بریدههایی از کتاب روزها در کتاب فروشی موریساکی
نویسنده:ساتوشی یاگی ساوا
مترجم:مژگان رنجبر
ویراستار:سارا صحرانورد فرد
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۷از ۵۵ رأی
۳٫۷
(۵۵)
موضوع اصلاً این نیست که کجا باشم، بلکه اون چیزیه که درونمه. هر جا که میرفتم و با هرکسی که بودم، اهمیت نداشت. اگه میتونستم با خودم صادق باشم، پس به همونجا تعلق داشتم.
shion
چقدر دردناکه که بفهمی برای انجام هر کاری بهجز حسرت خوردن، خیلی دیر شده.
Ehsan
«به نظر من خیلی مهم نیست که آدم از کتابها زیاد بدونه. من خودم هم چیز زیادی نمیدونم، ولی فکر میکنم موضوعی که دربارهٔ یه کتاب اهمیت داره اینه که چطوری روی آدم تأثیر میذاره.»
Fatima
زندگی آدم مال خودشه. متعلق به هیچکس دیگهای نیست.
mohammad Abbaszadegan
زندگی آدم مال خودشه. متعلق به هیچکس دیگهای نیست. میخواستم بفهمم معنی زندگی به دلخواه خودم چیه.»
eameli
او مقدمهوار گفت: «یه چیزی هست که میخوام بهم قول بدی.» بعد اضافه کرد: «نترس از اینکه عاشق کسی بشی. وقتی عاشق میشی، دلم میخواد سرتاپا عاشق بشی. حتی اگه آخرش با دلشکستگی تموم بشه، لطفاً زندگیت رو تنها و بدون عشق نگذرون. بابت اتفاقی که برات افتاد خیلی نگران بودم که نکنه از عاشق شدن دست بکشی. عشق فوقالعادهست. نمیخوام این رو فراموش کنی. خاطرات آدمهایی که عاشقشونی هیچوقت از بین نمیرن و تا وقتی زندهای، قلبت رو گرم نگه میدارن. وقتی مثل من سنوسالت بره بالا، متوجه میشی.
Fatima
شاید زمان زیادی صرف بشه تا آدم بفهمه که حقیقتاً دنبال چیه. شاید کل زندگیش رو صرف کنه و آخرش فقط بخش کوچیکی از اون رو بفهمه.
امیر
«معبد جایی نیست که آدم برای چیزی دعا کنه، جاییه که قدردانی خودش رو نشون میده. میآی اینجا تا به خدایان بگی: "ممنونم که همیشه مراقبم هستید."»
Fatima
«جوونهای امروزی دیگه کتاب نمیخونن؛ فقط بازیهای کامپیوتری میکنن. ناامیدکنندهست. حتی وقتی کتاب میخونن، فقط مانگاست و از این داستانهای بهدردنخور و سطحیِ توی تلفنهای همراهشون. حتی پسر خودم که تقریباً سی سالشه، هنوز هم تماموقت بازیهای ویدیویی میکنه. آخه این درسته؟ تو اینجوری فکر میکنی؟ البته که نه. اونها فقط ظاهر مسائل رو میبینن. اگه نمیخوای سطحی باشی، باید تلاش کنی و کتابهای فوقالعادهٔ اینجا رو بخونی.»
مرضیه
آدم هرجا که بره یا هرچقدر هم که کتاب بخونه، هنوز هیچی نمیدونه و هیچی ندیده. زندگی یعنی همین. ما زندگیهامون رو در تلاش برای پیدا کردن راهمون میگذرونیم.
Mina
داییام یکمرتبه ساکهایم را از دستم گرفت و به داخل کتابفروشی راهنماییام کرد. همین که پایم را به آنجا گذاشتم، بوی نا به مشامم حملهور شد. اتفاقی واژهٔ نا را با صدای بلند به زبان آوردم.
داییام خندید و حرفم را تصحیح کرد: «یه لطفی بکن و سعی کن این بو رو رطوبت بعد از یه بارون صبحگاهی تصور کنی.»
مرضیه
موضوع اصلاً این نیست که کجا باشم، بلکه اون چیزیه که درونمه. هر جا که میرفتم و با هرکسی که بودم، اهمیت نداشت. اگه میتونستم با خودم صادق باشم، پس به همونجا تعلق داشتم.
shion
«مدتهاست که دارم از این تعطیلات کوچیک زندگیم لذت میبرم. اگه حالا نرم و دنبال جایی که بهش تعلق دارم نگردم، ممکنه هیچوقت پیداش نکنم.»
Fatima
وقتی به گذشته نگاه میکنم، واژهای که کل زندگیام طی بیستوپنج سال در آن خلاصه میشود، این است: «کافی.»
Ehsan
«جوونهای امروزی دیگه کتاب نمیخونن؛ فقط بازیهای کامپیوتری میکنن. ناامیدکنندهست. حتی وقتی کتاب میخونن، فقط مانگاست و از این داستانهای بهدردنخور و سطحیِ توی تلفنهای همراهشون. حتی پسر خودم که تقریباً سی سالشه، هنوز هم تماموقت بازیهای ویدیویی میکنه. آخه این درسته؟ تو اینجوری فکر میکنی؟ البته که نه. اونها فقط ظاهر مسائل رو میبینن. اگه نمیخوای سطحی باشی، باید تلاش کنی و کتابهای فوقالعادهٔ اینجا رو بخونی.»
مرضیه
فکر کردم آه، صنعت خدماترسانی خیلی دردسر داره و این روزها حتی تصور مشتری همیشگی هم چیز کمیابیه.
مرضیه
زندگی آدم مال خودشه. متعلق به هیچکس دیگهای نیست. میخواستم بفهمم معنی زندگی به دلخواه خودم چیه.
مرضیه
«عالیه.»
داییام بهتزده نگاهم کرد و گفت: «چی عالیه؟»
«اینکه داری کار دلخواهت رو انجام میدی و از همین طریق زندگیت رو میگذرونی.»
مرضیه
«نمیدونم. فکر میکنم که با انجام ندادن هیچ کاری، دارم زندگیم رو هدر میدم.»
«من که اینطور فکر نمیکنم. مهمه که گاهی بیحرکت بمونی. فکر کن یه استراحت کوتاه توی سفر طولانی زندگیته. اینجا بندرگاه توئه و قایقت برای مدت کوتاهی لنگر میندازه. بعد از اینکه خوب استراحت کردی هم میتونی دوباره راه بیفتی و بری.
مرضیه
«با اینکه آدم فکر میکنه این یه کسبوکار مستقله، چیزی که توی این صنعت مهمتر از هر چیز دیگهایه، روابطیه که با آدمها داری. به گمونم این موضوع کلاً حقیقت دنیای ماست.»
سپیده
زندگی آدم مال خودشه. متعلق به هیچکس دیگهای نیست.
امیر
خواستهام فقط این بود که در هر شرایطی حسم را بیان کنم. حتی اگر کسی بهم میگفت خودخواهم، باید افکارم را به دیگران میگفتم. من عذاب میکشیدم، چون برای انجام چنین کاری بیشازحد ضعیف بودم.
iscalledlostone
«با اینکه آدم فکر میکنه این یه کسبوکار مستقله، چیزی که توی این صنعت مهمتر از هر چیز دیگهایه، روابطیه که با آدمها داری. به گمونم این موضوع کلاً حقیقت دنیای ماست.»
Fatima
«تاکاکو، تنها کاری که میکنی خوابیدنه. تو هیولای خوابی.»
با لحنی سرد گفتم: «حتماً دارم یه دورهٔ خوابآلودگی رو میگذرونم.» تن داییام برای دخالت در زندگیام میخارید، اما بهش اجازه نمیدادم من را دنبال خواستههایش بکشاند.
«توی بیستوپنجسالگی؟»
«درسته. مثل اینه که میگن: " بچهٔ غرق در خواب بچهٔ در حال رشده."»
Fatima
«وقتی بیستوچندساله بودم، نمیتونستم وقت زیادی رو به خوابیدن اختصاص بدم. همیشه داشتم مطالعه میکردم.»
Fatima
چقدر دردناکه که بفهمی برای انجام هر کاری بهجز حسرت خوردن، خیلی دیر شده.
Fatima
گفت: «تایچی.» و گفت سالهاست که برنامهٔ همیشگی صبحگاهیاش همین است. «برای سلامتی خیلی خوبه. ضمن اینکه باعث میشه احساس خوبی داشته باشی. خوابالو، دوست داری با من انجامش بدی؟»
Fatima
همان موقع بود که کتاب دختر دانشآموزِ اُسامو دازای رو خوندم. برای من اینجوری شروع شد و حالا دیگه کاملاً معتاد کتاب خوندنم.»
تحسینکنان گفتم: «فکر میکنم هر کتابخون جدیای در مقطعی از زندگیش، به همین شکل با کتابی مواجه میشه و اون تجربه رو هیچوقت فراموش نمیکنه.»
تومو لبخندزنان گفت: «امیدوارم هر دومون در آینده با کتابهای معرکهای مواجه بشیم.»
eameli
شاید علت دلقکبازی داییام جلوی مردم این بود که احساساتش را از آنها پنهان نگه دارد. بیتردید چنین تلاشی برایش جانکاه بوده است. دیگران با نگاه کردن به او هرگز پی نبرده بودند که در وجودش چه احساسی نهفته است... این موضوع قلبم را به درد آورد.
eameli
«اومدم، چون دلم میخواست ازم عذرخواهی کنی! شاید تو فقط داشتی خوشگذرونی میکردی، اما برای من اینطور نبود. من واقعاً عاشقت بودم. من آدمم. احساسات دارم. شاید بهم نگاه میکردی و صرفاً زنی رو میدیدی که میتونی ازش سوءاستفاده کنی، اما من دربارهٔ مسائل فکر میکنم، نفس میکشم، گریه میکنم. هیچ میدونی چقدر بهم آسیب زدی؟
eameli
حجم
۱۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
۲۷,۳۰۰۳۰%
تومان