کتاب بهارم باش
معرفی کتاب بهارم باش
کتاب بهارم باش نوشتهٔ سلاله امری است. انتشارات شقایق این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب بهارم باش
کتاب بهارم باش حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که ۲۸ فصل دارد. داستان چیست؟ «باراد افشار»، پسر جوان و ثروتمندی است که بهعنوان سرمایهگذار وارد شرکت مواد غذایی «ریاحی» میشود تا شرکتی را که در آستانهٔ ورشکستگی است نجات دهد. این همهٔ ماجرا نیست. باراد افشار با حضور در شرکت، با «آهو منصور» آشنا میشود؛ دختر مستقلی که در شرکت دوستپدرش در سمت عکاس تبلیغاتی محصولات فعال است. آهو خیلی زود متوجه میشود حضور باراد فقط برای کمک نیست و او برای هدف دیگری وارد شرکت شده است.
خواندن کتاب بهارم باش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بهارم باش
«چشمانم را به سختی باز کردم. درد وحشتناکی را در ناحیهٔ گردنم حس کردم. خواستم به بدن سنگینم تکانی بدهم که از زور سردرد چشمانم سیاهی رفت. نفس حبس شدهام را آزاد کردم. کمکم متوجه موقعیتم شدم ولی به قدری گیج بودم که نمیدانستم باید چهکار کنم! صداها را ناواضح میشنیدم.
ـ ببین فرنوش فقط چیزای مهم رو جمع کن وقت نداریم.
ـ داری هولم میکنی... صبر کن، نمیدونم مدارکم کجاست!
ـ بیخیال، اون مدارک به دردمون نمیخوره. هر لحظه ممکنه اون عوضی به هوش بیاد. باید میذاشتی کارش رو تموم میکردم.
ـ یه لحظه ساکت شو پرهام! همینطور داری پشت سر هم گند میزنی. فقط کافی بود انکار میکردی، من دست به سرش میکردم. بعد هم فلنگ رو میبستیم. داشت میرفت. داشت حرفای منو باور میکرد.
ـ به همین سادگی؟
ـ فعلاً که از اون مخمصه نجاتت دادم.
به سختی خودم را تا کاناپه کشیدم. دستم را به گردن دردناکم کشیدم. هرچه توی جیبهایم را گشتم خبری از گوشی نبود. پس چندان هم نادان نبودند. دوباره گوشم را تیز کردم. صدای فرنوش واضحتر از قبل به گوش رسید.
ـ حالا باید باهاش چیکار کنیم؟
ـ اگه زودتر عجله کنی میریم. کافیه یه دستکاری کوچیک تو ماشینش کنم.
ـ اگه کاوه در جریان باشه؟ یا اون دختره؟
ـ تا اونا بخوان بفهمن ما مرز رو رد کردیم.
چهرهٔ آرام آهو در ذهنم جان گرفت.
«کجایی دختر قشنگم؟ خوابیدی الان؟ آرومی؟ به من فکر میکنی؟ میدونی من الان دارم بهت فکر میکنم. به موهات که برات بافتم، به لبخند شیرینت، به گرمی دستات!»
با شنیدن صدای پای کسی سرم را بالا گرفتم. پرهام با لبخند پررنگی نگاهم کرد و گفت:
ـ همیشه آرزو داشتیم تو این موقعیت باشیم...
دستش را در هوا چرخاند و ادامه داد:
ـ نه اینکه آشولاش باشی. وضعیتت رو میگم. آرزوم این طرز نگاه بود. سرت رو بگیر بالا ببین چه لذتی داره یکبار هم شبیه بقیه باشی. یکبار هم از بالا به آدما نگاه نکنی. برادرت زیادی فضول بود تو هم زیادی مغرور و خودخواه بودی، وقتی فهمیدم کی هستی میخواستم خودم رو گم و گور کنم، ولی وقتی اون نگاه لعنتیت رو دیدم خوشحال بودم که دورادور بایستم و نگات کنم. وقتی اونجوری دنبال مدرک میگشتی، وقتی اونجوری پر پر میزدی، لذت میبردم.»
حجم
۵۵۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه
حجم
۵۵۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه
نظرات کاربران
باراد شخصیت مرد داستان در ابتدا آدم هرزه ای است که از قضا مثل بقیه رمان ها خوشتیپ پول دار و خوش هیکل است به مرور داستان آدم بهتری می شود و دست از کارهای گذشته اش بر می دارد
بعد از مدتها تو طاقچه یه کتاب خوب خوندم..نثر عالی و شخصیت پردازی عالی..ممنون از نویسنده ی توانا
سرگرم کننده
نویسنده قلم گیرا و دلنشینی داشتند . یه عاشقانه ی زیبا . چقدر خوبه آدما بتونن در کنار هم حس خوبی رو تجربه کنند
عالی