کتاب پدر به شکار رفته
معرفی کتاب پدر به شکار رفته
کتاب پدر به شکار رفته نوشتهٔ مری هیگینز کلارک و ترجمهٔ الگا کیایی است و انتشارات لیوسا آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب پدر به شکار رفته
ماری هیگینز کلارک در آخرین رمان خود از رازی خانوادگی پرده برمیدارد که جان دو خواهر خانواده را تهدید میکند. هنگامی که کارگاه بازساخت عتیقه پس از انفجاری مهیب در آتش میسوزد و با خاک یکسان میشود، موجبات کشفی تکان دهنده دربارهٔ دختری جوان را که سالها پیش ناپدید شده بود، فراهم میآورد و سوالات زیادی را مطرح میکند.
خواندن کتاب پدر به شکار رفته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان خارجی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پدر به شکار رفته
«ساعت چهار صبح، گاس اشمیت در اتاقخواب خانهٔ ارزانقیمتش در لانگ آیلند بیصدا لباس پوشید و امیدوار بود همسرش را که پنجاهوپنج سال بود با او زندگی میکرد، از خواب بیدار نکند اما در این کار موفق نشد.
دست لوتی اشمیت دراز شد و دنبال چراغ روی میز کنار تختخواب گشت. برای واضح دیدن چند بار پلکهای چشمهای سنگین از خواب خود را باز و بسته کرد و با دیدن گاس که کت ضخیمش را پوشیده بود، از او پرسید کجا میرود.
«لوتی، به کارگاه میروم. اتفاقی افتاده.»
«به همین دلیل کیت دیروز با تو تماس گرفت؟»
کیت دختر داگلاس کانلی مالک کارگاه بازساخت عتقیهجات کانلی در شهر لانگ آیلند بود که گاس تا هنگام بازنشستگی یعنی پنج سال قبل در آن کار میکرد.
لوتی هفتادوپنج ساله با موهای سفید کمپشت، بهزحمت عینک ذرهبینیاش را به چشم زد و به ساعت نگاه کرد.
«گاس، دیوانه شدی؟ میدانی ساعت چند است؟»
«چهار صبح. کیت از من خواست ساعت چهارونیم با او ملاقات کنم.»
لوتی بهروشنی میدید که شوهرش ناراحت است و همچنین بهخوبی میدانست نباید پرسشی را که در ذهن هر دوی آنها بود، مطرح کند.
«گاس، مدتی است احساس بدی دارم. میدانم نمیخواهی دربارهٔ این موضوع چیزی بشنوی، اما حس میکنم قرار است اتفاق بدی بیفتد. نمیخواهم به آنجا بروی.» ا ن دو زیر نور لامپ شصت واتی چراغ به یکدیگر خیره شدند. گاس حتی وقتی شروع به حرف زدن کرد، میدانست در اعماق وجودش ترسیده است. ادعای لوتی در داشتن حس پیشگویی، هم او را ناراحت میکرد و هم میترساند. او با لحنی عصبانی گفت: «بخواب، لوتی. مشکل هرچه باشد، برای صبحانه برمیگردم.»
گاس چندان اهل ابراز احساسات نبود اما غریزهای موجب شد بهطرف تختخواب برود، خم شود و پیشانی همسرش را ببوسد. سپس دستی به موهای خودش کشید و گفت: «نگران نباش.» و این آخرین کلماتی بودند که لوتی برای همیشه از زبان او شنید.
کیت کانلی امیدوار بود بتواند بیقراری و اضطرابی را که در مورد قرارملاقات قبل از سحر با گاس در موزهٔ مجتمع کارگاه حس میکرد، پنهان کند. او شام را با پدرش و آخرین دوستدخترش در کافهٔ جدید و مدرنی به نام زون در بخش شرقی منهتن خورده و در طول صرف پیشغذا به گفتگوهای سادهای که معمولا بهراحتی هنگام روبهرو شدن با کسانی بر زبانش جاری میشد که عنوان طعم لحظات را برای آنان انتخاب کرده بود، مشغول شده بود.»
حجم
۲۹۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه
حجم
۲۹۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه
نظرات کاربران
سومین وبهترین کتابی که ازاین نویسنده خواندم ، تعلیق، هیجان ،معما وراز، کتابی مهیج که تا آخراگرنخوانید دست برنمیدارید،فوق العاده عالی بود، اگرفرصت کنم حتمن یکباردیگرمیخوانم، ترجمه هم خوب بود، فوق العاده مهیج بود..
داستانش جالبه، تا وسط داستان هم نمیشه قاتل روپیدا کرد ولی از یه جایی به بعد واقعا مشخصه توصیفات بیخود و کش دار زیاد داره، یه عالمه آدم و یه عالمه حرفای اضافی در موردشون که میشد نباشه، با اینکه داستانش
مثل تمام اثرهای این نویسنده هیجان انگیز و پر از چالش و معما گونه و بسیار زیبا