کتاب بیو بیو بیو
معرفی کتاب بیو بیو بیو
کتاب بیو بیو بیو نوشتهٔ ابراهیم دمشناس است. نشر نیماژ این رمان معاصر ایرانی با روالی غیرمعمول را منتشر کرده است.
درباره کتاب بیو بیو بیو
کتاب بیو بیو بیو (گاهشماری یک واقعه تا هنوز معمول) حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که یک دعوت به شمار رفته است؛ دعوتی به مزهمزهکردن و چشیدن از سر صبر و پاداش این صبر، بهجاننشاندن لذت ناب همراهی با خونگرمی جنوبی پیرزنان مجلسآرا است و ترس عروسهای نگران و سرخوردگی دامادهای هراسیده. ابراهیم دمشناس در قالب روایتهایی اندیشهورزانه، قرائتی خودویژه از پیوند ابوالقاسم فردوسی و فائز دشتستانی به مخاطبش ارائه میدهد. او گفته است که کتاب حاضر، روالی غیرمعمول را روایت میکند که بهروزشدن آدابورسوم، سنتها و نگاهها را شامل میشود؛ همچنین بهلحاظ صوری هم داستان در قالب یک گاهشماری آمده است.
خواندن کتاب بیو بیو بیو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بیو بیو بیو
«من دارم میروم با این ترافیک که در اینجا سکّهای یکروست، پشت این نیسان بدقلق ربتماتهای، میرود ولی انگار میخواهد سروته بکند و نمیکند، کلاچ و نیمکلاچ میرود، پشتش را نستعلیق کرده است: رفتن نبود مردی، عشق است که برگردی. نیست تعلیق است، خط مهم است، ترابری مهم. من زود رسیدم، اما دیر کردم، او دیر رسید امّا جنبید. داشتم میرفتم او میشدم به کارم نمیآمد جز بوییدن گُل، انگار نه انگار پدرم قصاب بود، من اولادِ گوشت مخر. خلف او بود که میخورد، به حکمی نیوتنی از گوشت نمیگذشت، رو برنمیگشت، همش بهخاطر از گوشت گذشتن، انگار گوشت گُردهٔ خودم را میخورم زنگ میخورم گوشتخر به گوشت مخر میزنگد که کجام رسیدهام به زنگش یا توی راه رسیدنم من برمیگردم بو، بخوش. تازه رفته، برومنم نمیبینمورا، شاید اگر برگردم. ترافیک ترافیک نمیصرفد مرافیک، ترابری را عشق، فارسی را باید فاسداشت ترهفیک ترافیق ترابیق ترا در خودت ندیدم ترا در خود خُم
شش شد و هفت آمد و دارد میگذرد پس از این همه گپ و کوچیک دربارهٔ وقت شی، گپی نزد از وقت گل کردن. کیک و شربت نمیخورد بیتی هم نمیخواند که، زیر کاسهمان زد، کاسهٔ خوشی بود. چراغها را روشن میکنم، چای میطلبد. الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها کاسهام را از دست چپ به راست و از آن به چپ دِر میدهم و پله پله بالا میروم. بیوقتش کردند و زدند زیر کاسهمان. باید بزنم زیر آهنگی نو که پیرزن فکر نکند ختم انعام آمده. کجای قصّه بودیم؟ مثل این که جایی رسیده بودیم که قول دیمعیوب، باید گفت هیچ. قصّهٔ فیکشن شن و گِل، حرفِ دل، هیچ. چه مانده که بگوییم؟ قصّهٔ ما جان ندارد که کُجانش باشیم؛ گل تازه رفته، بعد چند روزی میآید به واطلبون که یک ماهعسل خانگیست، یعنی چند روزی پس از عروسی که هنوز زندگی شیرین است و نیش و نوشش درهم نیوش است و ملالی نیست جز دلتنگی خانهٔ پدری؛ عروس و داماد دعوت میشوند به آنجا بیآنکه عروس دست به سیاه و سفید بزند، اما ای عسل بیژرفا! چیزی نمیگذرد که همین که به قاعدهٔ سه روز اسباب زحمت بود، اگر پیشبند نبندد، به او میگویند: مگه اومدی واطلبون؟
سرتونه درد میارم، چشم ما به در سفید شد و خانم نیومد، چقدر حناشون درازه؛ شوهرداری و خونهداریهمهش شده واطلبون؛ نه میخوان لباس بشورند، نه پخت و پز میکنن، نه رفتوروب، نه میرن سر گدار آب بیارند، نه... نه... نه. نه هیچی. آقا هم بیخیال یه گوشه افتادهبود نه که بیخیال، به روی خودش نمیآورد. شاید دس وِ تنبون چیرشه واپس میکشید که بیخیال...ای خدا جز این که به پس میرسید مال این خودباز خوشباز خشبا. بعد هم یک گلی میخواست برای خودش تنها. خو ئی چهکاریه؟ عار نبود برفتی آرایشگاه با عاروست توی شهر دوری میبزدی کالنوار بکردی که زندگیات ببازد و رو بگیرد و ببرگشتی گربه دم حجله بکشتی اما خو حق داشت ئی گلهگاوی که مو دیدم جای گلگشت توی خیابان نمیگذاشت مو که البت نمیخواستم بروم نشستم تا مجالی که رسیده یا کال نوالهای آوردند و بیطعمش کردند که کاری نداریم. زنگ میزد، پسهمس میزد، بگو پیامک و جواب نمیگرفت هی گوشی میانداخت هی برمیداشت. سرظهری تلفنی گپی زدند و هی عشق منی، پشق منی، چی منی ناچی منی میکردند. پسین هم که پیغوم و پسغوم داد که زیر دست مشاطهست و او هم پیوپسغوم که کی از زیر دستش در میآیی؟ ووویی گیته وضعیاتتون، اینم شد عروسی دا! اونجا نشسته بودم غم روی غمم اومد، یعنی رفته بودم سبکبال شوم اما خودم را سبک کردم. از زمانش که بوده تا بوده تا الان در محضر شریفتون که دیگر نیست، عروسی سی گرد شدن بوده، نه سی سیوِسّن و پخش و پراکِشتن. هیهات بود جمعشان جمع نمیشد. کجا میتوانستم بیت بخوانم وقتی اجتماع نمیشدند، بیت که توی تالار نمیرود ارگ و گرگ میرود. مو اُرگانم کجا بود.»
حجم
۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
حجم
۶۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
نظرات کاربران
چند صفحه از کتاب خوندم و چیزی ازش نفهمیدم نه از موضوعش نه از متنش و سبک نگارشش بنابراین گذاشتمش کنار و ادامه ندادم