دانلود و خرید کتاب جای خالی ات مائده باوندپور
تصویر جلد کتاب جای خالی ات

کتاب جای خالی ات

امتیاز:
۲.۸از ۲۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جای خالی ات

کتاب جای خالی ات رمانی عاشقانه نوشتهٔ مائده باوندپور است و انتشارات شقایق آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب جای خالی ات

حنا و امیر دانیال گذشته مشترک و پر تب‌وتابی داشته‌اند و حالا بعد از چند سال دوری ناخواسته روبه‌روی هم قرار می‌گیرند… .

خواندن کتاب جای خالی ات را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های عاشقانهٔ ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب جای خالی ات

«گندم یک‌ریز گریه می‌کرد و آرام نمی‌شد. وسط پذیرایی نشسته بود و بی‌قراری می‌کرد. پلک بستم و با دو انگشت شقیقه‌هایم را فشار دادم تا کمی درد بی‌امان سرم آرام بگیرد. تمام دیوارهای خانه سمتم هجوم می‌آوردند. از روی مبل بلند شدم و سمت دختر کوچکم رفتم. زیر بغلش را گرفتم و روی پاهایم نشاندمش. با درد لبخند زدم:

ـ هیس خوشگلم... چرا گریه می‌کنی جون مامان؟

چشم‌های درشت و اشکی‌اش را در کاسه چرخاند و نگاهم کرد. مرواریدهای درشت اشک، روی گونه‌های نرم و تپل دخترکم سرسره‌بازی می‌کردند. با نوک انگشت، اشک‌هایش را زدودم. با بغض و لحن کودکانه‌اش گفت:

ـ دده... پا... لک...

و با انگشت در را نشان داد. منظورش را خوب فهمیدم. دخترم هم مثل من دلش گرفته بود و می‌خواست از این چهاردیواری قفس‌مانند فرار کند. نگاه غم‌زده‌ام، در خانه نقلی و ماتم‌زده‌امان چرخید. کاغذدیواری‌های کرم فضا را دلگیرتر کرده بودند. جای‌جای خانه برایم یادآور حضور سجاد بود. چقدر جایش خالی بود! ده ماه بود که او نبود و این خانه دیگر رنگ شادی را ندیده بود.

سر گِرد و پر مویش را بغل گرفتم و روی موهایش را بوسه زدم.

ـ باشه عسلکم... می‌ریم پارک.

بغلش کردم و به اتاق‌خواب رفتم. روی تخت نشاندمش و به رویش لبخند زدم. نگاهم روی لباس‌های پخش شده‌اش روی تخت گشتی زد:

ـ خب حالا چی بپوشه خوشگل خانوم من؟

او که فهمیده بود قرار است حاضر شود، با ذوق خندید و دستانش را برهم کوبید. از شوقش به وجد آمدم و دردم را اندکی فراموش کردم. لباس‌ها را زیرورو کردم و در همان حال با عروسک زنده‌ام حرف زدم:

ـ ببین لباساتو ریخت و پاشه... همه‌ش تقصیر توئه کوچولو که اجازه نمی‌دی به کارام برسم.

با دیدن پیراهن قرمزرنگش دستم خشک شد و لبخند روی لبم ماسید. خاطرات وحشیانه روی قلبم پنجه کشید. لباس را روی تنش نگه داشتم و با صدای خش برداشته از بغض گفتم:

ـ عالیه...همینو تنت می‌کنم. اینو... بابا سجاد، واسه‌ت گرفته بود. یادته عزیزکم؟

کودکم ذوق‌زده به پیراهن نگاه کرد. مانند پدرش عاشق رنگ قرمز بود. صدای پر از خوشحالی سجاد در گوشم زنگ خورد:

«ـ بیا... ببین چه بهش می‌آد!

چشمانم را بستم. در آشپزخانه بودم که سجاد صدایم کرد. به خاطر اصرارهای بیش از حدش تمام کارهایم را رها کردم و به پذیرایی رفتم. سجاد با دیدنم پیراهن را بالا آورد:

ـ ببین خانوم چی واسه دخترمون خریدم!»

کاربر ۳۳۱۲۱۷۰
۱۴۰۳/۱۰/۰۱

خوب بود روان وجذاب فقط کاش رعایت نکات شرعی در نوشتار میشد تا با تکرار عدم رعایت آن در جامعه عادی نشود

neda sory
۱۴۰۳/۰۸/۲۷

قلم نویسنده خوب بود برای رفع خستگی کتاب خوبیه

هدی
۱۴۰۳/۰۷/۱۹

این کتاب نشون میده چقدر اطرافیان و بزرگتر ها با اشتباهاتشون میتونن براحتی زندگی بچه هاشون رو تحت تاثیر قرار بدن مشکل کتاب از نظر من زیاده گویی هاشون بود مثلا ۴ صفحه میخوندی فقط سه خط دیالوگ بینشون رد

- بیشتر
Moti
۱۴۰۳/۰۶/۲۷

یک داستان معمولی و روتین که از اولش معلومه آخرش چی میشه. بدون هیچ دیالوگ و هیجان خاصی.

کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۳/۰۶/۲۰

عاشقانه ای پر از دردسر رعایت ادب و احترام به بزرگترا از ویژگی رمان هست

کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
۱۴۰۲/۰۵/۲۹

کتاب خیلی ضعیفی بود قلم نویسنده هم خوب نبود کلا از پولی که برای خریدش دادم پشیمون شدم

کاربر ۳۵۶۸۱۲۸
۱۴۰۲/۱۰/۰۶

قشنگ بود.

کاربر ۲۲۸۴۹۶۹
۱۴۰۲/۰۹/۲۱

کتاب خیلی خوبی بود لذت بردم ممنون از نویسنده

حجم

۳۱۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۶۵ صفحه

حجم

۳۱۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۶۵ صفحه

قیمت:
۵۷,۰۰۰
تومان