت نویسنده را نشان داده است. این رمان مستقل، لحن زبانی همیشگی نویسنده را در خود دارد و با مطرحکردن موضوعات انحرافی، مسئلۀ اصلی را به حاشیه میبرد و راز جنایت را تا زمانی که داستان به پایان نرسد، فاش نمیکند؛ همین امر باعث پیچیدگی داستان شده و آن را تاریکتر و مرموزتر میکند. این کتاب جزو یکی از بهترین و مشهورترین کتابهای آگاتا کریستی است.
خواندن کتاب شب بی پایان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره آگاتا کریستی
آگاتا کریستی در تاریخ ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ در تورکی، دوون به دنیا آمد. او نویسندۀ مشهور انگلیسی و خالق داستانهای جنایی و ادبیات کارآگاهی بود. او نخستین نویسندهای است که کتابهایش بیشترین ترجمه را به زبانهای مختلف دنیا داشته و پس از او، ژول ورن و سپس شکسپیر در این روند قرار دارند؛ کریستی همچنین طولانیترین نمایشنامۀ جهان را به نام «The Mousetrap» نوشته است. این نمایشنامه از سال ۱۹۵۲ تا ۲۰۲۰ در West End اجرا شد. این نمایش در مارس ۲۰۲۰ بهدلیل همهگیری ویروس کرونا بسته شد. این نویسندۀ انگلیسی، ترجمهشدهترین نویسنده است. کریستی ۶ رمان نیز با نام مستعار Mary Westmacott نوشته است. آگاتا کریستی طی هر ۲ جنگ جهانی، در بیمارستانها خدمت کرد و دانشی درمورد سمهایی را که در بسیاری از رمانها، داستانهای کوتاه و نمایشنامههای او وجود داشت، به دست آورد؛ او همچنین در دورهای از زندگیاش، چندینماه را در حفاریهایی در خاورمیانه میگذراند و بدینترتیب از این دانش نیز در نگارش کتابهایش سود میجست. کریستی از خانوادهای ثروتمند و طبقۀ متوسط بود که عمدتاً در خانه تحصیل میکرد. او در سال ۱۹۲۰ «ماجرای مرموز در استایلز» را با حضور کارآگاه «هرکول پوآرو» نوشت و با این اثر بود که به نخستین پلههای موفقیت پا گذاشت.
آگاتا کریسی جوایز ویژه و مختلفی را در طول عمر هنریاش دریافت کرده است. بیشتر کتابها و داستانهای کوتاه او (و بعضیها از آنها چندینبار) بهصورت فیلم درآمدهاند. از آن میان میتوان فیلمهای قتل در قطار سریعالسیر شرق، مرگ در رودخانه نیل و قطار ساعت ۴:۵۰ پدینگتون را نام برد؛ همچنین بسیاری از نوشتههای کریستی بارها برای تهیۀ برنامههای رادیویی و تلویزیونی مورداستفاده و اقتباس قرار گرفتهاند. علی دهباشی، سردبیر مجلهٔ بخارا، در «شب آگاتا کریستی» گفت که این نویسندۀ انگلیسی، بهخاطر علائق باستانشناسی همسرش، بارها به ایران سفر کرده بود. در سال ۱۳۴۵ بود که محمدعلی سپانلو با آگاتا کریستی گفتوگویی انجام داد. آگاتا کریستی در تاریخ ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶ درگذشت. تنها بخشی از آثار این نویسنده را در فهرست زیر ببینید:
رمانهای هرکول پوارو: شیطان به قتل می رسد، ماجرای اسرارآمیز در استایلز، قتل در زمین گلف، قتل راجر آکروید، چهار (قدرت) بزرگ، راز قطار آبی، خطر در خانه آخر، لرد اجور میمیرد، قتل در قطار سریعالسیر شرق، تراژدی در سه پرده، مرگ در میان ابرها، قتل به ترتیب الفبا، قتل در بینالنهرین، ورقهای روی میز، شاهد خاموش، قتل در رود نیل، کریسمس هرکول پوآرو، ملاقات با مرگ، جنایتهای میهن پرستانه و ... .
مجموعه داستانها: تحقیقات پوآرو، قتل در مجتمع مسکونی، راز رگاتا، کارهای هرکول، شاهدی برای پیگرد قانونی، سه موش کور، ماجرای پودینگ کریسمس، گناه مضاعف، نخستین پروندههای پوآرو، گرفتاری در خلیج پولنسا، مجموعه چای هارلوین، روشنایی ماندگار.
رمانهای خانم مارپل: قتل در خانه کشیش، جسدی در کتابخانه، انگشت متحرک، اعلام یک قتل، آنها این کار را با آیینه انجام میدهند، جیب پر از چاودار و... .
بخشی از کتاب شب بی پایان
«پس در بارهٔ این ماجرا، دیگر چیز زیادی باقی نمانده برای گفتن. یعنی مرگ گِرتا اوج داستان است. دیگر نمیدانم چهکاری باید انجام دهم، دیگر کاری هست که باید بکنم، حواسم نیست، هرچه باید میکردم که کردم. مدت طولانی نشسته بودم، نمیدانم اینها چه موقع آمده بودند، نمیدانم همگی با هم آمده بودند یا...
بهاحتمال زیاد از اول آنجا نبودند. چون اگر اینجا بودند نمیگذاشتند گِرتا را بکشم. اولین کسی که چشمم به او افتاد خدا بود، گیج شدهام، منظورم خدا نیست، منظورم سرگرد فیلپوت است، خیلی او را دوست داشتم. خیلی با من مهربان بود، از یک جهاتی فکر میکنم شبیه خدا بود. یعنی اگر خدا موجودی انسانی بود و نه موجودی ماورا طبیعی بر فراز افلاک و آسمانها. مرد فوقالعاده شریف و با محبتی است که به کار همه چیز و همهکس رسیدگی میکرد. همهٔ سعی و تلاش او این بود که هر کاری از دستش بر میآید برای همه انجام دهد.
نمی دانم تا چه حد مرا میشناخت، یادم هست آن روز صبح که به من گفت: «سرخوشیام، آرامش قبل از طوفان است.» به شکل عجیبی نگاهم میکرد. با خودم فکر کردم چرا آن روز فکر میکرد که شادیام آرامش قبل از طوفان است.
بعد، موقعی که بالای سر آن مچالهٔ روی زمین افتاده، رسیده بودیم که اِلی بود در لباس اسبسواریاش. نمیدانم حدس زده بود که من در مردن اِلی دست داشتهام. یا نه.
پس از مردن گِرتا، چنانچه قبلاً گفتم، در صندلیام نشسته بودم و به لیوان شامپاین زلزده بودم. لیوان خالی بود. در واقع همه چیز خالی بود. خالی، خالی... فقط یک لامپ کمنور در گوشهای بود، لامپی که نور زیادی نداشت و خورشید... خورشید به نظرم مدتها بود که غروب کرده بود. همان جا با بهت و ابهامی عجیب نشسته بودم و فکر میکردم که ازاینپس چه اتفاقی میافتد.»
حجم
۱۹۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۱۹۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه