کتاب کتیبه دل
معرفی کتاب کتیبه دل
کتاب کتیبه دل نوشتهٔ سپیده مختاریان دهاقانی در انتشارات شقایق چاپ شده است.
درباره کتاب کتیبه دل
کتیبه دل روایتگر عشق دختری به نام کیمیاست که بعد از شهادت پدر و ازدواج مجدد مادر برای زندگی به خانه حاجبابا ( پدربزرگ پدریاش ) میرود. حاجبابا بین تمام نوههایش کیمیا را جور دیگری دوست دارد. عشقی عمیق بین کیمیا و پسر عمویش شکل میگیرد ولی هیچ کس نمیداند چرا کیمیا درست سه روز قبل از مراسم ازدواج منصرف میشود و همه چیز را بههم میریزد...
کتاب کتیبه دل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای عاشقانهٔ ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب کتیبه دل
چای سرد شده را سر میکشم؛ بلند میشوم و صورت مهربانش را میبوسم. عمه همیشه نگران سلامتی من است. مثل من که همیشه نگران نگرانیهای بیش از حدش هستم. فرشته دوست داشتنی من حقش را کامل از این دنیا نگرفته. چقدر از ته دل دوست دارم روزی سروسامان گرفتنش را ببینم. هرچند میگوید که کنار ما خوشبخت است ولی من بارها نگاهش را زمانی که زوج جدیدی به جمع ما اضافه میشود رصد کردهام. در عمق چشمانش غمی نهفته است. غمی که سعی دارد هیچ کس به خصوص حاج بابا آن را نبیند. کدام دختری است که آرزوی پوشیدن لباس سفید عروس را نداشته باشد. به اینجای افکارم که میرسم ایست میکنم. خود من هم زمانی آرزویم پوشیدن لباس سفید خوش طرح عروس بود ولی مدتهاست این حس را در خودم کشتهام.
از سکو پایین میروم که میگوید:
- کجا میری؟
- میرم لپتاپم رو بیارم؛ میخوام روی یه سری ایدههایی که تو ذهنمه کار کنم. شاید یه طرح جالب برای پروژه جدیدم پیدا کردم.
پلههای قدیمی زیر زمین را پایین میروم. درب چوبی کارگاهم را باز میکنم و همزمان لامپ را روشن میکنم. سری به چند خشتی که رویشان کار کردهام میزنم. باید تا فردا این تابلو را تمام کنم و خشتها را برای خشک شدن به کوره آقا جلال بسپارم. مشتری آن به زودی برای تحویل سفارشش تماس میگیرد. از دیشب که درگیر کار بودهام موبایل و لپتاپ هنوز همان جاست. هر دو را برمیدارم. از پلهها که بالا میروم صدای پیامکش در میآید. موبایلم فقط کنار پنجره آنتن میدهد. پیام تماسهای از دست رفتهام است. کنار عمه مینشینم و موبایل را چک میکنم. دو تماس از خانم ساجدی و یکی از احمدرضا است.
باید حتما بعدا با احمدرضا صحبت کنم. شاید هم فردا که جمعه است به دیدنش رفتم. این مدت آنقدر درگیر کار بودم که او و مامان تهمینه را فراموش کردم.
عمه با حوصله بافتنی میبافد و من درگیر طرحها میشوم. عصر روزهای آخر هفتهمان معمولا همین طور ساکت و آرام میگذرد. مگر اینکه مهمان داشته باشیم، مثلا عمه سیندخت و نوههای شیطان و کنجکاوش برای دیدنمان بیایند که باید همه جا زیر نظرشان داشته باشم که مبادا گلدانی را بشکنند یا پنهانی به کارگاه بروند و همه جا را به هم بریزند.
حجم
۳۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۳۲ صفحه
حجم
۳۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۳۲ صفحه
نظرات کاربران
موضوع داستان بد نبود ولی اگر از دو راوی روایت میشد خیلی جذاب تر بود در کل کتاب متوسطی بود
نثر ساده روان و بسیار دوستداشتنی،توصیه میکنم
سلام داستان قشنگی بود نه عالی ولی خوب بود دوستش داشتم .
قلم نویسنده خوب بود برای یکبار خواندن خوبه
من این کتاب را قبل از چاپ در تلگرام مطالعه کرده بودم و متن زیبا و روان و روایتگری خوبی داشت و دوست داشتم دوباره بخوانم
من چندین بار این کتاب خوندم به نظر من یکی از بهترین ها هست.
خوب بود
من که خوشم اومد .
خوب بود
دوست داشتنی