دانلود و خرید کتاب ادام بید جورج الیوت ترجمه رضا رضایی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب ادام بید اثر جورج الیوت

کتاب ادام بید

نویسنده:جورج الیوت
انتشارات:نشر نی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب ادام بید

کتاب ادام بید؛ قصه‌ باشکوه همدلی‌ها نوشتهٔ جورج الیوت و با ترجمهٔ رضا رضایی است و نشر نی آن را منتشر کرده است. ادام بید داستانی است رئالیستی درباره آدم‌هایی معمولی که زندگی ساده‌ای دارند و روابط آن‌ها نیز در محیط کوچکشان ساده می‌نماید، اما آیا این نظم عادی ادامه می‌یابد و زندگی به‌سادگی سپری می‌شود؟ تقدیر چه‌ها در آستین دارد؟ ضربه سرنوشت چه‌گونه فرود می‌آید؟

درباره کتاب ادام بید

جورج الیوت نام مستعار مری ان (مرین) ایوانْز است که یکی از مهم‌ترین نویسندگان تاریخ ادبیات به حساب می‌آید و در میان رمان‌نویسان بزرگ مقام رفیعی دارد.

او در سال ۱۸۱۹ در واریکشِر انگلستان به‌دنیا آمد. از سال ۱۸۲۸ در مدرسه‌ای در نزدیکی خانه‌اش درس خواند و تحت تأثیر شخصیت و تعالیم جان ادموند جونْز قرار گرفت که خطیب و واعظ مسیحی برجسته‌ای بود و بعدها در رمان‌های جورج الیوت الگوی شخصیت‌های مختلفی شد. در سال ۱۸۳۶ مادرش درگذشت و او مسئولیت اداره امور خانه پدری را به‌عهده گرفت، اما در اوقات فراغت به مطالعات خود ادامه داد و خودآموزی کرد.

در سال ۱۸۴۱ با پدر خود به کاوِنتری نقل مکان کرد که اتفاق مهمی در زندگی‌اش به‌حساب می‌آمد، زیرا در محل جدید با چارلز برِی و کارولین برِی آشنا شد که روشنفکرانی پیشرو بودند. به تشویق آن‌ها بود که کتاب زندگی عیسی، اثر بحث‌انگیز داوید فریدریش اشتراوس، را از آلمانی به انگلیسی ترجمه کرد. پس از مرگ پدرش در سال ۱۸۴۹، برای شش‌ماه به ژنو رفت و در آن‌جا به مطالعات گسترده‌ای روی آورد. بعد از بازگشت به انگلستان، در لندن اقامت گزید و سردبیر وستْمینْستر ریویو شد که نشریه‌ای بانفوذ بود. در این‌جا با انواع ایده‌های رادیکال آشنا شد و با هربرت اسپنسر، فیلسوف پرآوازه، دیدار کرد. مراوده این دو به جایی رسید که حتی تصمیم به ازدواج هم گرفتند، ولی هربرت اسپنسر بانوی سردبیر را «زیادی روشنفکر» دید و ازدواج سرنگرفت.

اما رویداد تعیین‌کننده در زندگی‌اش آشنایی با جورج هنری لوئیس بود که ادیب و روزنامه‌نگار فاضل و جامع‌الاطرافی به حساب می‌آمد. این دو در سال ۱۸۵۴ زندگی مشترکی را شروع کردند (که تا سال ۱۸۷۸، یعنی سال مرگ لوئیس، ادامه یافت). در همین سال ۱۸۵۴ با هم به آلمان سفر کردند. ترجمه‌اش از کتاب سرشت مسیحیت، اثر لودویگ فویرباخ (فیلسوف آلمانی)، نیز در سال ۱۸۵۴ منتشر شد.

مری ان ایوانْز به تشویق لوئیس بود که در سی و هفت‌سالگی از فلسفه به داستان‌نویسی روی آورد و نام مستعار جورج الیوت را برگزید. اولین داستان‌هایش به صورت دنباله‌دار در نشریه‌ای به چاپ رسیدند و بعد مجموع آن‌ها با نام صحنه‌هایی از زندگی کشیشان در سال ۱۸۵۸ به شکل کتاب منتشر شد. این اثر بلافاصله با استقبال خوانندگان و نقادان روبه‌رو شد و به موفقیت رسید. یک سال بعد هم رمان ادام بید منتشر شد که بسیار فروش کرد، و نشریه تایمز نوشت که «نویسنده این اثر بلافاصله در زمره استادان فن قرار گرفته است».

در سال ۱۸۶۰، رمان آسیاب رودخانه فلاس از جورج الیوت به چاپ رسید که این نیز با استقبال مواجه شد. سایلاس مارْنر (۱۸۶۱)، رومولا (۱۸۶۲)، فلیکس هولْت (۱۸۶۶)، میدلْمارچ (۱۸۷۲ ـ ۱۸۷۳) و دانیل دروندا (۱۸۷۶) شاهکارهای بعدی بودند، اما جورج الیوت در این سال‌ها مقاله‌ها و نقدهای متعدد هم نوشت و دیدگاه‌های اجتماعی و هنری خود را بیان کرد. از همین‌رو، او از معدود رمان‌نویسانی است که ایده‌های خود را توضیح نیز داده است.

در سلسله رمان‌نویسان بزرگ انگلیسی در قرن نوزدهم، که از جین آستین و خواهران برونته آغاز می‌شود و به چارلز دیکنز و تاماس هاردی می‌رسد، جورج الیوت به سبب مهارت و ژرف‌بینی‌اش در توصیف انگیزه‌ها مقام منحصربه‌فردی دارد، به‌طوری که بسیاری از نقادان مدرن او را بزرگ‌ترین رمان‌نویس انگلیسی قرن نوزدهم می‌دانند. نقادانی هم که او را بزرگ‌ترین نمی‌دانند تیزبینی و حساسیت و قوه مشاهده او را بی‌همتا می‌دانند. بینش روان‌شناسانه جورج الیوت، و مواد و مصالحی که برای رمان‌هایش انتخاب می‌کرد، بر دیدگاه‌ها و نگرش‌های نویسندگان در حوزه شخصیت‌پردازی تأثیر فوق‌العاده‌ای گذاشت و افق داستان‌نویسی را گسترش داد. خوانندگان در فصل ۱۷ رمان حاضر با دیدگاه‌های جورج الیوت در زمینه هنر و ادبیات آشنایی بیشتری می‌یابند، و جالب این است که همین نوع مداخله نویسنده در سیر داستان و اظهارنظر او درباره آدم‌ها و رویدادها ویژگی «مؤلف مداخله‌گر» به حساب می‌آید که خود بحث مستقلی می‌طلبد.

مرگ لوئیس در سال ۱۸۷۸ چنان ضربه مهلکی به جورج الیوت وارد کرد که کار داستان‌نویسی‌اش متوقف شد. جورج الیوت در سال ۱۸۸۰ به تقاضاهای مکرر جان والتر کراس (که بانکدار و عاشق پروپاقرص او بود) جواب مثبت داد و با او ازدواج کرد، اما چند ماه بعد درگذشت و در کنار قبر لوئیس به خاک سپرده شد. نخستین کسی که زندگی‌نامه جورج الیوت را نوشت، همین جان والتر کراس بود.

ادام بید داستانی است رئالیستی درباره آدم‌هایی معمولی که زندگی ساده‌ای دارند و روابط آن‌ها نیز در محیط کوچکشان ساده می‌نماید، اما آیا این نظم عادی ادامه می‌یابد و زندگی به‌سادگی سپری می‌شود؟ تقدیر چه‌ها در آستین دارد؟ ضربه سرنوشت چه‌گونه فرود می‌آید؟

طومار حیات به هم می‌پیچد و همه‌چیز از مدار خارج می‌شود. انسان‌ها با آزمون‌های دشواری روبه‌رو می‌شوند و حتی جان‌شان به خطر می‌افتد. جورج الیوت شرح بی‌مانندی از احساسات آدم‌ها و انگیزه‌های رفتاری‌شان به دست می‌دهد. خودش گفته است: «بزرگ‌ترین بهره‌ای که از هنرمندان می‌بریم، چه نقاش باشند، چه شاعر یا داستان‌نویس، این است که دامنه همدلی و همدردی ما گسترده‌تر می‌شود. هنر قرابت بسیار به خود زندگی دارد، تجربه‌های ما را تقویت می‌کند و به تماس ما با هم‌نوعان می‌افزاید. مقدس است کار هنرمندی که می‌کوشد زندگی آدمیان را تصویر کند.» نقادان ویژگی مهم آثار جورج الیوت را همین تصویرکردن وفادارانه زندگی آدم‌های معمولی می‌دانند که نتیجه‌اش تعالی‌یافتن احساسات خوانندگان و تقویت حس همدلی و دلسوزی در آن‌هاست.

جورج الیوت نگارش ادام بید را در اکتبر ۱۸۵۷ آغاز کرد و در نوامبر ۱۸۵۸ به پایان رساند و کتاب در فوریه ۱۸۵۹ منتشر شد. او کتاب را به شریک زندگی‌اش، جورج هنری لوئیس، تقدیم کرد و نوشت که اگر سعادت عشق او در زندگی نصیبش نشده بود هرگز این رمان نوشته نمی‌شد. بعد از انتشار این رمان، شایعه‌هایی پخش شد مبنی بر اینکه کشیشی ناراضی به نام جوزف لیگینز نویسنده آن است، و جالب آنکه حتی عده‌ای به ناشر حمله کردند که چرا حق وحقوق نویسنده را زیرپا گذاشته و دستمزدی به او نپرداخته است. جورج الیوت که نمی‌خواست هویت خود را با عنوان «خانم لوئیس» فاش کند در این قضیه با سختی‌هایی روبه‌رو شد.

خواندن کتاب ادام بید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان ادبیات کلاسیک پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ادام بید

«حدود یک ربع مانده به ساعت هفت، جنب‌وجوشی غیرعادی در روستای هِیسْلوپ به چشم می‌خورد. در سراسر خیابان کوچک این روستا، از دانیتورن آرمْز گرفته تا دروازه گورستان کلیسا، همه از خانه آمده بودند بیرون، نه برای یله‌دادن در آفتاب غروب و کیف‌کردن از این آفتاب، بلکه برای چیزی مهم‌تر. دانیتورن آرمْز در ابتدای روستا بود، و طویله و انبار کوچکی که کنارش بود و مشخص می‌کرد که تکه‌زمینی هم به مسافرخانه وصل است، هر مسافری را دلگرم می‌کرد که هم خودش غذای خوبی خواهد خورد و هم اسبش، و به این ترتیب، خیال مسافر راحت می‌شد، چون در نظر اول با دیدن تابلوی آفتاب‌خورده این محل نمی‌شد علامت موروثی این خانواده قدیمی، یعنی دانیتورن‌ها، را تشخیص داد. آقای کاسن، صاحب این محل، مدتی بود که کنار در ایستاده بود. دست‌هایش را توی جیب‌هایش کرده بود، وزنش را گاهی روی پاشنه و گاهی روی نوک پا می‌انداخت، و نگاهش به تکه‌زمین بی‌حصاری بود که درخت افرایی وسط آن قد برافراشته بود. آقای کاسن می‌دانست که این تکه‌زمین مقصد تعدادی زن و مرد مصمم و جدی است که او، در فواصل مختلف، رفت‌وآمدشان را دیده بود.

آقای کاسن به هیچ وجه سر و وضعی معمولی نداشت که بشود بدون شرح و وصف از او گذشت. از جلو به‌نظر می‌رسید که از دو گوی تشکیل شده است که نسبت‌شان با یکدیگر مثل نسبت زمین و ماه است، یعنی می‌شد گفت که گوی پایینی سیزده برابر گوی بالایی است که طبعاً وظیفه قمری و تبعی داشت. اما این شباهت در همین حد بود و بس، چون سر آقای کاسن به هیچ وجه قمری نبود که غمگین به‌نظر برسد، یا آن «گوی پر از لکه» که میلتن در نهایت بی‌احترامی ماه را به آن تشبیه می‌کرد. برعکس، سر وصورتی تر وتمیزتر و قبراق‌تر از این پیدا نمی‌شد. قیافه‌اش عمدتاً خلاصه می‌شد به یک جفت گونه گرد و قرمز، و آن گره ناچیز و جاهای خالی هم که بینی و چشم‌هایش بودند قابل ذکر نبودند. این قیافه یکپارچه رضایت و سرخوشی بود و تنها چیزی که تعدیلش می‌کرد نوعی احساس ابهت بود که معمولا در حرکات و سکناتش انعکاس می‌یافت. البته این احساس ابهت را نمی‌شد زیادی دانست، آن هم در کسی که پانزده سال سرپیشخدمت «خانواده» بود و حال در سِمَت مهمش هم به ناچار زیاد با آدم‌های پایین‌تر از خودش سروکار پیدا می‌کرد. این‌که چه‌طور می‌شد این احساس ابهت را با حس کنجکاوی آشتی داد و راه افتاد به سمت گرین، واقعاً مسئله سختی بود که آقای کاسن چند دقیقه‌ای می‌شد در ذهنش با آن کلنجار می‌رفت. بالاخره تا حدودی این مسئله را حل کرد، یعنی دست‌هایش را از توی جیب‌هایش درآورد و کرد توی حلقه‌آستین‌های جلیقه‌اش، سرش را کج کرد به یک طرف، و حالت بی‌اعتنایی آقامنشانه‌ای به خود گرفت که انگار نه انگار اهمیت می‌دهد به هر اتفاقی که بیخ گوشش می‌افتد. اما در همین حال‌وهوا که بود، رشته افکارش قطع شد و چشمش افتاد به آن اسب‌سواری که داشت نزدیک می‌شد و ما پیش‌تر دیدیم که یک لحظه ایستاده بود و نگاهی به دوست ما، ادام، انداخته بود. اسب‌سوار ایستاد مقابل در دانیتورن آرمْز.»

معرفی نویسنده
جورج الیوت

جورج الیوت یکی از رمان‌نویسان مشهور انگلیسی دوران ویکتوریا است که آثار او به‌واسطه‌ی بهره‌مندی از دیدگاه‌های رئالیست و روان‌شناختی شهرت دارند. او، با نام اصلی ماری آن اوانز، این نام مستعار مردانه را برای خود برگزید تا اطمینان یابد که آثارش، فارغ از جنسیت وی مورد توجه مخاطبان قرار می‌گیرد. اگرچه نویسندگان زن در آن زمان آزادانه نام اصلی‌شان را در آثار خود می‌نوشتند، اما الیوت نمی‌خواست به سبک بسیاری از آنان، صرفاً به عنوان نویسنده‌ی داستان‌های عاشقانه شناخته شود. این جدیت و تمایز را در تمامی ادوار زندگی او می‌توان دید.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۴۴ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۴۴ صفحه

قیمت:
۲۶۱,۰۰۰
تومان