کتاب احمد فیلسوف
معرفی کتاب احمد فیلسوف
کتاب احمد فیلسوف؛ نمایشنامههای کوتاه فلسفی برای جوانان، پیران و همه دیگر بیکاران نوشتهٔ آلن بدیو و ترجمهٔ فرحناز عطاریان است و نشر کرگدن آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب احمد فیلسوف
احمد تابستان ۱۹۸۴ خلق شد؛ الجزایریتباری که زمانی طولانی در فرانسه زندگی کرده است. بسیاری از فرانسویان به کارگران خارجی و خانوادههای آنان بیرحمانه، بدون فکر و بی هیچ لاپوشانی حملههایی نژادپرستانه میکردند. جوانان زیادی توسط تکتیراندازانی که پشت پنجره در کمین مینشستند هدف گرفته شدند، آن هم به بهانهٔ «تولید سر و صدا و مزاحمت»! پر واضح است که برای این بچهشکارچیها زندگی یک عرب ارزش چندانی نداشت.
ایدهٔ احمد فیلسوف بر این اساس است: درسهای فلسفی کوتاه برای بچهها در قالب نمایشنامه. نتیجهٔ نهایی از ۳۴ طرح تشکیل شده است که هر کدام نام یکی از مفاهیم کلاسیک فلسفه را بر پیشانی خود دارد؛ مفاهیمی چون تصادف، هیچ، تضاد، خدا، رخداد، زبان، تکرار، مرگ، دیالکتیک، سوژه، بزرگ و کوچک، اخلاق، زمان، طبیعت و غیره. گاه شکل بیان صرفاً تکگویی احمد است، که بر اساس یکی از ماجراهایش کلاس درس میسازد. گاه نیز گفتوگو بین احمد و شخصیتی دیگر را میبینیم که احمد به او درس میدهد. معمولاً این شخصیتهای دیگر از احمد زیرک گرفته شدهاند: نژادپرستی احمق به نام سیبیلو، نمایندهٔ مجلسی بورژوا به نام مادام افاده، روشنفکری لافزن و متظاهر به نام ریواس، دختر جوان ولگردی در طرحهای خانهسازی به نام کامیل و دختر جوان سیاهپوستی به نام فندا.
خواندن کتاب احمد فیلسوف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای مدرن و فلسفه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب احمد فیلسوف
«مکان
فندا و احمد
[احمد میان تماشاچیان نشسته است. فندا ناگهان وارد میشود.]
فندا: احمد! احمد! کجایی؟
احمد [از روی صندلیش]: اینجا، من اینجام.
فندا: «اینجا» کجاست؟
[در آنچه در پی میآید، چنین تنظیم شده است: برای فندا جهان همان صحنهٔ نمایش است و «اینجا» و «جایی دیگر» فقط میتواند به صحنهٔ نمایش اشاره داشته باشد (شاید هم به پشت صحنه). برای احمد، در مقابل، جهان شامل تماشاچیانی است که او نیز در بینشان نشسته است.]
احمد: اینجا! اینجا، اینجاست دیگر! دیگر چه میخواهی بهت بگویم؟
فندا [در حال گشتن صحنه]: اما هیچی اینجا نیست! دلقکِ بیابانگرد عوضی، داری سربهسرم میگذاری؟
احمد: دارم بهت میگویم اینجا! نه آنجا! اگر آنجا را نگاه کنی، من را اینجا نمیبینی!
فندا: مثل سوسک داری اذیتم میکنی. من کاری غیر از نگاه کردن به اینجا نمیکردم! باید جای دیگری باشی. من میشناسمت، همیشه جایی غیر از اینجایی!
احمد: تو آنی هستی که داری به جای دیگری نگاه میکنی! میشناسمت!
همیشه به جای دیگری نگاه میکنی و هیچوقت اینجا را نمیبینی! دارم بهت میگویم اینجا، اینجا! نه آنجا که تو هستی! اینجا!
فندا: چطور انتظار داری، خوک آبی ملخخور فسقلی من، که «اینجا»
جایی که من هستم نباشد؟ اگه جای دیگری است، دیگر اینجا نیست. و اگر اینجاست، اینجا جایی است که اینجاست و نه آنجایی که اینجا نیست.
احمد: فقط یک لحظه فکر کن، عزیزِ دلِ تابناک من که از سرزمین درختان بائوباب آمدهای. اگر بهت میگویم من اینجایم، به این دلیل است که آنجایی که تو هستی نیستم! اینجای من اینجاست، در حالی که اینجای تو آنجاست. بجنب! همهٔ اینجاها آنجا نیستند! اینجای من اینجاست!
فندا: راستش من همه جا را نگاه کردم. چشمهای من به تیزی شاهین نخلستان است! من همهٔ اینجاهای ممکن را سرکشی کردم. تو جای دیگری پر کشیدهای و رفتهای، جاعوضکنِ شپشو!
احمد [رو به تماشاچیان اطرافش]: هی، به این خانم بگویید! به این قاطر لجبازِ ترگل و ورگل بگویید! بهش بگویید که من اینجام! شاید حرف شما را باور کند!
فندا: و تو فکر میکنی من حرف همدستهایت را باور میکنم، علی بابا و چهل دزد بغداد؟ آنها آنقدر میتوانند فریاد بزنند: «اینجا، اینجا» که خروسشان تخم بگذارد! اما نمیتوانند من را به جهتیاب درونیام مشکوک کنند. بگذار نوچههایت همهٔ حقههایشان را سر هم کنند. یک زن فقط چیزی را که ببیند میبیند. یک جای دیگر پیدایت میکنم آقایی که سر اینجا بودن زیادی سروصدا میکنی، آقایی که دوباره گذرت به اینجا میافتد! آقای امروز اینجا هست و فردا نیست!
[فندا به دو طرف صحنه میرود و آنجاها را میگردد.]
احمد: اینجا! نه آنجا! تو به من پشت کردهای! این طرف، نه آن طرف! ای بابا، گوش داخلیش حسابی اذیتش کرده. دارم بهت میگویم اینجا!
فندا: به نظر نمیرسد جای دیگری هم باشد. کجا ممکن است قایم شده باشد؟
احمد [مستأصل]: اینجا، من اینجایم! همه غیر از تو مرا میبینند! بس است دیگر از بس همه جا را نگاه کردی جز اینجا را!»
حجم
۱۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۱۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه روان و خوبیه.