کتاب آکورد
معرفی کتاب آکورد
کتاب آکورد نوشتهٔ پردیس نیک کام است. انتشارات شقایق این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب آکورد
کتاب آکورد، رمانی ایرانی و قصهٔ رابطهٔ بداههٔ شکلگرفته میان «آرش» و «زکیه» است؛ رابطهای که صرفاً جنبهٔ کاری دارد، اما با درگیرشدن زکیه در پروندهٔ قتل و اتهام مطلق قاتل پرونده، آرش برای نجات او از این مخمصه دریغ نمیکند. این ۲ شخصیت بهدلایلی، درحالیکه باید همقدم باشند، راه را گم میکنند. تضاد شخصیتی هر ۲، گرهها را کورتر میکند، اما در نهایت شاید تعریفی از دوستداشتن بتواند تمام شکنندگیهای ناشی از آداب غلط کودکیِ زکیه را عوض کند؛ فردی که همیشه ساکت و آرام بوده است. رمان آکورد در ۲۱ فصل نوشته شده است.
خواندن کتاب آکورد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آکورد
«با احتیاط انگشتهای کوچک نوزاد خوابیده روی تخت را لمس کردم. خدیجه با صدای آرامی زمزمه کرد:
- میبینی چقدر خوشگله زکیه؟
با لبخند و بیطاقت خم میشوم و سر انگشتهای کوچکش را میبوسم. غرق در خواب شیرین و کودکانهاش نفس میکشید.
- خیلی خوشگله، خیلی!
دست روی شانهام گذاشت و کنارم نشست.
- شبیه هامونه، نه زکیه؟
دستهایم را زیر چانهام گذاشتم و نفسم را بیرون دادم. دلم میخواست زار بزنم و پا به پای بغض صدایش اشک بریزم و داد بزنم دیدی خانه خراب شدیم خدیجه! دیدی هامون مهربان و ساکتت با دست خود گورش را کند و ترکمان کرد، اما حضور هستی که به طرز عجیبی ساکت بود و گوشهٔ اتاق ایستاده بود مانعم میشد. حس خوبی به این سکوت نداشتم. روز گذشته در چشمهایم نگاه کرده بود و فریاد زده بود من قاتل دخترها هستم، اما حالا اجازه داده بود به دیدن نوزادش بیایم. بیهیچ ممانعتی گوشهای ایستاده بود و نگاهم میکرد.
دست به زانو گرفتم و بیتوجه به چشمهای منتظر خدیجه از تخت فاصله گرفتم. مقابل هستی ایستادم و دستبند دور مچم را در آوردم. دستبندی که مینا هدیه داده بود را بعد از مدتها انداخته بودم. شاید مرور خاطرات باعث شده بود به سراغش بروم. سالهای زیادی بود که دلزده شده بودم از این هدیهٔ براق و زیبا، اما حالا که پیدایش کرده بودم بیدلیل دلم میخواست برای او باشد، چرا که خودم بعد از آن اتفاق دیگر طاقت نداشتم که نگهش دارم!
دستش را کشیدم و دستبند را دور مچش انداختم. سؤالی نگاهم کرد. لبخند تلخی زدم و گفتم:
- دیشب بین وسایلم پیداش کردم. خیلی برام عزیزه... مثل تو! هدیه باشه از طرف من بهعنوان چشم روشنی پسرت. مبارک باشه. قدمش خیر و عمر طولانی داشته باشه انشالله.
لبخندی زد و دست دور گردنم انداخت.
- بابت حرفای دیروزم معذرت میخوام. نمیدونم چم شده بود، ببخش زکیه.
عقب کشید و دست روی مهرههای سنگی و براق دستبند کشید.
- چه خوشگله!
نگاهی به نوزاد خوابیده روی تخت انداختم و از کنارش رد شدم.
- مبارکت باشه. من دیگه برم.
خدیجه خانم هراسان از روی تخت بلند شد.»
حجم
۴۱۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
حجم
۴۱۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
نظرات کاربران
این رمان داستان سه دختر به نامهای پگاه، گلشیفته و زکیه رو روایت میکنه که بدون خبر دادن به خانوادهشون میرن مسافرت و تو اون مسافرت دو نفرشون تو جنگل به قتل میرسن و فقط زکیه زنده میمونه حالا همهی
من زیاد کتاب را نپسندیدم قسمت جنایی ماجرا زیاد جالب نبود و حتی خیلی آبکی بود کلا روند داستان بع نظرم دور از واقعیت بود
قلمتون مانا.فوق العاده بود .معمایی راز الود جنایی تعلیق بالا
تعلیق بالا و پر هیجان
خوب نبود جنایی نبود خیلی کش دار بود
تنها این کتاب از این نویسنده ارزش مطالعه و وقت گذاشتنو داشت. برعکسه این کتاب، قاب عکس خالی از همین نویسنده واقعا بد بود و اصلا توصیه ش نمیکنم.
با وجود باگهایی که در داستان هست.، تعلیق و داستان پردازی خوبی داشت. موضوع کتاب عاشقانه نیست و بیشتر روانشناسی جناییه ولی بخش کمرنگی هم عاشقانه داره که جا داشت بیشتر روش کار بشه. در کل خوب بود و سوژه
کتاب قشنگی بود ...باید تغییر کنیم به دست گلشیفته ها مثل زکی بی پایان ....👏🏻👏🏻👏🏼👏🏽