کتاب توله دراکولا
معرفی کتاب توله دراکولا
کتاب توله دراکولا نوشتهٔ انجی سیج و ترجمهٔ مهرداد مهدویان و ویراستهٔ مژگان کلهر است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده و از مجموعهٔ «آرمنتهٔ جنزده» این نشر است.
درباره کتاب توله دراکولا
کتاب توله دراکولا که با تصویرسازیهای «جیمی پیکرینگ» منتشر شده، شامل ۱۳ فصل است که عنوان آنها عبارت است از «فضلهٔ خفاش»، «آسمان قرمبه»، «رعدوبرق»، «گروه نعشکشها»، «ماکس دراک»، «خفاشها»، «بستهٔ شکار»، «خوراک دراکولایی»، «آبگرمکن بدجنس»، «شکار دراکولا»، «طعمه»، «ِفنگ»، «گربهٔ دراکولایی». «آرمنته»، شحصیت اصلی داستان مطمئن است که یک گرگ انساننما در راهروهای مخفی و تاریک خانهٔ جنزده مخفی شده است. آیا او درست فکر میکند؟ بخوانید تا بدانید. نام دیگر کتابهای این مجموعهٔ پنججلدی به قلم انجی سیج (Angie Sage) عبارت است از «شمشیری در گروتو»، «قورباغهربایی»، «خانهٔ تسخیرشدهٔ من» و «ارواح پرستار».
مجموعهٔ «آرمنتهٔ جنزده» حاوی ماجراهای خانهای متروکه و قدیمی است که وجود روح و دراکولا در آن طبیعی به نظر میرسد. دخترکی به نام «آرمنته» همراه با عمو و عمهٔ خود در این عمارت و البته در کنار خفاشها و عنکبوتها زندگی میکند. زمانی که عمه تصمیم میگیرد از خانه نقلمکان کنند، تازه ماجراهای کتابها شروع میشود. آرمنته مخالفِ سرسخت این تصمیم است و برای ماندن در این خانهٔ هیجانانگیز دست به هر کاری میزند. آرمنته عاشق این است که با یک روح یا دراکولا در زیرزمینِ خانه روبهرو شود، اما تابهحال موفق نشده است. تصمیم عمه برای فروش خانه در مقابل عشق آرمنته به این عمارت قرار میگیرد و ماجراهای فانتزی و هیجانانگیزی را رقم میزند.
خواندن کتاب توله دراکولا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان گروه سنی «ب» و «ج» و همهٔ کودکانی که به خواندن داستان علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب توله دراکولا
«بیشتر صداها مربوط به عمو دراکاند که تمام روز توی کیسهخواب راحتش در برجک خفاشها میخوابد. این به آن معناست که شبها توی خانهٔ جنزده میپلکد. ولی من صدای سرفهاش را که معنی غرغر میدهد و صدای پایش را میشناسم. دوست دارم صدای سلانهسلانه راه رفتنش را در گوشه و کنار خانه بشنوم. عمه تَبی شبها خوب نمیخوابد و معمولاً بلند میشود. بعد اینهمه راه میآید توی آشپزخانه تا یک فنجان چایی بخورد. صدای پای او را هم میشناسم؛ یکجورهایی بیتاب و تیغتیغی است. تازگیها عمه تَبی توی حمام خزهدار فیلمهای ترسناک و دراکولایی میبیند. بعضی وقتها وقتی فیلم تمام میشود، صدای ویژ حلقهٔ فیلم را میشنوم.
برندا و بری شبها توی خانهٔ جنزده نمیپلکند. هیچوقت. برندا وانمود میکند از تاریکی نمیترسد ولی من میدانم میترسد. تازه، میدانم درِ اتاقخواب بزرگ جلوی خانه را قفل میکند و بری را وادار میکند پهلویش بماند. بری اجازه ندارد حتی یک لحظه بیرون برود که نکند مجسمهٔ هیولایی بیرونِ پنجره بیاید تو و گازشان بگیرد. خب این چیزی است که برندا میگوید و حتماً میداند چه میگوید.
صداهای عجیب دیگری هم هستند که شبها در خانهٔ جنزده به گوش میرسند. مثلاً سِرهوریس؛ وقتی راه میرود تلقتولوق بامزهای میکند که کمی او را لو میدهد. بعد لولههای آب داغ هستند که قلقل میکنند. تختهپوشهای بزرگ کف زمین هم وقتی خانه سرد میشود جیرجیر میکنند. ساعت دیواری پدربزرگ توی سرسرا هم بلندترین تیکتاکی را دارد که تابهحال شنیدهاید ـ درست از وقتیکه عمه تَبی خواست تعمیرش کند ـ و هر ساعت سیزدهبار زنگ میزند. خانوادهٔ موشها هم توی اتاق زیر شیروانی دنبال هم میدوند. آنها طوری سروصدا میکنند که انگار چکمههای مخصوص پیادهروی پوشیدهاند.
اگر شبی در خانهٔ جنزده بیدار بمانید، حدس میزنم بیشتر شب دراز بکشید و به صداها گوش کنید. این کاری بود که وندا میکرد؛ وقتی با پدر و مادرش آمدند تا بمانند. ولی اگر چند شب توی خانهٔ جنزده بمانید، خیلی سریع به همهچیز عادت میکنید. مثل وندا فینفین هم میکنید با این فرق که هیچکس نمیتواند مثل وندا فینفین بکند.
ساعت توی سرسرا دوباره سیزدهبار زنگ زد و من با تکانی چشمهایم را باز کردم. فکر نمیکردم خواب باشم و حدس میزدم ساعت آنموقع یازده باشد. پس باز هم به صداهای خانهٔ جنزده گوش دادم. همهجا بهطور مرموزی ساکت بود، جز صدای جیرجیر عجیبی که از تختهپوشهای زمین بلند میشد. بعد صدای تازهای شنیدم...
اول صدای باز شدن در را شنیدم. صدای در اتاق عمه تَبی یا برجک عمو دراک نبود؛ صدای در اتاق روزهای شنبه بود. این را میدانستم چون صدای بهخصوصی داشت مثل اووووو، آییی. بعد صدای جیرجیر و تالاپ آرامی را شنیدم و متوجه شدم صدای نردبان طنابی است؛ وقتی کسی از آن میآمد پایین. درجا فهمیدم چه کسی است... دراکولا ماکس.
وندا را تکان دادم. صدای فینفین جوجهتیغی قطع شد. آهسته کنار گوشش گفتم: «وووندا!»
وندا بلند شد و نشست. مویش از هرطرف زده بود بیرون مثل اینکه برق سهفاز به او وصل کرده باشند. گفت: «چیه؟»
ـ دراکولا ماکس. آمده بیرون تا خون بمکد. صدایش را میشنوم.
ـ چی؟»
حجم
۸۸۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۸۸۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه