دانلود و خرید کتاب راز اتاق تاریک گیوم پروو ترجمه بهاره مرادی
تصویر جلد کتاب راز اتاق تاریک

کتاب راز اتاق تاریک

معرفی کتاب راز اتاق تاریک

کتاب راز اتاق تاریک نوشتهٔ گیوم پروو و ترجمهٔ بهاره مرادی است. نشر قطره این رمان پلیسی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب راز اتاق تاریک

کتاب راز اتاق تاریک حاوی یک رمان پلیسی است که در ۲۴ فصل نوشته شده است. این رمان در فضای قرن ۱۹ و در فرانسه رخ می‌دهد. این رمان داستان جنایی بسیار جذابی است که در جریان آن مفهوم عنوان کتاب روشن می‌ شود. داستان با حضور قهرمان رمان در یکی از جلسات احضار ارواح که در قرن ۱۹ در پاریس باب بوده، آغاز می‌شود و از آنجا با سلسله حوادثی مهیج برای کشف قاتل احضارکنندهٔ ارواح همراه می‌شود. نویسنده با ایجاد شبکه‌ای از معماها و چرایی‌ها در بستر مهیج و سیال داستان، پیوسته خواننده را کنجکاو و تشنهٔ کشف پاسخ‌ها نگه می‌دارد تا اینکه در نقطهٔ پایان به‌یک‌باره تمام تکه‌های پازل کنار هم قرار می‌گیرد و خواننده را غافل­گیر می‌کند. این رمان را بخوانید.

خواندن کتاب راز اتاق تاریک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر و قالب رمان پلیسی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب راز اتاق تاریک

«دو تا پرنسس‌شان خیلی دیر کرده‌اند!

گفته بودند ساعت پنج، حداکثر شش. الان ساعت هفت است.

به نظر می‌رسد که بانوی انگلیسی را بیهوش کرده‌اند و او نخواسته در بهترین هتل فرانسه بخوابانندش. به قدر کافی برای اعلی‌حضرت باشکوه نیست، خانم شب را توی قایق تفریحی‌اش گذرانده است.

مرد قایق را کایِک تلفظ کرد.

هردو مرد با خنده‌های مشمئزکننده‌ای دور شدند و آن یکی که لباس کار سبز تنش بود که بدون شک تصادفی نبود آه بلندی کشید که بوی شراب و آبجو در آن قاطی بود. ژول سعی کرد کمی عقب برود، اما ازدحام جمعیت خیلی زیاد بود و لحظه به لحظه بیش‌تر می‌شد و گارد ملی سعی داشت به جمعیت بپیوندد. تنها مزیت این وضع آن بود که او می‌توانست ساوانا را محکم به خودش بچسباند.

صدای گلوله‌های توپ از بغل ایستگاه استراسبورگ طنین‌انداز شد و پچ‌پچی از رضایت در بین مردم توی بولوار بالا گرفت: ملکه ویکتوریا تازه از قطارش پیاده و سوار کالسکه‌اش شد. نباید تأخیر می‌کرد. ژول بازوهایش را برای حفاظت دور ساوانا گرفته بود.

خوب است؟ احساس نمی‌کنید دارید خفه می‌شوید؟ اگر دوست ندارید دستم را دورتان نگیرم.

ساوانا هم‌چنان که انگشتان ژول را لمس می‌کرد جواب داد:

نه اصلاً، همهٔ مردم برای یک چیز آمده‌اند، خیلی خارق‌العاده است! به نظر می‌رسد که منتظر تجلی چیزی‌اند. این باید همان احساسی باشد که موقع کنار رفتن پردهٔ تئاتر دارند، نه؟

شاید خب. با این تفاوت که این‌جا یک میلیون تماشاچی دارد! برای شما آن روز را در تئاتر آرزو دارم! اما حق با شماست. وقتی پرده کنار می‌رود کمی مثل دریاست. بعد کاری نیست جز آن‌که خودت را توی آن بیندازی.

این دقیقاً چیزی است که من می‌خواهم، پرت کردن خودم توی دریا... 

یک سری جرقه‌ها بالای بولوار پوازونیه دیده شد و انفجار براوو از جمعیت برخاست، نشانهٔ آن بود که گروه ملکه نزدیک می‌شوند. از طرفی مثل یک پیام بود: لامپ تمام پنجره‌های بالای پیاده‌روها روشن شد و خانه‌ها و هزاران چهره از هر رنگ را روشن کرد. باید این را هم گفت که روشنایی رو به افول بود و عدهٔ زیادی نگران ندیدن ملکه بودند: یک ذره نور هم غنیمت بود.

سرانجام صف همراهان پدیدار شد. وسط زنده‌باد ملکه و هوراها! ول کام‌ها! و خش‌خش پرچم‌ها، سربازان شمشیر به دست گارد، که زیر کلاه‌های پوست خرس‌شان فقط روبه‌رو را نگاه می‌کردند، راه را برای اسب‌های‌شان باز می‌کردند. در پشت سر، کالسکهٔ سلطنتی می‌آمد که درشکهٔ سبز هشت فنرهٔ با ابهتی بود. داخل درشکه، کلهٔ کوچک زن بلوندی که ویکتوریا بود و لباس سنگین آبی به تن داشت ناشیانه برای جمعیت سلام و لبخند می‌فرستاد. برای اولین بار از زمان جنگ صد ساله تاکنون، پاریس از یک امپراتور انگلیسی استقبال می‌کرد! مردی که صورتش زخمی بود به مسخره گفت:

پس ملکهٔ انگلیس این است!

آن یکی اضافه کرد:

به محضی که تمام شود می‌روم با پرنس آلبر لبی تر کنم. برای اینکه فقط انگلیسی‌ها نیستند که باید غصه‌شان را خورد!»

nazi_sfy
۱۴۰۳/۰۷/۱۰

ترجمه اصلا روان نیست و علائم نگارشی هم رعایت نشده که متاسفانه همین خوندن این کتاب رو که به نظر کتاب جالبی هم میاد، سخت کرده.

کاربر ۵۳۲۱۵۸۰
۱۴۰۳/۰۲/۱۶

جنایی با چاشنی ارواح 🖤

واقعاً زن‌ها را نمی‌شود فهمید!
nazi_sfy
اگر مضمون مقابله‌به‌مثل‌ها اهانت... باشد، در واقع از کتک خوردن بهتر است.
nazi_sfy
چون همیشه از مرگ باید زندگی بتراود.
nazi_sfy
مرده‌ها را با آب حجیمی تمیز می‌کرد اما بدون خشونت و با مراقبتی از روی مهر، مثل کاری که برای یک کودک می‌کردند، و با صدای بلند فلسفه‌بافی می‌کرد: برای او مشکلات تمام شده. او به غمش راضی بود. زیر پل روایال جمعش کردند. من فکر می‌کنم قلبش گذاشت برود چون خسته شده بود از دعوا بر سر چیزی بی‌ارزش. شاید این مرده‌ها بدبخت بوده‌اند و بدبختی را دوست نداشتند، این‌طور فکر نمی‌کنید؟
nazi_sfy

حجم

۲۶۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

حجم

۲۶۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

قیمت:
۷۴,۰۰۰
۲۲,۲۰۰
۷۰%
تومان