کتاب من آدم کشته ام
معرفی کتاب من آدم کشته ام
کتاب من آدم کشته ام نوشتهٔ گروهی از نویسندگان روسیه و ترجمهٔ آبتین گلکار است. نشر ماهی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی ۲۶ داستان کوتاه از ۱۸ نویسندهٔ روس.
درباره کتاب من آدم کشته ام
در کتاب من آدم کشته ام ۲۶ داستان کوتاه از ۱۸ نویسندهٔ روس جمعآوری شده است. «آلکساندر ایوانویچ کوپرین»، «آرکادی آوِرچِنکو»، «یوگِنی ایوانویچ زامیاتین»، «ایوان آلکسِیویچ بونین»، «سیگیزموند کرژیژانوفسکی»، «میخاییل میخاییلویچ زوشنکو»، «میخاییل آفاناسیویچ بولگاکوف»، «یوری نیکالایویچ تینیانوف»، «میخاییل آندرِیویچ آسارگین»، «آندری پلاتونویچ پلاتونوف»، «نینا نیکالایونا بِربِرُوا»، «یولی مارکویچ دانیل»، «واسیلی ماکارویچ شوکشین»، «لودمیلا یوگِنیونا اولیتسکایا»، «ناتالیا نیکیتیچنا تالستایا»، «ویکتور آناتولیویچ شندرویچ»، «میخاییل پاولویچ شیشکین» و «یوگِنی گرمانویچ وادالازکین» نویسندگانی هستند که داستانهای کوتاهشان در این اثر آورده شده است. عنوان برخی از داستانهای این مجموعه عبارت است از «ملتِ ایندروآندرزن»، «مسابقهٔ آوازهخوانها»، «ستوانیار انذیل»، «فرجام کتابخانهٔ تورگنیف»، «سایهروشنهایی بر یک چهره»، «زن کمونیست»، «جشن قرونوسطایی»، «پیشنویس قانون اساسی کشور»، «لکهٔ نابوکوف» و «موزهٔ مردمشناسی و چهرههایش».
داستانهای این کتاب از لحاظ زمانی، سبکی و محتوایی یکسان نیستند. بازهٔ زمانیشان از دهههای آغازین قرن بیستم تا سالهای اخیر را در بر میگیرد. نویسندگان از لحاظ مکانی نیز اشتراک ندارند؛ گروهی تمام عمر در روسیه و شوروی به سر بردهاند و عدهای دیگر به دلایل مختلف مهاجرت را برگزیده و آثارشان را در سرزمینی دیگر خلق کردهاند. در میان داستانها بهلحاظ سبکی، هم نثر ساده و نزدیک به زبان کوچهوخیابان از «میخاییل زوشنکو» و «واسیلی شوکشین» یافت میشود، هم سبک آوانگارد و پرآرایه و پیچیدهٔ «یوگِنی زامیاتین» و «یوری تینیانوف». همه سنخ قهرمانی در این داستانها دیده میشود؛ از کشیش آزادمنش تا مأمور اعدام و از تزار «پتر اول» تا تروریست عاجز از سربریدن خروس. ناهمگونی زمانی، سبکی و محتوایی داستانها شاید بتواند بخشهایی متنوع از جریان کلی ادبیات روسیه در طول ۱۲۰ سال اخیر را پیش چشم خوانندهٔ ایرانی به تصویر بکشد. برخی از داستانهای این کتاب در سالهای گذشته در نشریات مختلفی مانند «شبکهٔ آفتاب»، «نگاه نو»، «گلآقا»، «زنان» و «همشهری داستان» منتشر شدهاند و حالا با کسب اجازه از گردانندگان آن نشریات در این مجموعه گرد هم آمدهاند. بقیهٔ داستانها نخستینبار است که به چاپ میرسند.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب من آدم کشته ام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات روسیه و علاقهمندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره آبتین گلکار
آبتین گلکار در سال ۱۳۵۶ در تهران به دنیا آمد. او مترجم ایرانی، پژوهشگر زبان و ادبیات روسی و استادیار دانشگاه تربیت مدرس بوده است. این مترجم، دورهٔ کارشناسی را در دانشگاه تهران و دورهٔ کارشناسیارشد و دکتری ادبیات روسی را در دانشگاه ملی تاراس شفچنکو کییف گذرانده است. گلکار آثاری از «نیکلای گوگول»، «نیکلای اردمان»، «آلکساندر هرتسن» و «آنا آخماتووا» و... ترجمه کرده است.
بخشی از کتاب من آدم کشته ام
«دکتر یاشوین دهانش را با پوزخند عجیبی کجوکوله کرد و پرسید: «میشود برگهٔ تقویم را بکنم؟ ساعت درست دوازده است، یعنی دیگر روز دوم ماه شده.»
پاسخ دادم: «خواهش میکنم، خواهش میکنم.»
یاشوین با انگشتان باریک و سفیدش گوشهٔ برگهٔ رویی تقویم را گرفت و آن را با احتیاط کند. زیر آن، صفحهٔ بیرنگ ولعابی با رقم «۲» و واژهٔ «سهشنبه» نمایان شد. ولی چیزی در این صفحهٔ بیمقدار فوقالعاده توجه یاشوین را به خود جلب کرده بود. او چشمانش را ریز کرد و به آن خیره شد، سپس نگاهش را بالا آورد و به جایی در دوردستها خیره شد، بهطوریکه میشد فهمید در حال تماشای صحنهٔ اسرارآمیزی است که فقط برای خودش قابل مشاهده است و جایی پشت دیوار اتاق من و شاید بسیار دورتر از شامگاه مسکو و مه مخوف یخبندان ماه فوریه قرار دارد.
چپچپ به دکتر نگاه کردم و با خود گفتم: «چی به چشمش خورده؟» او همیشه توجه مرا به خودش جلب میکرد. ظاهرش گویی با حرفهاش نمیخواند. کسانی که او را نمیشناختند همیشه فکر میکردند هنرپیشه است. با وجود موهای تیره، پوست بسیار سفیدی داشت و همین ظاهر چشمگیری به او میداد و باعث میشد از دیگران متمایز شود. صورتش کاملا تراشیده بود، بسیار با دقت لباس میپوشید، عاشق رفتن به تئاتر بود، و هرگاه دربارهٔ تئاتر صحبت میکرد، حرفهایش با ذوق و دانش فراوان همراه بود. او پیش از هرچیز به واسطهٔ کفشهایش از همهٔ پزشکان ما متمایز بود، ازجمله الان در مهمانی من. از پنج نفری که در اتاق بودیم، چهار نفر پوتینهای ارزانقیمتی از چرم نازک و نرمی به پا داشتیم که نوکشان به شکل ابلهانهای گرد شده بود، ولی دکتر یاشوین کفشهای نوکتیز ورنی و گتر زردرنگ پوشیده بود. البته باید این را هم گفت که خوشپوشی یاشوین هیچگاه تأثیر ناخوشایندی بر دیگران نمیگذاشت. اگر هم بخواهیم جانب انصاف را نگه داریم، یاشوین واقعاً پزشک بسیار خوبی بود. باشهامت بود و خوشاقبال و، مهمتر از همه، با وجود تماشای مکرر والکورهها ۲۹ و سلمانی سویل۳۰ فرصت مطالعه پیدا میکرد.
مسلم است که قضیه چیزی مهمتر از کفش بود: یاشوین مرا با یک خصوصیت غیرعادی خود جلب میکرد: او که آدم کمحرف و بدونشک توداری بود، در برخی از مواقع به راوی بسیار خوبی تبدیل میشد. با آرامش کامل حرف میزد، بدون اداواطوار و بدون تتهپته و «ئئئهئه» های آدمهای معمولی، موضوع صحبتش هم همیشه جالب بود. در چنین مواقعی، این پزشک خویشتندار و خوشپوش، شوروحرارت پیدا میکرد، گهگاه حرکتهای کوتاه و ملایمی به دست راست سفیدش میداد، انگار که میخواست در هوا با سنجاقهای کوچکی حدوحدود داستانش را مشخص کند، اگر داستان خندهداری تعریف میکرد، هرگز خودش لبخند نمیزد، و تشبیههایش گاه آنقدر دقیق و باذوق بودند که من همیشه ضمن گوشدادن به داستانهایش یک فکر بیشتر نداشتم: «تو پزشک خیلی خوبی هستی، ولی بههرحال این حرفهٔ تو نبود. تو فقط باید نویسنده میشدی...»
حالا هم همین فکر در سرم زنده شد، گرچه یاشوین حرفی نمیزد و فقط به رقم «۲» و چیزی نامعلوم در دوردستها خیره شده بود.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
نظرات کاربران
اسطوره ها در کنار هم
خیلی خوب بود دوست داشتم
خوبه
مفید بود