دانلود و خرید کتاب جاده شهر ناتالیا گینزبورگ ترجمه فرناز حائری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب جاده شهر اثر ناتالیا گینزبورگ

کتاب جاده شهر

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جاده شهر

کتاب جاده شهر نوشتهٔ ناتالیا گینزبورگ و ترجمهٔ فرناز حایری است. نشر چشمه این رمان معاصر ایتالیایی را منتشر کرده است.

درباره کتاب جاده شهر

کتاب جاده شهر حاوی یک رمان معاصر ایتالیایی است که در ۱۵ فصل نوشته شده است. این رمان به قلم ناتالیا گینزبورگ که مهم‌ترین زن نویسندهٔ پس از دوران جنگ جهانی دوم ایتالیا دانسته شده، در حالی آغاز می‌شود که راوی اول‌شخص از «نینی» برایتان می‌گوید. نینی پسر یکی از عموزاده‌های پدر راوی بوده است که از کودکی پیش آن‌ها زندگی می‌کرد. راوی می‌گوید پس از اینکه پدر و مادر نینی به رحمت خدا رفتند، او فرستادند پیش پدربزرگش ولی پیرمرد، یک‌بند با دستهٔ جارو کتکش می‌زده و نینی هم همیشه فرار می‌کرده و به خانهٔ راوی و خانواده‌اش پناه می‌آورده است. وقتی پدربزرگ نینی هم مُرد، به او گفتند می‌تواند برای همیشه پیش راوی و خانوادهٔ او بماند. نینی کیست؟ راوی کیست؟ داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب جاده شهر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایتالیا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ناتالیا گینزبورگ

ناتالیا گینزبورگ در سال ۱۹۱۶ در ایتالیا به دنیا آمد و در سال ۱۹۹۱ درگذشت. بیشتر دوران کودکی خود را در تورین گذراند. از کودکی به سرودن شعر روی آورد، اما توانایی ویژهٔ او در داستان‌نویسی بود. در ۱۷ سالگی موفق شد داستان‌های کوتاهش را در مجلهٔ سولاریا چاپ کند. در نوشته‌ها و آثارش از روابط خانوادگی، فلسفه و سیاست حرف زد. تقریباً همهٔ آثار ناتالیا گینزبورگ که شامل رمان، داستان و مقاله است، به انگلیسی ترجمه شده است. این نویسنده، تحت‌تأثیر خانواده و همسرش به سیاست گرایش پیدا کرد؛ ازاین‌رو آثارش را آینه‌ٔ حوادث روزگارش دانسته‌اند. سادگی از ویژگی‌های داستان‌های گینزبورگ است و او سعی در بزرگ‌نمایی ندارد. خواننده‌های آثار گینزبورگ او را نویسنده‌ای وقایع‌نگار، موشکاف و دارای نثری پر از صوت و حرکت و زیروبم می‌شناسند که به استفاده از کلمات پیش‌پاافتاده و بازی تکرار الفاظ بسیار علاقه‌مند است و به‌طریقی خارق‌العاده و مبهم، اثری حقیقتاً شاعرانه بر خواننده می‌گذارد. نمایشنامهٔ «آگهی»، مجموعه جستار ادبی «فضیلت‌های ناچیز» و کتاب‌های «جاده‌ای که به شهر می‌رود» یا (جاده شهر)، «این چنین بود»، «والنتینو»، «نجواهای شبانه» و «دیروزهای ما» از آثار ناتالیا گینزبورگ است.

بخشی از کتاب جاده شهر

«چند روز بعد بیمارستان را ترک کردم و به آپارتمان جدید رفتم. این شروع زندگی دیگری بود. نینی مُرده بود و فکر کردن به او هیچ فایده‌ای نداشت. حالا جولیو را داشتم و بچه را و یک خانهٔ پُرنور و پُر از اسباب‌واثاثیه و شخص مادرشوهرم را. خدمتکار به بچه رسیدگی می‌کرد. من صبح‌ها در تخت بزرگ دونفره با روکش مخمل نارنجی تا دیروقت می‌خوابیدم و زنگی کنار تختم بود تا اگر خدمتکار لازم داشتم به صدا دربیاورمش و قالی‌ای داشتم که وقتی از جا بلند شدم پا بر آن بگذارم. با ربدوشامبرم توی خانه راه می‌رفتم و از دیدن کاغذدیواری و اسباب‌واثاثیه کِیف می‌کردم و بُرسی به مویم می‌کشیدم و فنجانی قهوه می‌خوردم. یاد خانهٔ مادرم افتادم که مرغ‌ها تمام کف خانه کارخرابی می‌کردند و روی دیوارها لکِ نم بود و تکه‌کاغذهایی که دور آباژورِ اتاق ناهارخوری چسبانده بودیم. آن خانهٔ عجیب هنوز سرپا بود؟ آتزالئا دائم می‌گفت باید دوتایی برویم آن‌جا، ولی من هیچ تمایلی نداشتم. خجالت می‌کشیدم فکر کنم زمانی آن‌جا زندگی می‌کردم و می‌دانستم غمگین می‌شوم اتاقی را ببینم که در ایامی که همه آن‌جا بودیم نینی و جووانی در آن می‌خوابیدند. در شهر که قدم می‌زدم طرف رودخانه هم نمی‌رفتم و در شلوغ‌ترین خیابان‌ها می‌ماندم تا با لب‌های رنگ‌شده و لباس‌های نو جلو چشم مردم باشم… نیمی از روز جلوِ آینه خودم را تماشا می‌کردم و فکر می‌کردم زنی به این زیبایی وجود ندارد.

مادرشوهرم که می‌آمد می‌رفت آشپزخانه و در را می‌بست و خدمتکار را سین‌جیم می‌کرد تا از کار من سر دربیاورد و من هم گوش می‌ایستادم و از سوراخ کلید صدای‌شان را می‌شنیدم. خدمتکار گفته بود که هیچ علاقه‌ای به بچه ندارم؛ هر وقت گریه‌اش می‌گرفت بغلش نمی‌کردم و اصلاً نمی‌پرسیدم خوب غذا می‌خورد یا نه. همیشه یا خواب بودم یا توی آینه خودم را تماشا می‌کردم یا می‌رفتم بیرون قدم بزنم و او مجبور بود هم بچه را نگه دارد هم تمام بشوروبپزها را انجام بدهد، چون من حتی بلد نبودم یک کاسه سوپ درست کنم. مادرشوهرم آن گلایه‌ها را عیناً پیش جولیو می‌برد، ولی او می‌گفت این‌ها حرف مفت است. او همیشه بچه را بغل من دیده و اشکالی نداشت برای پیاده‌روی بیرون بروم چون جوان بودم و خودش از من خواسته بود کمی خوش بگذرانم. جولیو آن‌قدر دوستم داشت که هیچ اهمیتی به حرف‌های مادرش یا کس دیگری نمی‌داد. مادرش گفته بود که چاق و ابله است و واقعیت را نمی‌بیند، حتی وقتی درست جلو چشمش است. گفته بود حقش است اگر من به او خیانت کنم. ولی یک کلمه هم به من نمی‌گفت چون از من حساب می‌برد. لبخند می‌زد و ازم می‌خواست به دیدنش بروم و دیگر توی کشوهایم را دید نزد چون گفتم سرش به کار خودش باشد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

حجم

۱۵۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان