کتاب نوای اسرارآمیز
معرفی کتاب نوای اسرارآمیز
کتاب نوای اسرارآمیز نوشتهٔ اریک امانوئل اشمیت و ترجمهٔ شهلا حائری است و نشر قطره آن را منتشر کرده است. این نویسندۀ فرانسوی تاکنون جوایز بسیاری چه از داخل و یا خارج از کشور به دست آورده است. نوشتههای او به گونهای است که بهراحتی میتوان با آن ارتباط برقرار کرد.
درباره کتاب نوای اسرارآمیز
نویسندهای نامدار به نام زنورکو که جایزهٔ نوبل ادبی را گرفته است، تنها در جزیرهای در دریای نروژ زندگی میکند. او مردمگریز است و بهتنهایی به زندگی خود ادامه میدهد و به هیچ وجه راضی با دیدار با هیچ فرد و روزنامهنگاری نمیشود. اما فردی به نام لارسن که خود را روزنامهنگار معرفی میکند بالاخره موفق میشود با او دیدار کند تا در مورد آخرین کتاب او که به موضوعی کاملا متفاوت پرداخته، صحبت کند. بیست کتاب قبلی زنورکو در مورد مسائل فلسفی بودند ولی او به یکباره در کتاب بیستویکم از عشق حرف میزند و سروصدایی عظیم بر پا میکند. نوای اسرارآمیز نمایشنامهای در یک پرده است که به بازی بیرحمانهٔ موش و گربهای تبدیل میشود و رابطهٔ مرموز بین این دو فرد را با فراز و فرودهایی بجا و غافلگیرکننده به تصویر میکشد.
هرکدام از شخصیتها با ترفندی اعجازآمیز میکوشند به حقیقت ماجرا پی ببرند. یکبار دیگر اریک امانوئل اشمیت با سبک شگفتانگیز خاص خود هر لحظه خواننده را غافلگیر میکند تا از ورای این ماجرای ساده و در عینحال حیرتانگیز زیر و بمهای احساسات بشری و رموز دلباختگی را بر ما آشکار کند.
تقابل عشق و ازدواج و همینطور حقیقت و دروغ در این کتاب به بالاترین حد خود رسیده است.
خواندن کتاب نوای اسرارآمیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای مدرن پیشنهاد میکنیم.
درباره اریک امانوئل اشمیت
اریک امانوئل اشمیت، نمایشنامهنویس، داستاننویس، رماننویس و کارگردان فرانسوی - بلژیکی، طی حدود ۱۰ سال بهصورت یکی از پرخوانندهترین نویسندگان فرانسویزبان دنیا درآمد، آثارش به ۴۰ زبان برگردانده شد و نمایشنامههایش در بیش از ۵۰ کشور بهطور منظم به صحنه رفت. او تحسینشدۀ منتقدان است و برگزیدۀ خوانندگان و چند اثرش نیز به فیلم درآمده است. اشمیت در ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در حومهای از شهر لیون در جنوب فرانسه متولد شد. در کودکی به موسیقی علاقۀ بسیار داشت و در ۹سالگی به آموختن پیانو پرداخت. ابتدا مایل بود آهنگساز شود، اما معلمانش او را از این کار منصرف کردند تا از همان نوجوانی استعداد آشکارش در نگارش را پرورش دهد.
پس از گذراندن دورۀ ادبیات، در آزمون ورود به دانشسرای عالی موفق میشود و از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵ به تحصیل در فلسفه میپردازد و پایاننامۀ دکترایش را با عنوان «دیدرو و مابعدالطبیعه» مینویسد که در ۱۹۹۷ با عنوان «دیدرو و فلسفۀ اغوا» منتشر میشود. اشمیت چندینسال به تدریس فلسفه در دبیرستان و سپس در دانشگاه اشتغال داشته است. او خود معتقد است که فلسفه موجب نجاتش شده و به او آموخته است تا خودش باشد و احساس رهایی کند. فیلسوف به نویسنده تبدیل میشود؛ نویسندهای که مدام اسطورهها و حکایات بنیانگذار را جذب میکند تا با خلاقیت خستگیناپذیر خود آنها را از نو بتند. در سالهای دهۀ ۱۹۹۰، نمایشنامههایش در چندین کشور با اقبال بسیار روبهرو میشود. «شب والونی» که نسخۀ مدرنی است از اسطورۀ دون ژوان، در ۱۹۹۱ موجب شهرت او در فرانسه میشود؛ سپس «مهمان ناخوانده» در ۱۹۹۳، ۳ جایزه از جوایز مولیر را نصیب او میکند. از آن پس، تدریس فلسفه در دانشگاه را رها میکند و تماموکمال به کار نگارش میپردازد. در ۱۹۹۵، «گلدن جو» و در ۱۹۹۶، «دگرگونههای معمایی» را میآفریند. چند ماه بعد، یک تکگویی دربارۀ آیین بودا انتشار مییابد با عنوان «میلارِپا» که در ۱۹۹۷ در جشنوارۀ آوینیون و در ۱۹۹۹ در پاریس به نمایش در میآید. همین متن است که اشمیت را به فکر میاندازد تا دورۀ حکایتهایش را دربارۀ ادیان آغاز کند که بعداً به دورۀ «نادیدنیها» شهرت مییابد.
فردریک یا بولوار جنایت در ۱۹۹۸ تقریباً همزمان در فرانسه و آلمان به نمایش درمیآید. «مهمانسرای دو دنیا» در ۱۹۹۹ ـ ۲۰۰۰، مدتی طولانی بهروی صحنه میماند. «آقاابراهیم و گلهای قرآن» که در دسامبر ۱۹۹۹ برای نخستینبار اجرا میشود، در ژوییۀ ۲۰۰۱ در جشنوارۀ آوینیون به اجرا درمیآید. در ۲۰۰۴ فیلمی بر اساس آن ساخته میشود با شرکت «عمر شریف» که تندیس سزار بهترین بازی را برایش به ارمغان میآورد. پس از این جزوۀ دوم از دورۀ نادیدنیها، نوبت به سومی میرسد با عنوان «اسکار و بانوی گلیپوش» که در فوریۀ ۲۰۰۳ با اقبالی گسترده روبهرو میشود. در سپتامبر ۲۰۰۳، نخستینبار نمایشنامهٔ «خردهجنایتهای زناشویی» اجرا میشود و چندینماه پیاپی با گیشۀ پر در صحنه میماند.
اشمیت در همان ایام به نگارش رمان میپردازد و در ۱۹۹۵ «فرقۀ خودبینان» را منتشر میکند که استقبال بسیار گرم منتقدان را در پی دارد. در سال ۲۰۰۰، «انجیل بهروایت پیلاطس»، جایگاه او را بهعنوان رماننویس تثبیت میکند. از آن پس، هر رمانی که منتشر میکند، هفتهها و ماهها در فهرست پرفروشترین رمانها قرار میگیرد. در ۲۰۰۱، «سهم آن دیگری» را منتشر میکند که به هیتلر اختصاص دارد و در ۲۰۰۲، نسخهای خیالپردازانه و هجایی دربارۀ اسطورۀ فاوستوس مینویسد با عنوان «آنگاه که یک اثر هنری بودم». حکایتهای دورۀ نادیدنیها، در کشورهای فرانسویزبان و کشورهای دیگر با اقبال فراوان روبهرو شد؛ چه در کتابفروشیها و چه در صحنۀ نمایش. کتابهای «میلارِپا» در زمینۀ عرفان، «آقاابراهیم و گلهای قرآن» دربارۀ اسلام، «اسکار و بانوی گلیپوش» دربارۀ مسیحیت، «فرزند نوح» (۲۰۰۴) دربارۀ کلیمیت، «سومویی که نمیتوانست گنده شود» (۲۰۰۹) دربارۀ ذنِ بودایی هستند.
از سال ۲۰۰۰، اریک امانوئل اشمیت که خود را از دنیای ادب و سیاست دور میدارد، با سیل جوایز روبهرو میشود؛ در همان سال فرهنگستان فرانسه جایزۀ بزرگ تئاتر را برای مجموعۀ نمایشهایش به او اهدا میکند؛ در ۲۰۰۴ جایزۀ بزرگ خوانندگان لایپزیگ، دویچِر بوخِرپرایس را برای حکایت «آقاابراهیم و گلهای قرآن» و در برلین، جایزۀ معتبر دی کادریگا را برای «انسانیتش و خردمندیای که شوخطبعیاش در وجود انسانها پرورش میدهد» دریافت میکند. در همان پاییز ۲۰۰۴ مجلۀ ادبی لیر در پی نظرسنجی از فرانسویای مبنی بر اینکه از «کتابهایی که زندگیشان را تغییر دادهاند» نام ببرند، «اسکار و بانوی گلیپوش» در کنار کتاب مقدس و کتابهای سهتفنگدار و شازدهکوچولو قرار میگیرد و این درمورد نویسندهای در قید حیات جرو استثناهاست.
بخشی از کتاب نوای اسرارآمیز
«لارسن: زود باشید، یک کاری بکنید! یک کسی به طرف من شلیک کرد. در این جزیره یک آدم دیوونه زندگی میکنه. تو راه که میآمدم دو گلوله از بغل گوشم رد شد و خورد به دروازه.
زنورکو: میدونم.
لارسن: باید از خودمون محافظت کنیم.
زنورکو: اینجا درامانید.
لارسن: آخه چه خبره؟
زنورکو: خبر وحشتناکی نیست. تیرم خطا رفت، همین.
لارسن گیج و هاج و واج عقب عقب میرود. باور نمیکند که گوشش درست شنیده باشد.
لارسن: چی گفتید؟
زنورکو: از اینکه به اشتباهم اعتراف کنم ابایی ندارم، قبول دارم که توی این سن دیگه به خوبی اون وقتها نشونه نمیگیرم. فکر میکنید هیچ آدم عاقلی دروازهٔ چوبی خودشو میزنه داغون کنه؟
لارسن به طرف پنجرهٔ قدی میدود که برگردد. زنورکو جلویش را میگیرد.
زنورکو: واهمهای نداشته باشید. فقط روی کسایی شلیک میکنم که به خونهم نزدیک میشن ولی وقتی پاشونو تو خونه گذاشتن دیگه مهمون من هستن. وقتی به یک ولگرد شلیک میکنید سوءظن مشروعه، اما نشانه گرفتن یک مهمان قتل عمد محسوب میشه، ت ت ت، ت ت ت... (با مهماننوازی بارانی لارسن را میگیرد. با لبخند عجیبی اضافه میکند.) مهمان یا جسد، انتخاب با شماست.
لارسن: (خشکش زده است.) آدم نمیدونه کدوم رو انتخاب کنه...
زنورکو طوری میخندد که انگار جملهٔ تعارف متداولی را شنیده است. لارسن سعی میکند مکالمه را عادی کند.
لارسن: آقای زنورکو انگار قرار ملاقاتمونو فراموش کرده بودید.
زنورکو: قرار ملاقاتمونو؟
لارسن: قرار گذاشته بودیم اینجا همدیگه رو ملاقات کنیم در رُزوَنُوی، حدود ساعت چهار. سیصد کیلومتر راه اومدم. یک ساعت هم سوار کشتی بودم تا خودمو به جزیرهتون رسوندم.
زنورکو: شما کی هستید؟
لارسن: اریک لارسن. (زنورکو نگاهش میکند و هنوز منتظر جواب است. برای همین لارسن که گمان میکند نشنیده است، با صدای بلندتر تکرار میکند.) اریک لارسن.
زنورکو: و این برای شما شد جواب؟
لارسن: ولی...
زنورکو: (با شیطنت و طعنهآمیز) وقتی که از خودتون سؤال میکنید کی هستید، وقتی زیر آسمانی با ستارههای بیشمار و بیصدا از خودتون میپرسید کی هستید، این هیکل لرزان و پت و پهن وسط این کائنات متخاصم یا حداقل بیتفاوت کیه؟ جواب میدید که «من اریک لاردِن هستم» و با این چند هجای احمقانه راضی میشید؟ «من اریک لاردِن هستم»...
لارسن: (بیاختیار) لارسن...
زنورکو: (تمسخرآمیز) اِ، ببخشید، لارسن... میفهمم... چکیدهٔ وجودتون خلاصه میشه در این س ... لارسن... (با تمسخر) حتماً... مسلماً... چه ابهتی... لارسن... اریک لارسن... این مشکلِ راز هستی رو حل میکنه، خلأ کائنات رو پر میکنه... آره، آره، آثار کانت و افلاطون در برابر انسجام این س ... بهنظرم حباب صابونی در ماوراءالطبیعه جلوه میکنن... لارسن... مسلماً، واضحه، چطور قبلاً به این فکر نیفتاده بودم؟
لارسن: آقای زنورکو، من خبرنگار نشریهٔ نُبروْزنیک هستم و شما هم قبول کردید که با من گفتگو کنید.
زنورکو: خواب دیدین خیر باشه! از روزنامهنگارها متنفرم و فقط با خودم گفتگو میکنم. (مکث) نمیدونم چطور شد زیر بار رفتم.
لارسن: من هم نمیدونم.
مکث. به هم نگاه میکنند یا درواقع همدیگر را سبکسنگین میکنند. لارسن شمرده و آرام صحبت میکند.
لارسن: شما کتباً این قرار ملاقاتو تأیید کردید.
لارسن صفحهٔ کاغذی را به طرف زنورکو میگیرد. اصرارش زنورکو را مجبور میکند کاغذ را بگیرد و نظر تندی به آن بیندازد. از اینکه ملاقاتکنندهاش را غافلگیر کند، لذت میبرد.
زنورکو: جالبه. (مکث) هیچ به ذهنتون خطور نمیکنه چطور شد این گفتگو رو قبول کردم؟
لارسن: یک حدسهایی میزنم.
زنورکو: اِ؟
به هم نگاه میکنند. مکث.
لارسن: (تأکید میکند.) یک حدس.»
حجم
۵۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۵۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
مشکل بزرگی داشت اونم قابل پیشبینی بودنش بود. به جز یه مورد بقیه غافلگیری هارو پیش بینی میکردم. پایانم با یه تغییری پیش بینی میکردم. سه شخصیت که مهم ترینشون غایب بود. و یه تک موقعیت. برای اجرای بچه های
من این کتاب اشمیت رو از بقیه کتاب هاش بیستر دوست دارم، قشنگ بود.
پایان جالبی نداشت