کتاب پری فراموشی
معرفی کتاب پری فراموشی
کتاب پری فراموشی نوشتهٔ فرشته احمدی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب پری فراموشی
کتاب پری فراموشی برابر با یک رمان معاصر، ایرانی و داستان زنی است که میکوشد بهجای تاریکی گذشته به زندگی پیش رویش نگاه کند، اما گذشته در هیبت مردی نقابدار در خواب و بیداری او ظاهر میشود. زندگی این زن بهجای اینکه فلشی باشد رو به جلو، دایرهای است ایستا که با فکر و خیالهایش تیره و روشن میشود. آدمهای دیگر از منظر او قضاوت میشوند و همگی به ظن او چهرههایی دوگانه دارند. مادر در مرکز دایره است و مورد هجوم همهٔ افکار منفی، پدر ولی در حین غیاب همواره حضور دارد. واسطهای لازم است تا واقعیات را بهجای رؤیاها بنشاند و زندگی اجتماعی را جانشین زندگی درونی کند و این واسطه، مردی است ساده و واقعی که ظاهر میشود.
خواندن کتاب پری فراموشی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره فرشته احمدی
فرشته احمدی در سال ۱۳۵۱ در کرمان به دنیا آمد. او منتقد ادبی و داستاننویس است. در رشتهٔ معماری در دانشگاه تهران تحصیل کرد و از اوایل دههٔ ۱۳۸۰ فعالیت ادبی خود را آغاز کرد. اولین کتاب او «بیاسم»، داستانی برای کودکان است. در سال ۱۳۸۳ اولین مجموعه داستان او به نام «سارای همه» منتشر شد. داستان «تلویزیون» از این مجموعه، جزو داستانهای برگزیدهٔ جایزهٔ هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۸۴ بود. نخستین رمان منتشرشده به قلم او با عنوان «پری فراموشی»، تندیس کتاب برگزیدهٔ کتابفروشان را در جایزهٔ روزی روزگاری در سال ۱۳۸۸ دریافت کرد. فرشته احمدی بهعنوان منتقد ادبی نیز شناخته میشود. نقدها و مقالات ادبی متعددی از او در نشریات مختلف به چاپ رسیده است. او عضو هیئتداوران چند دوره از جایزهٔ روزی روزگاری بوده است.
بخشی از کتاب پری فراموشی
«گفته بود تا خانهمان را پیدا نکردهایم، چیزی نمیداند. و تند رفته بود، نه به کتابفروشی، به کارگاهی که بوی چوب میداد و حرفش را نزده بود تا سر فرصت غافلگیرم کند، چون یک بار گفته بودم بوی چوب را دوست دارم. اما آنطور که از دهانش پریده بود، به نقطه سیاه ناشناختهای میمانست که در ذهن من به نمادِ تمام ناگفتهها و کتمانهای او تبدیل میشد، تا بعدها هر وقت به حرفی از او شک میکردم، بوی چوب دماغم را پر کند. رابطهاش مثل رابطه کشور نیجریه و بوی آدامس بود. نقشه کشورهایی که از بسته آدامسهای بچگیام با نام پایتخت و مساحت و جمعیتشان در دفتر کوچکی میچسباندمشان، سالها بعد، وقتی که دفترم را گم کرده بودم یا دور انداخته بودم، با بوی شیرینی خاصِ بعضی آدامسهای صورتیرنگ در ذهنم پهن میشد، و نمیدانم چرا بیشتر از همه نیجریه را به یادم میآورد. شاید به خاطر شوخی ناجوری بود که با نام پایتختش عجین میشد.
خیلی بعد از عروسیمان، کارگاه را از نزدیک دیدم. آن را چند سال پیش با چند شریک قابل اعتماد، در کیلومتر چندم جاده قدیم کرج راه انداخته بودند. بیشتر اوقات به قول مانی مشغول سریکاری بودند، چون طراح زبدهای نداشتند و سفارش کارهای خاص را معمولاً قبول نمیکردند. زیاد هم بهصرفه نبود. اما اگر من قبول میکردم و طراحی معماری داخلی مغازه دوستی را به عهده میگرفتم، کارگاهشان در خدمتم بود.
شبها خستهتر از آن بودم که خوابی ببینم یا وسوسه بافتن رؤیایی به جانم بیفتد. میگفت عملهها هیچ وقت دچار افسردگی نمیشوند، چون وقت ندارند. نمیدانستم این کارها برای پیشبرد زندگیمان بود یا برای مداوای من.
«هر دو یکی است.»
نمیگفت پیشبرد زندگی، میگفت روانی زندگی و روان تو. واژههای گاهبهگاه نرم و نوازشگرش آنطور که مثلِ پر میگفت «تو»، از تنم میگذشت و آن قدر نرمم میکرد تا در هر مسیری که او مایل بود، روان شوم. عصرها کمی بعد از من، با یک بغل روزنامه به خانه میآمد. جدولها را که حل میکردم، میگفت: «جاهای سختش را از من بپرس.»
نمیگفت خبرهایش را بخوان تا ببینی دنیا دست کیست، اما کمکم خبرها را هم میخواندم. گاه بیعلاقه و گاه با انگیزهای تازه که شبیه دخترکی بود با موهای کوتاه پسرانه که دستهایش را تکان میداد، در باره همه چیز حرف میزد و بیشتر روی کلامش با مانی بود. هم گفته فلان وزیر امور خارجه را تفسیر میکرد، هم بازی تیمهای فوتبال را که قبلاً طرفدار رئال مادرید بود و تازگی چلسی یا نمیدانم کدام تیم. نتایج بازی استقلال اهواز و سپاهان هم برایش اهمیت داشت و عملکرد مربیانشان را نقد میکرد. واژههایش مثل خودش جوان بودند، آن طور که میگفت فلان تیم امسال میترکاند. حرکات دستهایش هم آزاد بود و بیپروا. وهم من بود یا چیزی واقعی در نگاهش که از مانی میپرسید آخر این زن مغموم را از کجا گیر آوردهای با آن دستهای خجالتی که میترسد حتی روی دسته مبل به حال خود رهایشان کند و با آن صدای لرزانش، وقتی که میپرسد: «چای میخورید؟»
چای ریختن را آنقدر کش میدادم تا شاید موقع برگشتنم، مسیر حرفهایش عوض شده باشد و درباره چیزهایی بگوید که اندکی دربارهشان میدانستم. تا مینشستم، دوباره سؤال دخترک را توی چشمهایش میخواندم. از کجا پیدایت شد؟»
حجم
۱۶۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۱۶۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه