کتاب عمارت گالانت
معرفی کتاب عمارت گالانت
کتاب عمارت گالانت نوشتهٔ ویکتوریا شواب و ترجمهٔ محمد جوادی است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان فانتزیِ آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب عمارت گالانت
کتاب عمارت گالانت حاوی رمانی است که اولینبار در سال ۲۰۲۲ میلادی به چاپ رسید. در این رمان معاصر با شخصیتی به نام «الیویا» آشنا و همراه میشوید؛ هنرمندی ۱۴ ساله که از طریق زبان اشاره ارتباط برقرار میکند. او از یک سالگی در «مدرسهٔ مریلانس برای دختران مستقل» زندگی کرده، اما هیچوقت احساس نکرده که این مکان، خانه او است. سایر ساکنین زبان اشاره نمیدانند و بعضی دخترها او را آزار و اذیت میکنند. ساختمان مدرسه پر از موجوداتی است که فقط «الیویا» میتواند آنها را ببیند. او پس از مدتی، نامهای را از طرف «عمو آرتور» دریافت میکند که در آن، از او دعوت شده برای زندگی به «عمارت گالانت» برود. «الیویا» بهمحض رسیدن به آنجا درمییابد که «آرتور» مرده و نه پسرعموی بداخلاقش «متیو» و نه خدمتکاران مهربان عمارت، چیزی از سفر او نمیدانستهاند! «الیویا» حالا تصمیم گرفته که از حقایق اسرارآمیز مربوط به حضور خانوادهاش در این عمارت پرده بردارد. با او همراه شوید تا رازهای یک دنیای جادویی برایتان فاش شوند.
خواندن کتاب عمارت گالانت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عمارت گالانت
«اولیویا سکندری میخورد و روی دستها و زانوهایش میافتد، دستکشها از دستهایش میافتند، تنها رگهای از خاکستر روی زمین خشکیده باقی میگذارند، جادو پشت دیوار از بین رفته است. اما ارباب خانه از همیشه سرزندهتر بهنظر میرسد. به سمت باغ قدم برمیدارد و انگشتانش را روی گلها میکشد و پژمردگی را روی گلبرگها و ساقهها پخش میکند، همهچیز را مثل آتش از بین میبرد و در حضورش ردی سیاه و ویران باقی میگذارد.
از لحظهای که پایش را از در بیرون گذاشت، پیچک بیرون آمد، تنهٔ درخت انگور دروازه را مانند دهان به زور باز نگه داشته است. جز اینکه اول در را ببندند، راهی برای قفلکردن در نیست. دو بیل روی زمین نزدیکشان است و متیو یکی از آنها را به دستهای اولیویا فشار میدهد.
متیو همانطورکه بیل دیگر را بلند میکند و سراشیبی را به سمت ارباب مرگ میرود میگوید: «شروع کن، با شکستن درخت، در را آزاد کنی.»
اولیویا میکوبد روی پیچک و وقتی این کار جواب نمیدهد با دستهای خالی آنها را میکشد، حس میکند خارهای تنهٔ درخت کف دستش را پاره میکنند. همانطورکه متیو به سایهٔ شوم میرسد و بیل را پشت سرش میچرخاند، اولیویا از پهلو نگاهی به عقب در مسیر سراشیبی به باغ میاندازد. اما بیل به پشت سایه برخورد نمیکند. هوای اطرافِ ردایش را میشکافد و آهن بیل زنگ میزند و چوبش پوسته میدهد و همگی فرو میریزند.
همینکه هیولا میچرخد، متیو به عقب تلوتلو میخورد، چشمهایش سفیدی درخشانی است. با صدایی سرد میگوید: «تو هیچی نیستی.»
متیو روی موضع خود میایستد و جواب میدهد: «من یک پرایر هستم.» او سلاحی ندارد، چیزی جز خون در دستهایش نیست. همانطورکه دستش را بلند میکند خون مانند مجسمهٔ آبنما چکه میکند. «ما یکبار اسیرت کردیم، باز هم این کار را میکنیم.»
خندهای مانند صاعقه در شب میپیچد.
اگرچه این کار جواب نمیدهد و در درحالت باز قفل شده است، اولیویا به ضربهزدن به پیچک ادامه میدهد و حتی اگر متیو راهی برای برگرداندن هیولا پیدا کند، قلب او در سینهاش میکوبد، هشدار میدهد: امیدی نیست، امیدی نیست، راهی برای فرار از مرگ نیست، نمیشود از آن پنهان شد، نمیشود بر آن پیروز شد. اما او ناامید نمیشود. ناامید نخواهد شد.
متیو فریاد میزند: «اولیویا!» صدایش در تاریکی طنین میاندازد، و او در حال تلاش است، تلاش میکند. پیچک بالاخره شروع میکند به جداشدن.
متیو دوباره صدا میزند: «اولیویا!» وقتی تودهٔ زیادی از پیچکهای چوبی میشکند و در با ناله آزاد میشود، چکمهها به زمین کوبیده میشوند و در همان لحظه او به بالا نگاه میکند تا سرباز گرگمانند را ببیند که چند سانتیمتر با صورتش فاصله دارد، تا در همان لحظه ببیند که شمشیر او آوازخوان در هوا حرکت میکند.
اولیویا چشمهایش را نمیبندد.
او به آن افتخار میکند. همانطورکه شمشیر پایین میآید چشمهایش را نمیبندد. شمشیر محکم به او میخورد، میافتد، روی زمین میافتد. منتظر است درد را احساس کند اما چیزی حس نمیکند. متعجب است که چرا نمرده، تا اینکه درِ باز بالای سرش را نگاه میکند و متیو را میبیند.
متیو سر جای قبلی او ایستاده است. متیو او را درست قبل از لحظهٔ برخورد شمشیر از سر راه هول داده است.»
حجم
۶۸۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۶۸۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
نظرات کاربران
میتونست جذابتر باشه ولی در کل ارزش خوندن داره
عمارت گالانت ویکتوریا شواب نشر کتابسرای تندیس ترجمه محمد جوادی عمارت گالانت درباره دخترک یتیمی به اسم اولیویاست که به خاطر اینکه نمیتونه حرف بزنه دائما توی یتیم خونه مورد آزار قرار میگیره البته که ازار و اذیت های بچه ها و مراقب
یک کتاب واقعا عالی و بی نظیر
جذابه.. میخوای سر از رازش در بیاری و تا آخر میخونیش اما باز بستگی داره چه جوری تموم بشه! هنوز تموم نکردم!! مصورم هست و اینجوری جذابتر شده با نقاشیای اسرارآمیزی که سعی میکنی بفهمیش