کتاب همسر شوهرم
معرفی کتاب همسر شوهرم
کتاب همسر شوهرم نوشتهٔ جین کوری و ترجمهٔ فرنوش جزینی است. نشر البرز این رمان انگلیسی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب همسر شوهرم
در ابتدای کتاب همسر شوهرم که یک رمان انگلیسی است، آمده است که نویسندهٔ این رمان، جین کوری، روزنامهنگاری بوده که ۳ سال از زندگی خود را بهعنوان نویسندهٔ مقیم در زندان مردان سپری کرده است. این مدت، برای او تجربههایی را به ارمغان آورد که الهامبخش نگارش این کتاب شد. این رمان که یک راوی اولشخص دارد، از جایی آغاز میشود که اخبار ساعت ۵ عصر آغاز شده است. راوی سردرد دارد و دارد به این فکر میکند که آیا یک قتل ممکن است پایانبخش ازدواج باشد؟ حتی اگر این ازدواج از خیلیوقتها پیش مرده و به پایان رسیده باشد؟
خواندن کتاب همسر شوهرم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی انگلستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب همسر شوهرم
««هرروزت را آنگونه بزی، گویی آخرین روز زندگیت است.»
این جمله خیلی به دلم مینشیند. تذکر و یاد آوری خیلی مفیدی است، مبنی بر اینکه گذشته فقط یک ثانیه پیش است. اکنون نیز فقط یک چند ثانیهٔ کوتاهی وجود دارد، پیش از آنکه به تاریخ بپیوندد.
تونی به ظاهر خودش سرنوشتش را انتخاب کرد.
در کلیسا به دور و بر و به مراسم دیگران نگاهی انداختم. از بیرون، اینجا ساختمان خاکستری زیبایی است که آرامش خاصی در آن حاکم و به خیابان شلوغ آلدایت چسبیده است. بارها از این خیابان گذشته، اما درونش نرفته بودم. اکنون با خود میگویم ایکاش این کار را میکردم. جای بیاندازه آرام بخشی است، با یک پنجرهٔ شیشهای زیبا، منقوش به تصویری از مریم مقدس درسمت راست آن. یک لحظه متوجه شدم که در حال دعا برای تام و دانیل و اد و خودم هستم.
نمیدانم چرا، هرگز تصورش را نیز نمیکردم تونی کسی باشد که به کلیسا برود. اما، با توجه به موعظههایی که در مجلس ختم شده بود، گویا هر یکشنبه به کلیسا میرفته. برای خیریههای مختلف نیز کمک میکرده و آدمی بخشنده بوده است. بخصوص برای بیماران مبتلا به اماس.
در آرامش و سکوت، همه شاهد تابوت او بودیم که شش مرد، با سنهای مختلف، آن را حمل میکردند. دوستانش بودند؟ همکارانش؟
آیا به راستی امکان دارد که درون این تابوت بدن وکیلی تیزهوش باشد که روزی او را بیاندازه تحسین میکردم؟ هنگامی که هنوز جوان و ساده بودم، چه کسی این همه در من تاثیر گذاشته بود. همان مردی که پنهانی و در خفا مادر کارلا را ملاقات میکرد؟
بیاد می آورم که بیوهٔ تونی، بزرگوارانه به ما بعداً در مجلسی سلام و خوشامد گفت، دقیقاًبه یاد میآورم. این مجلس در سالن چسبیده به کلیسا برگزار شده بود. او بر روی صندلی چرخدارش نشسته و تکیه داده و سرش را چنان بالا گرفته بود که انگار برروی تخت سلطنت جلوس کرده بود. او گفت: «از اینکه دعوت ما رو قبول کردید متشکرم.» اندام ریزه میزهای داشت. رنگ و رویش کمیپریده بود، جوری که هرکسی او را میدید، احساس میکرد بالای شصت سال سن دارد، ولی همچنان زیبا. بر روی زانوانش شال انداخته بود؛ بر روی کارت دعوت نوشته شده بود: «مشکی نپوشید.» من خودم کت و شلوار خاکستری با لبههای برگردان سفید پوشیده بودم.»
حجم
۴۴۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۴۴ صفحه
حجم
۴۴۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۴۴ صفحه
نظرات کاربران
اولا"داستان می تونست قشنگتر و جمع و جور تر باشه ثانیا" ترجمه مشکل داشت انگار یک سری جملات به دنبال هم ردیف شده بودن بدون توجه به مفهوم، دستور زبان و زیبایی
واقعا نتونستم کتاب رو تا آخر ادامه بدم و نصفه ول کردم. بیخودی کش دار بود و اصلا سر و ته کتاب رو نمیشه فهمید.
خیلی خوب و زیبا بود هر چند کمی طولانی بود اما اگر تا پایان ادامه دهید پشیمان نخواهید بود.