کتاب فلسفه ها و فرهنگ ها
معرفی کتاب فلسفه ها و فرهنگ ها
کتاب فلسفه ها و فرهنگ ها نوشتهٔ فردریک چارلز کاپلستون و ترجمهٔ سیدسعیدرضا منتظری و زهرا محرمی است. نشر ثالث این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب فلسفه ها و فرهنگ ها
فردریک چارلز کاپلستون در کتاب فلسفه ها و فرهنگ ها (A history of philosophy) بیان کرده است که برای فهم فلسفهٔ شرق باید ابتدا خطوط کلی فرهنگهای چین و هند را بهتفکیک مشخص کرد. از نگاه او، تفکر چینی بیشتر بر نقش محوری انسان در جهان و رابطهٔ او با اجتماع تأکید دارد، در حالی که اندیشهٔ هندی بر آزادی انسان از هوا و هوس، و معنای اخلاقی آن متمرکز است. همچنین او معتقد است فلسفهٔ چینی، در قیاس با فلسفهٔ هندی، کمتر به مباحث متافیزیکی میپردازد و بیشتر اینجهانی است. او در این کتاب کوشیده تا نشان دهد که گرچه اندیشهٔ شرقی، در مقایسه با اندیشهٔ غربی، پویایی و نظاممندی کمتری دارد و مباحث نوینْ کمتر در آن مجال بروز یافته است، در ایجاد تعامل با اقوام و ملل شرق مؤثر و راهگشاست و میتواند باب پژوهش دربارهٔ اینهمانیهای بسیاری را پیش روی محققان و فیلسوفان بگشاید. این کتاب در هشت فصل نگاشته شده که عنوان فصلهای آن عبارت است از «رابطهٔ فلسفهٔ غرب با برخی عوامل فرافلسفی»، «ویژگیهای فلسفه در هند، با نگاه خاص به نظریهٔ معرفت»، «برخی ویژگیهای فلسفهٔ چینی»، «رابطهٔ دوسویهٔ فلسفه و ادیان تاریخی»، «شاکلهٔ روانی ـ فیزیکی شخص انسان: رهیافتهای متفاوت»، «برخی ایدهها دربارهٔ تاریخ در فرهنگهای مختلف»، «تکرار، پیشرفت و نسبیگرایی تاریخی» و «الگوها و قوانین در تاریخ فلسفه». در کتاب فلسفهها و فرهنگها، کاپلستون به برخی از مباحث نظری در حوزهٔ مطالعات تطبیقی پرداخته است. او نخست به اهمیت و ضرورت فلسفهٔ تطبیقی در عصر کنونی توجه مکرده و سپس، با یادآوری شباهتها و تفاوتهای فلسفهٔ غرب با فلسفهٔ شرق، به امکان وجود الگوهای مشابه در پهنهٔ تاریخ تفکر فلسفی پرداخته است.
خواندن کتاب فلسفه ها و فرهنگ ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران فلسفه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فلسفه ها و فرهنگ ها
«گاه با افرادی مواجه میشویم که تصور میکنند فیلسوفان همیشه در حال بحث کردن دربارهٔ «مسائل قدیمیِ یکسانی» هستند. اگر ادعای آنها این باشد که مباحث فلسفی به مسائلی محدود میشود که در تاریخ اندیشهٔ فلسفی در اوایل به وجود آمدند و از آن پس طی فواصلی از نو مطرح شدهاند، ادعایشان موجه نیست. موجه نبودنِ این ادعا را بهسادگی میتوان نشان داد. برای مثال، تا زمانی که علم به درجهٔ خاصی از پیشرفت نرسیده بود، مسائل رایج در فلسفهٔ علم مطرح نشدند. همچنین نوعِ مسائلی که در فلسفهٔ انتقادی تاریخ در موردشان بحث میشود وجود مطالعات جدّی تاریخی را پیشفرض میگیرد. مثلاً مسئلهٔ ماهیت تبیین تاریخی از تأمل دربارهٔ نوشتن ناشی میشود که آشکارا اقسامی از تبیینها را شکل میدهد، نه از صِرفِ نوشتنِ ترتیبِ زمانیِ رویدادها که در آن هیچ تلاشی برای تبیین واقعی رویدادها صورت نمیگیرد. از این رو، این سخن که هیچ مسئلهٔ تازهای در توسعهٔ اندیشهٔ فلسفی به وجود نمیآید درست نیست.
اما میتوان آنچه را که گفته شد تصدیق کرد و در عین حال معتقد بود که فیلسوفان وقت زیادی صرف بحث دربارهٔ مسائل تکراریِ ظاهراً لاینحل میکنند. در پاسخ ممکن است چنین بگوییم که اگر فیلسوفی ادعا کند صدق نظریه یا دیدگاه خاصی را اثبات کرده است، این واقعیت که همه با او موافق نیستند نشان نمیدهد که ادعای او ناموجه است، زیرا ما باید بین اثبات و اقناع فرق بگذاریم. اگر برای من صدق و درستی p را اثبات کنید و من نتوانم مجاب شوم، این واقعیت که من قانع نمیشوم بهخودیخود این نتیجه را تأیید نمیکند که برهان شما کاذب یا معیوب است. شاید من نمیتوانم این برهان را بفهمم. یا من ممکن است چنان به صدق not-p یا صدق نظریهای که p به لحاظ منطقی با آن ناسازگار (یا بهسختی سازگار) است معتقد باشم که واقعاً مجالی برای من نماند تا به بررسی جدّیِ مدعیات حقیقتنگرانهای بپردازم که به سود p طرح میشود. اما گرچه کاملاً درست است که بگوییم بین اثبات و اقناع باید تمیز قایل شد، این امر در واقع تأثیری بر این مسئله ندارد که آیا مسائل فلسفی مکرر وجود دارند یا خیر. اگر مسئلهای همواره و مکرر مطرح شود این امر لزوماً نشاندهندهٔ این است که آن مسئله، به روش یا روشهایی که مردم برای حل آن اقدام کردهاند، در واقع حل نشده است یا حتی شاید اصلاً قابل حل نباشد. اما با توجه به تمایز میان اثبات و اقناع، میتوان تصور کرد که حتی اگر یک مسئله در واقع در گذشته نیز حل شده باشد، باز ممکن است مطرح شو»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۷۵ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۷۵ صفحه