کتاب شستشوی مغزی
معرفی کتاب شستشوی مغزی
کتاب شستشوی مغزی اثری از فرشته احمدی است که در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است.
درباره کتاب شستشوی مغزی
در کتاب شستشوی مغزی هشت داستان کوتاه با موضوعات گوناگون و درونمایههایی عمدتا روانشناختی از فرشته احمدی، نویسنده معاصر ایرانی میخوانید.
لبخند پهن، مرد درون ال سی دی، بازی صداها، شستشوی مغزی، پرده آخر، قرص خواب، خودکشی دوم و پنجره عجیب نام داستانهای این مجموعهاند.
در مقدمه کتاب چنین آمده است: «منجنون را راه گریزی از مصیبت دردناک زندگی تعبیر میکنم و به میل خویش آن را پذیرفته و در دستور کار زندگی شخصی و اجتماعیام قرار دادهام. وقتی نمیتوان زندگی را آنطور که باید زیست و از آن لذت برد؛ دیوانگی بهترین راه گریز از روبرو شدن با وقایع و حقایق است. حقایقی چون مرگ.»
خواندن کتاب شستشوی مغزی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران داستان کوتاه فارسی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب شستشوی مغزی
اواسط مرداد، یک روز عصر که هوا خنکتر شده بود، زنبیل را برداشتم و از ویلا بیرون رفتم.
خدا میداند چه مصیبتی کشیدم تا بتوانم اعضای خانواده را راضی کنم تا از همراهی کردن من منصرف شوند، ترجیح میدادم این اتفاق پیش چشم آنها نیفتد.
اگر میدیدند میخواستند دورم جمع شوند و انباره افکارم را زیرورو کنند.
آخر افکار را که نمیتوان بهتنهایی و بدون خاطرات بیرون ریخت، کافی بود تکهای از خاطرات بیست سال قبل را از آن میان پیدا کنند و شروع کنند به بدوبیراه گفتن، بعد هم یکی هر دو دستش را به نشانه خاکبرسرت به هوا میآورد و حوالهام میکرد.
این شد که زنبیل را برداشتم و چیدن میوه از درختهای پرتقال را بهانه کردم و در کوچهباغها به راه افتادم. با اینکه عصر بود اما هوا چنان شرجی بود که دویست متری بیشتر نرفته بودم که لباسهایم به تنم چسبید و دانههای ریز عرق از سر و رویم سرازیر شد؛ اما باید آنقدر میرفتم و دور میشدم که کسی نتواند مرا پیدا کند. کوچهپسکوچهها و راههای صعبالعبور اینجور مواقع بهترین گزینهاند. شالیزارها و باغهای مرکبات زیادی را پشت سر گذاشتم تا
به باغی رسیدم که سیمخاردارهای دورش بهاندازه عبور یک سگ پاره بود.
وقتی مطمئن شدم کسی آن اطراف نیست بهسختی خودم را از آن میان رد کردم.
لباسهایم پاره شدند و دستوپایم زخمی شد، اما بالاخره توانستم وارد باغ شوم.
پشت درخت پرتقال روی علفها نشستم، زیاد سخت نبود، ده پیچ که سهتای آنها شل بودند و بهراحتی با دست باز شدند، هفتتا پیچ دیگر را با پیچگوشتی باز کردم و همه را در جیب راست شلوارم گذاشتم و سرم را از بالای ابروها جدا کردم.
به یکباره خون زیادی روی تمام بدنم ریخت. خودم را به جوی آب باریکی که یک متر آنطرف تر بود رساندم، در حالی که سعی میکردم کاسه سرم را درست شبیه یک کاسه، در دستم نگه دارم.
منتظر ماندم خونریزی بهطور کامل بند بیاید سپس محتویات کاسه را درون زنبیل خالی کردم و دستها و صورتم را تا ابروها شستم.
فکرهای ریزودرشت خونی رویهم تلنبار شدند و خرده فکرها لابهلای علفها افتادند و محو شدند.
چند مرتبه کاسه سرم را در آب شستم، تکوتوک اگر فکری به دیواره سرم چسبیده بود با ناخن جدا میکردم و در آب میریختم. آب آنها را با خود میبرد و دیگر نمیدیدمشان.
اگر این جوی باریک به رودخانه بریزد و رودخانه راه دریا را پیش بگیرد، افکار من به دریا میروند و خوراک ماهیها میشوند. بعد سروکله صیادان پیدا میشود، ماهیها را صید میکنند و به مردم میفروشند و مردم آنها را میخورند و اینگونه تمام مردم شهر یا حتی کشور غرق در افکار من میشوند و ...
این دیگر مشکل خودشان است.
کارم که تمام شد دستمال پارچهای و مسواک را از جیب چپم درآوردم، خوشبختانه خونی نشده بودند. دستمال را روی علفها پهن کردم و کاسه سرم را روی آن گذاشتم تا خشک شود.
سپس با هر دو دستم مغزم را بیرون کشیدم و با مسواک لابهلای شیارهایش را سابیدم و برق انداختم، مغزم را آبکشی کردم و روی همان دستمال گذاشتم و روی علفها دراز کشیدم.
مدتی بعد سه کودک وارد باغ شدند و بعد از کمی جستوخیز سراغ زنبیل رفتند و من پشت درخت پرتقال پنهان شدم.
حجم
۲۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹ صفحه
حجم
۲۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹ صفحه