کتاب تیله آبی
معرفی کتاب تیله آبی
کتاب تیله آبی نوشتهٔ محمدرضا صفدری است. گروه انتشاراتی ققنوس این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب تیله آبی
کتاب تیله آبی حاوی هفت داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است که عنوان برخی از آنها عبارت است از «پریون»، «دو بلدرچین»، «درخت نخستین» و «تیلهٔ آبی». گفته شده است که تسلط محمدرضا صفدری به تکنیکهای داستانپردازی، شناخت ژرف او از باورها و آداب بومی و پیشنهادات تازهاش در روایتگری، او را در زمرۀ شاخصترین نویسندگان معاصر ایران قرار داده است.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب تیله آبی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تیله آبی
«مرد که او را میدیده است میبیند که او در آب مینشیند آببازی میکند. به پهنای بهلاب بغل باز میکند و آب به بالای او که ایستاده و نشسته و رونده است، میشکند و میرود در میان سنگهای رود از نو ایستادن و رفتن را از سر میگیرد و با آب روان دیگر که همراه آن است و آن در آن است از کی رفتهاند، و دیگر چیزی نیست در چشم مرد که اکنون، اکنون کجا بود و کجا هست، نمیداند از کی دیده به او مانده بوده است که برمیگردد میرود در جای نخست مینشیند رفتار مرد را با خود پیش چشم میآورد. هرچه مرد کرده بوده است او با تراشههای آب میکند؛ آب را با جهش بازوها به بالای خود تراش میدهد و تریشههای جهنده را در مشت میفشرد و نمیتواند آنها را نگاه دارد در دست، ول میشوند در آب رود میروند و او تا کرانهها به جستن میآید؛ جستن از آنچه در پس داشت و پیش رویش خیز برمیداشت و آنچه در پی داشت او را میخماند و میجهاند از جایی که بود و او کمر راست میکرد میدید هرچه در پشت سر بود در پیش رو میدود و هرچه در پیش بود همان بود که باز پرشتاب از پس میرسید و او را میپیچاند تا جایی که دست به کندهای گرفت و آتش را در همان نزدیک بالای پُشتهای دید، هیمه بسیاری توی آتش انداخته بودیم، مرد یا زن و شاید با هم گفتند و مرد نمیدانست. خواست به یاد آورد که از چه هنگام نمیتوانسته به یاد آورد که آتش برکرده بوده است. همیشه چنان بود که تازه سرخی آتش را دیده است و زبانهها به هم کشیده میشوند و چیزی گم میشود در کنده بادام و چیزی دیدار میآید در همین نزدیک رخنمایی میکند؛ آهویی که کاردی فرو رفته در بیخ گردنش، و مرد دسته کارد را در مشت خود میبیند و میگوید: ای جان! میگوید چه میخواستم بکنم؟ به من نمیگویی چه میخواستم بکنم، چه میخواستم بگویم؟ داشتیم کاری میکردیم که نه این بود، میدانم کندهها خیس نیستند و گر نمیگیرند، بدنام هم نمیشویم اگر دور شویم و برگردیم این گودال پر از آتش را همه خاکستر ببینیم. ما توی همین گودال بودیم، توی همین گودال پر از خاکستر افتادیم تا گردن آب و خاکستر و زغال، دست و پا زدیم. اینها را من میگویم یا تو میگویی، زبان باز کن تا بدانم تو گفتهای. کسی در هیچ جا نیست ما را نمیبیند که برگشتهایم پای این چاله آتش. هیچکس نبود که ما آمدیم، آتش از اول روشن بوده و این کارد تنها دستهاش بیرون مانده بود. ببین، اگر کارد را بکشیم چه زنده ماندنی! رمش بدهیم تا از ما دور شود. چشمهایمان را ببندیم.»
حجم
۸۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
حجم
۸۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه