دانلود و خرید کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی ساتوشی یاگی ساوا ترجمه مژگان رنجبر
تصویر جلد کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی

کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۴۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی

کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی نوشتهٔ ساتوشی یاگی ساوا و ترجمهٔ مژگان رنجبر است. نشر کتاب کوله پشتی این رمان معاصر ژاپنی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی

کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی حاوی یک رمان معاصر و ژاپنی است که دو بخش و چندین فصل دارد. عنوان بخش دوم این کتاب عبارت است از «موموکو برمی‌گردد». این رمان به قلم ساتوشی یاگی ساوا، داستان یک زندگی روزمره در یک کتابفروشی کوچک و دوست‌داشتنی است. داستان به موضوعاتی مانند عشق به کتاب، گرمی روابط انسانی و تأثیر آن‌ها بر زندگی پرداخته است. کتاب‌فروشی «موریساکی» در محله‌ای آرام در ژاپن قرار گرفته است. این کتابفروشی، محلی است برای دیدار و گفت‌وگوی دوستان، خواندن کتاب‌ها و لذت‌بردن از آرامش. شخصیت اصلی رمان که مدیر کتابفروشی است، با عشق و اشتیاق فراوان به کتاب‌ها و مشتریان خود می‌پردازد. نویسنده در این کتاب روابط میان شخصیت‌های مختلف از جمله کارکنان کتابفروشی، مشتریان دائمی و افرادی را که به‌طور اتفاقی وارد این فضا می‌شوند، به تصویر کشیده است. او نشان می‌دهد که چگونه کتابفروشی به‌عنوان یک نقطهٔ اتصال میان افراد و فرهنگ‌های مختلف عمل می‌کند؛ همچنین به بررسی تأثیر کتاب‌ها و خواندن بر زندگی انسان‌ها و به توصیف لذت‌های سادهٔ خواندن و کشف دنیاهای جدید از طریق کتاب‌ها می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه کتاب‌ها می‌توانند به‌عنوان پناهگاهی برای روح و ذهن عمل کنند. این نویسنده با استفاده از توصیفاتی شاعرانه و صحنه‌هایی دلنشین، فضایی گرم و دعوت‌کننده را خلق می‌کند که خواننده را به دنیای کتابفروشی موریساکی می‌برد. این کتاب به خوانندگان اجازه می‌دهد تا برای مدتی از دغدغه‌های روزمره فاصله گرفته و در دنیایی از کتاب‌ها و داستان‌های آرام‌بخش غرق شوند. این اثر را رمانی گرم و دل‌انگیز دانسته‌اند.

پس از اینکه دوست‌پسر «تاکاکو» به او می‌گوید قصد ازدواج با دختر دیگری را دارد، ارتباطشان قطع می‌شود. تاکاکو با قلبی شکسته تنها می‌ماند. ازآنجاکه دوست‌پسرش و نامزد جدیدش هر دو در محل کار تاکاکو کار می‌کنند و او تحملِ دیدنِ هرروزهٔ آن‌ها را ندارد، از کارش استعفا می‌دهد. خبر استعفای تاکاکو و به‌هم‌زدنش با پسری که بسیار دوستش می‌داشت، به گوش مادر تاکاکو می‌رسد. پس از آن تماسی از جانبِ داییِ تاکاکو به او صورت می‌گیرد. «دایی ساتورو» صاحب کتابفروشی دنج در گوشه‌ای از توکیو است. او از تاکاکو می‌خواهد حالا که بی‌کار است، نزد او بیاید و در اتاق کوچکِ طبقهٔ بالای کتابفروشی ساکن شود. تاکاکو ابتدا نمی‌پذیرد، اما به این فکر می‌کند که بد نیست به آن اتاق نمور و تاریک پناه ببرد تا زمانی که زخمش التیام یابد. این نقل‌مکان، شروع جدیدی را برای تاکاکو رقم می‌زند. با او همراه شوید و از بودن در کتاب‌فروشی لذت ببرید.

خواندن کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ژاپن و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ساتوشی یاگی ساوا

ساتوشی یاگی ساوا (Satoshi Yagisawa) در سال ۱۹۷۷ در استان چیبای ژاپن به دنیا آمد. رمان «روزها در کتابفروشی موریساکی» نخستین رمان او است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شده و جایزهٔ ادبی «چی‌یودا» را از آن خود کرد. بر اساس این رمان فیلمی ساخته شده است.

بخشی از کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی

«شب دوم اقامتمان بسیار آرام‌تر از شب اول بود. مهمان‌هایی که شب قبل دیده بودیم همگی پایین کوه برگشته بودند. به‌جای آنها زن و مرد دیگری همان روز از راه رسیده بودند. وقت شام آهسته و درِگوشی با هم حرف می‌زدند. ناخودآگاه ازشان متنفر شدم. چرا باید به اقامتگاهی مثل این می‌آمدند؟ باید به یکی از آن چشمه‌های آب‌گرمی می‌رفتند که می‌توانند هر کاری دلشان می‌خواهد بکنند و رابطه‌شان را مخفی نگه دارند.

مهمان‌خانه‌دار با ظروف سرو غذا آمد و از روی ملاحظه تلویزیون بسیار قدیمی وسط اتاق را روشن کرد. فکر می‌کنم تلویزیون مشکل داشت؛ چون صدای افرادی که در صفحهٔ نمایش می‌خندیدند ناگهان قطع و توی لولهٔ اشعهٔ کاتُدی تلویزیون ناپدید می‌شد. وقتی این اتفاق می‌افتاد، اتاق حتی بیشتر از قبل غرق سکوت می‌شد. این قطع شدن ناگهانی صدا به نظرم ترسناک آمد، و در نهایت از جا بلند شدم، رفتم سراغ تلویزیون و خاموشش کردم.

به اتاقمان برگشتیم و کنار هم زیر لحاف‌های فوتونمان دراز کشدیم. چراغ را که خاموش کردیم، همه‌جا بدجوری غرق در سکوت شد. باران هم انگار بند آمده بود. دیگر نمی‌توانستیم صدای بارش را در دوردست بشنویم.

موموکو با صدایی آرام گفت: «بیا فردا صبح برای رفتن عجله نکنیم.»

گفتم: «فکر خوبیه.» اما ذهنم جای دیگری بود. توی تاریکی به سقف خیره شده بودم. موموکو پیش‌تر بهم گفته بود که اگر حتی چراغ کوچکی روشن باشد، نمی‌تواند بخوابد؛ بنابراین اتاق تاریک تاریک بود. می‌توانستم طرح وسایل توی اتاق را ببینم، اما به‌شکلی محو و مبهم.

لحظه‌ای بعد، موموکو را با ملایمت صدا کردم؛ می‌دانستم او درست کنارم است، اما نمی‌توانستم ببینمش.

«بیداری؟»

انگار او هم بیدار بود؛ چون بی‌درنگ گفت: «بله.»

من که هنوز به سقف خیره بودم، با صدایی آهسته گفتم: «می‌شه یه لحظه با هم صحبت کنیم؟»

«حتماً. من هم دلم می‌خواد حرف بزنیم.»

«دربارهٔ مسائلیه که بعدازظهر گفتی...»

«راجع‌به چی حرف می‌زدیم؟»

«مریض بودنت...»

پیش از آنکه پاسخ بدهد، لحظه‌ای مکث کرد. «بله.»

طوری که انگار داشتم خطی از یک نمایشنامه را آماده می‌کردم، یک‌نفس پرسیدم: «خیلی... خیلی ناجوره؟» توی تاریکی صدایم حالتی بسیار درمانده داشت.

«آره. اگه این‌جوری بهش نگاه کنیم، خیلی ناجوره، ولی اگه جور دیگه‌ای بهش نگاه کنیم، اون‌قدرها هم بد نیست.»

«منظورت چیه؟»

«هوممم...» موموکو صدایش را طوری کشید که آخرش تبدیل به ناله شد. «منظورم اینه که، تو افرادی رو می‌شناسی که یکهویی توی تصادف یا بر اثر مریضی می‌میرن و فرصتی برای خداحافظی با دیگران ندارن؟ خب، شاید من در مقایسه با اونها خیلی خوش‌شانسم؛ چون برای انجام همهٔ این کارها فرصت دارم.»

«منظورت اینه که...»

«نه، جای نگرانی نیست. این‌طور نیست که همین حالا بمیرم. کمی قبل‌تر رفتم بیمارستان. رحمم رو درآوردن و یکسری کارهای دیگه کردن. حالا هم مرتب می‌رم بیمارستانم و دارن روی دورنمای مریضی کار می‌کنن. فکر می‌کنم این چیزیه که تا چند سال بعد باید مدام حواسم بهش باشه.»

«برای همینه که برگشتی پیش داییم؟»

«این‌طور نیست که به‌محض فهمیدن، تصمیم بگیرم برگردم. اولش حتی همچین فکری به ذهنم هم خطور نکرد. اما بعد، یه روز که توی بیمارستان بودم، خوابی دیدم که بدجوری افسرده‌م کرد.»

«خواب؟»»

Fatima
۱۴۰۲/۱۰/۱۶

مطالعه نسخه الکترونیکی ترجمه: خوب، کتاب کوتاه و سبک راجع داستان: داستان شامل دو بخش هست، در بخش اول دوست پسر تاکاکو که همکارش هم هست بهش خیانت میکنه درنتیجه تاکاکو استعفا میده و مدتی خونه نشین میشه، درنهایت تصمیم میگیره که

- بیشتر
ساناز
۱۴۰۲/۱۱/۲۶

این کتاب درمورد هنر گفتگو در زمان مناسب و میگه اگر در زمان مناسب گفتگو نکنید ممکن یه رابطه سالم بعد از یه مدت ناسالم بشه و به مرور زمان خراب بشه، جالب بود ولی شاهکار هم نبود

نوبخت۹۳۹
۱۴۰۲/۱۰/۲۸

داستان بخشی از زندگی یک دختر جوان که بسیار زیبا و روان به تصویر کشیده شده. ادبیات مدرن ژاپن همیشه بی نظیره

maedeh
۱۴۰۲/۱۰/۰۹

نمونه ی این کتاب، کاملا جذاب بودنش رو نشون میده :) بعد از کتاب فروشی 24 ساعته آقای پنامبرا، کتاب فروشی موریزاکی دومین کتاب فروشی ای هست که دوست دارم توش باشم 🥺😍

عباس
۱۴۰۲/۱۰/۲۳

من داستان رو دوست داشتم. داستان بی ادعا و ساده ای هست. سه شخصیت اصلی داره، همه یه مشکلی دارن. نقطه اشتراکشون یه کتابفروشی دست دوم هست. در طول داستان با مشکلات هر سه نفر آشنا میشیم، در انتها هم

- بیشتر
Mahan_moon
۱۴۰۳/۰۱/۰۸

کتابی عالی که زندگی این دختر جوان رو به صورت زیبایی بیان می کند و از اون دسته کتاب های است که زمانی که می خوانید به سختی قادر به زمین گذاشتن آن هستید و ترجمه هم بسیار خوب بود

- بیشتر
marie
۱۴۰۲/۱۰/۱۶

کتاب کوتاهیه و سرگرم کننده تعلیق و کشش خیلی کمترازمتوسط داره برای خوندن یه کتاب سبک که ذهنو خیلی درگیر نکنه بد نیست کتابفروشی و کتابها یه جورایی شخصیت هارو به هم وصل میکنن بد نبود کتابهای خیلی بهتری ازاین

- بیشتر
کاربر 8159563
۱۴۰۳/۰۵/۱۳

زیبا بود خب من وقتی خودمو جای اون دختر می‌ذارم احساس خوبی میگیرم پیشنهاد میکنم حتما بخوانید من شخصیت ها رو دوست دارم و به نظرم حس خوبی بهتون بده امیدوارم مفید بوده باشه نظرم

zahra
۱۴۰۳/۰۴/۱۴

من علاقه‌ی زیادی به ادبیات ژاپن دارم، فضا سازی توی کتابای ژاپنی اونقدر خوب هست که وقتی کتاب رو میخونی میتونی خودتو توی اون فضا تجسم کنی مثل کتاب فروشی موریساکی که موقع خوندنش خوب میتونی خودتو توی کتاب فروشی

- بیشتر
Fatemeh ZH
۱۴۰۳/۰۲/۲۶

از این کتاب انتظار اتفاق هیجان و چالش های زیاد نداشته باشید کتابی ساده با روزمرگی و مشکلات و روابط بیین ادم ها ولی در عین حال شیرین و لذت بخش وقتی کتاب ببندید حال خوبی خواهید داشت

موضوع اصلاً این نیست که کجا باشم، بلکه اون چیزیه که درونمه. هر جا که می‌رفتم و با هرکسی که بودم، اهمیت نداشت. اگه می‌تونستم با خودم صادق باشم، پس به همون‌جا تعلق داشتم.
shion
چقدر دردناکه که بفهمی برای انجام هر کاری به‌جز حسرت خوردن، خیلی دیر شده.
Ehsan
«به نظر من خیلی مهم نیست که آدم از کتاب‌ها زیاد بدونه. من خودم هم چیز زیادی نمی‌دونم، ولی فکر می‌کنم موضوعی که دربارهٔ یه کتاب اهمیت داره اینه که چطوری روی آدم تأثیر می‌ذاره.»
Fatima
زندگی آدم مال خودشه. متعلق به هیچ‌کس دیگه‌ای نیست.
mohammad Abbaszadegan
زندگی آدم مال خودشه. متعلق به هیچ‌کس دیگه‌ای نیست. می‌خواستم بفهمم معنی زندگی به دلخواه خودم چیه.»
eameli
او مقدمه‌وار گفت: «یه چیزی هست که می‌خوام بهم قول بدی.» بعد اضافه کرد: «نترس از اینکه عاشق کسی بشی. وقتی عاشق می‌شی، دلم می‌خواد سرتاپا عاشق بشی. حتی اگه آخرش با دل‌شکستگی تموم بشه، لطفاً زندگیت رو تنها و بدون عشق نگذرون. بابت اتفاقی که برات افتاد خیلی نگران بودم که نکنه از عاشق شدن دست بکشی. عشق فوق‌العاده‌ست. نمی‌خوام این رو فراموش کنی. خاطرات آدم‌هایی که عاشقشونی هیچ‌وقت از بین نمی‌رن و تا وقتی زنده‌ای، قلبت رو گرم نگه می‌دارن. وقتی مثل من سن‌وسالت بره بالا، متوجه می‌شی.
Fatima
شاید زمان زیادی صرف بشه تا آدم بفهمه که حقیقتاً دنبال چیه. شاید کل زندگیش رو صرف کنه و آخرش فقط بخش کوچیکی از اون رو بفهمه.
امیر
آدم هرجا که بره یا هرچقدر هم که کتاب بخونه، هنوز هیچی نمی‌دونه و هیچی ندیده. زندگی یعنی همین. ما زندگی‌هامون رو در تلاش برای پیدا کردن راهمون می‌گذرونیم.
Mina
«جوون‌های امروزی دیگه کتاب نمی‌خونن؛ فقط بازی‌های کامپیوتری می‌کنن. ناامیدکننده‌ست. حتی وقتی کتاب می‌خونن، فقط مانگاست و از این داستان‌های به‌دردنخور و سطحیِ توی تلفن‌های همراهشون. حتی پسر خودم که تقریباً سی سالشه، هنوز هم تمام‌وقت بازی‌های ویدیویی می‌کنه. آخه این درسته؟ تو این‌جوری فکر می‌کنی؟ البته که نه. اونها فقط ظاهر مسائل رو می‌بینن. اگه نمی‌خوای سطحی باشی، باید تلاش کنی و کتاب‌های فوق‌العادهٔ اینجا رو بخونی.»
مرضیه
«معبد جایی نیست که آدم برای چیزی دعا کنه، جاییه که قدردانی خودش رو نشون می‌ده. می‌آی اینجا تا به خدایان بگی: "ممنونم که همیشه مراقبم هستید."»
Fatima
«نمی‌دونم. فکر می‌کنم که با انجام ندادن هیچ کاری، دارم زندگیم رو هدر می‌دم.» «من که این‌طور فکر نمی‌کنم. مهمه که گاهی بی‌حرکت بمونی. فکر کن یه استراحت کوتاه توی سفر طولانی زندگیته. اینجا بندرگاه توئه و قایقت برای مدت کوتاهی لنگر می‌ندازه. بعد از اینکه خوب استراحت کردی هم می‌تونی دوباره راه بیفتی و بری.»
Fatima
موضوع اصلاً این نیست که کجا باشم، بلکه اون چیزیه که درونمه. هر جا که می‌رفتم و با هرکسی که بودم، اهمیت نداشت. اگه می‌تونستم با خودم صادق باشم، پس به همون‌جا تعلق داشتم.
shion
دایی‌ام یک‌مرتبه ساک‌هایم را از دستم گرفت و به داخل کتاب‌فروشی راهنمایی‌ام کرد. همین که پایم را به آنجا گذاشتم، بوی نا به مشامم حمله‌ور شد. اتفاقی واژهٔ نا را با صدای بلند به زبان آوردم. دایی‌ام خندید و حرفم را تصحیح کرد: «یه لطفی بکن و سعی کن این بو رو رطوبت بعد از یه بارون صبحگاهی تصور کنی.»
مرضیه
خواسته‌ام فقط این بود که در هر شرایطی حسم را بیان کنم. حتی اگر کسی بهم می‌گفت خودخواهم، باید افکارم را به دیگران می‌گفتم. من عذاب می‌کشیدم، چون برای انجام چنین کاری بیش‌ازحد ضعیف بودم.
iscalledlostone
زندگی آدم مال خودشه. متعلق به هیچ‌کس دیگه‌ای نیست.
امیر
«با اینکه آدم فکر می‌کنه این یه کسب‌وکار مستقله، چیزی که توی این صنعت مهم‌تر از هر چیز دیگه‌ایه، روابطیه که با آدم‌ها داری. به گمونم این موضوع کلاً حقیقت دنیای ماست.»
سپیده
آدم‌ها وقتی همهٔ فکروذکرشون رو برای چیزی می‌ذارن، می‌تونن هر جایی زندگی کنن.
مرضیه
«نمی‌دونم. فکر می‌کنم که با انجام ندادن هیچ کاری، دارم زندگیم رو هدر می‌دم.» «من که این‌طور فکر نمی‌کنم. مهمه که گاهی بی‌حرکت بمونی. فکر کن یه استراحت کوتاه توی سفر طولانی زندگیته. اینجا بندرگاه توئه و قایقت برای مدت کوتاهی لنگر می‌ندازه. بعد از اینکه خوب استراحت کردی هم می‌تونی دوباره راه بیفتی و بری.
مرضیه
«عالیه.» دایی‌ام بهت‌زده نگاهم کرد و گفت: «چی عالیه؟» «اینکه داری کار دلخواهت رو انجام می‌دی و از همین طریق زندگیت رو می‌گذرونی.»
مرضیه
زندگی آدم مال خودشه. متعلق به هیچ‌کس دیگه‌ای نیست. می‌خواستم بفهمم معنی زندگی به دلخواه خودم چیه.
مرضیه

حجم

۱۵۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۵۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۲۷,۳۰۰
۳۰%
تومان