کتاب نیلوفرهای مردابی
معرفی کتاب نیلوفرهای مردابی
کتاب نیلوفرهای مردابی داستانی عاشقانه و لطیف نوشته میترا شیرانلی است. نیلوفرهای مردابی، ماجرای رازی است که در گذشته زندگی دختری به نام نیلوفر و زنی به نام سرور وجود دارد و بعد از سالها، آشکار میشود...
درباره کتاب نیلوفرهای مردابی
نیلوفر دختر دردانه پدر و مادرش است و پسر عمهاش آریا هم عاشقانه او را دوست دارد و نیلوفر را همهچیزش میداند. اما نیلوفر درباره گذشتهاش هیچ چیز نمیداند تا اینکه روزی خدمتکار جدیدی به خانه آنها میآید و ماجراهای زندگی نیلوفر آغاز میشود. خدمتکار جدید، چهره نیلوفر را بسیار شبیه به چهره دوستش، سرور میداند. زنی رنج کشیده که با وجود همسری معتاد، مجبور بود به تنهایی سه فرزندش را بزرگ گند...
خدمتکار که از ماجرا دست برنمیدارد، شروع به جستجو میکند بلکه دلیل اینهمه شباهت را متوجه شود و کم کم نیلوفر و سرور، هردو از حقیقت ماجرا خبردار میشوند...
کتاب نیلوفرهای مردابی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نیلوفرهای مردابی، داستانی زیبا و عاشقانه و مناسب برای تمام طرفداران رمانهای عاشقانه ایرانی است.
بخشی از کتاب نیلوفرهای مردابی
صدای خندهی همه بلند شد. سپس کار شروع شد. هر روز نزدیک به سه ساعت، زمان تمرین بود. آریا و نیلوفر کنار هم نشسته بودند و نادیا کنار نیلوفر. حضور هر کدام حس دلگرمی برای دیگری بود. صدای زیبا و هنری آریا که هم در رادیو گوینده بود و هم در عرصهی تأتر و سینما فعالیت داشت، هنگام بیان دیالوگش بند بند وجود همه را میلرزاند. آرش دو سال از او کوچکتر بود در رشتهی کارگردانی تحصیل کرده بود و فوق لیسانس داشت. آریا هم فوق لیسانس کارگردانی و لیسانس بازیگری داشت. فعالیت در عرصهی هنر را عاشقانه دوست داشتند. عمویشان از پیشکسوتان این عرصه بود و به تشویق او، آنها هم وارد این رشته شده بودند. از قضا نادیا و نیلوفر هم که پنج سال از آریا و سه سال از آرش کوچکتر بودند علیرغم مخالفت خانوادههایشان دنباله رو دو برادر شده بودند و این اولین تجربهی کاریشان به صورت حرفهای بود که زیر نظر آنها انجام میدادند.
دورخوانی شروع شده بود. ابتدا آریا به تنهایی کل متن را خواند و پس از یک بار مرور نوبت به بازیگران رسید که هر کدام دیالوگ مربوط به خود را بخوانند. هر جا لازم بود آرش نقاط ضعف هر کس را به او یادآوری میکرد. متن تقریباً به وسط رسیده بود که ناگهان صدای فریاد بلند آرش به هوا برخاست. از بیشتر بچهها ناراضی بود. همه ساکت بودند و به توضیحات او گوش میکردند. اول از همه از نادیا ایراد گرفت:
- چند بار بهت بگم احساسات به خرج بده. چرا مثل چماق حرف میزنی؟ حس بگیر دختر... فکر کن داری واقعاً صحبت میکنی، فکر نکن داری نقش بازی میکنی.
اخمهای نادیا در هم فرورفت. توقع نداشت برادرش در جمع سر او فریاد بکشد. نفر بعدی یکی از پسرهای جوان گروه بود به نام عرشیا. رو به او کرد و گفت:
- دمت گرم پسر! با هفتهی پیش هیچ فرقی نکردی. مگه بهتون نمیگم توی خونه جلوی آینه تمرین کنید؟ تو رو خدا بچهها، وقتمون کمه به خدا، از فردا هر کس این جوری باشه بی برو برگرد باید بره. من این جوری کار نمیکنم. آریا نگاهش کرد و با نگاهش به او فهماند دیگر کافیست و ادامه ندهد. آرش به احترام او سکوت کرد و سپس گفت:
- یک ربع آنتراک میدم. پاشو عرشیا برو بگو فلاسک چای و عصرونه بیارن. انگار جون ندارید حرف بزنید. لحنش شوخش لبخند را روی لبهای همه نشاند و همهمه بین گروه بلند شد.
آریا به طرف نیلوفر چرخید و پرسید:
- چه طوری؟
لبهای زیبای او به خنده باز شد و گفت:
- خوبم مرسی... ولی انگار نادیا خوب نیست. و با این حرف به او فهماند که به سراغ خواهرش برود. آریا از مهربانی او خشنود شد و به سوی نادیا که سرش را با خواندن الکی متن گرم کرده بود رفت و در حالی که دستهایش را روی شانهی او میگذاشت گفت:
- آبجی خوشگل من چه طوره؟
نادیا با اخم به او نگاه کرد و گفت:
- عالی! مگه نمیبینی؟ آریا مهربانانه گونهی او را بوسید و زیر گوشش گفت:
- اینا سیاست کارشه... دلخور نشو دیوونه، شب از دلت درمیاره. مجبوره این کار رو بکنه که بقیه هم حساب کار بیاد دستشون.
نادیا اعتراض کرد:
- بیجا کرده توی جمع سر من داد میزنه. به بابا بگم پوستشو میکنه ...
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۵۱ صفحه
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۵۵۱ صفحه
نظرات کاربران
قشنگ بود
کاش جریان سرور رو نمیگفت اصلا کل داستان یخ کرد به زور خوندم جذابیت رو از داخل ماجرا برده بود
خیلی رمان زیبایی بود واقعا قشنگ بود آدم حس میکرد با رمان زندگی می کنه به نظر من اگر به شکل الگو بهش نگاه کنیم واقعا الگو عالی میشه برای انسان تا راحت زندگی کنه
معمولی
در حد متوسط