کتاب ترجمان دردها
معرفی کتاب ترجمان دردها
کتاب ترجمان دردها مجموعهٔ ۸ داستان کوتاه نوشتهٔ جومپا لاهیری و ترجمهٔ مژده دقیقی است و انتشارات شرکت کتاب هرمس آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب ترجمان دردها
کتاب ترجمان دردها، مجموعه داستانهای کوتاههای جومپا لاهیری است که اولین بار سال ۱۹۹۹ منتشر شد. شخصیتهای این مجموعه داستانها به مرز میان سنتهای هندیِ به ارث گذاشته شده و سرگشتگیهای دنیای مدرن قدم میگذارند، به دنبال عشقی ورای محدودیتهای فرهنگی و زمان هستند. جومپا لاهیری با نگاه فرهنگی کمنظیر و مهارتهای منحصر به فرد خود در داستانسرایی، مجموعهای را ساخته است که از ذهن مخاطب پاک نمیشود. او سرگشتگی انسان معاصر هندی را نشان میدهد که نمیداند به کدام طرف باید برود.
این کتاب موفق به دریافت جایزهٔ بهترین کتاب اول نیویورکر، جایزهٔ پن - همینگوی، جایزهٔ کتاب برگزیدهٔ پابلیشِرز ویکلی، جایزهٔ آدیسن متکاف از آکادمی هنر و ادبیات امریکا، جایزهٔ کتاب برگزیدهٔ نیویورک تایمز، جایزهٔ اُ. هنری شده است و نامزدی جایزهٔ لوسآنجلس تایمز از دیگر افتخارات این نویسندهٔ هندیتبار برای همین کتاب است.
داستانهای این کتاب از این قرار هستند:
یک مسئله موقتی
وقتی آقای پیرزاده برای شام میآمد
ترجمان دردها
یک دربان واقعی
خانه خانم سِن
خانه تبرکشده
مداوای بیبی هلدر
سومین و آخرین قاره
خواندن کتاب ترجمان دردها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره جومپا لاهیری
جومپا لاهیری (Jhumpa Lahiri) با نام اصلی نیلانجانا سودشنا ۱۱ ژوئیه ۱۹۶۷ در لندن از پدر و مادری هندی متولد شد. او نویسنده برنده جایزه ادبی پولتیزر در سال ۲۰۰۰ است و یکی از کتابهای او نیز، بعدا به فیلم تبدیل شدهاند.
خانواده او، زمانی که دخترشان سه ساله بود، به آمریکا مهاجرت کردند. پدرش کتابدار دانشگاه بود و مادرش هم علاقه بسیاری به این داشت که بچههایش با فرهنگ بنگالی آشنا شوند. این است که زندگی او در دوران کودکی با سفرهایی به هند پر شده است. این خصیصه در داستانهایش نیز بازتاب پیدا کرده است. جومپا لاهیری در کالج برنارد، مدرک لیسانس ادبیات انگلیسی گرفت و در دانشگاه بوستون در رشتههای زبان انگلیسی، ادبیات خلاق و ادبیات تطبیقی فوق لیسانس گرفت. بعد هم در رشته مطالعات رنسانس مدرک دکترا گرفت. او در سال ۲۰۰۱ با آلبرتو ووروولیاس-بوش روزنامهنگار ازدواج کرد. آنها دو فرزند به نامهای اکتاویو و نور دارند و در بروکلین زندگی میکنند.
باراک اوباما، در دوران ریاست جمهوریاش در آمریکا، جومپا لاهیری و پنج نفر دیگر را به عضویت كميته هنری و علوم انسانی درآورد و کار و فعالیت در زمینههای فرهنگی و اجتماعی را بر عهده آنان سپرد.
از میان کتابهای جومپا لاهیری میتوان به مجموعه داستان مترجم دردها اشاره کرد که در سال ۱۹۹۹ منتشر شد و سال بعد، جایزه ادبی پولیتزر را از آن خودش کرد. جایزه پولیتزر که به نام بنیانگذار آن جوزف پولیتزر، روزنامهنگار مجاریتبار آمریکایی، در سده نوزدهم نامگذاری شده است، معتبرترین جایزه روزنامهنگاری در آمریکا است. این جایزه از سال ۱۹۱۷ در ماه آوریل و با نظارت دانشگاه کلمبیا به روزنامهنگاران، نویسندگان، شاعران و موسیقیدانان داده میشود.
خاک غریب (مجموعه داستان)، همنام (رمان) و گودی (رمان) هم از جمله کتابهای پرفروش هستند. همنام در سال ۲۰۰۳ منتشر شد و چند سال بعد در ساخت فیلمی به همین نام مورد اقتباس قرار گرفت. کتاب به عبارت دیگر نیز مجموعهای از نوشتهها و یادداشتهای لاهیری درباره یادگرفتن زبان جدید است. او که تصمیم گرفته بود زبان ایتالیایی بخواند، در این کتاب از تجربه غرق شدن در یک زبان و فرهنگ و دنیای جدید و لذت آموختن آن نوشته است.
عموم موضوعاتی که لاهیری در داستانهایش به آنها میپردازد مهاجرت است. خانوادههایی که از هند به لندن و آمریکا مهاجرت کردهاند و این مهاجرت، تفاوت فرهنگی، دغدغههای والدین، مسائلی که با آن روبهرو میشوند، اهمیت فرهنگ کشور مبدا و تاثیر آن در زندگی فرزندانشان و ... در کتابها و آثار او بازتابی گسترده دارند.
بخشی از کتاب ترجمان دردها
«جلو قهوهخانه، خانم و آقای داس با هم یک وبه دو میکردند که کدامشان تینا را ببرد دستشویی. بالاخره وقتی آقای داس گفت که شب قبل دخترک را او حمام کرده، خانم داس کوتاه آمد. آقای کاپاسی توی آینه ماشین خانم داس را تماشا میکرد که آهسته از اتومبیل آمباسادورِ سفید و بزرگ او پیاده میشد و پاهای بدون مویش را که بخش عمده آنها برهنه بود در طول صندلی عقب میکشید. وقتی میرفتند طرف دستشویی، دست دخترک را نگرفته بود.
داشتند میرفتند به معبد خورشید در کنارک شنبهای خشک و آفتابی بود؛ گرمای اواسط ژوییه را نسیم پایدار اقیانوس فرومینشاند، هوا جان میداد برای گشت و گذار. معمولا آقای کاپاسی در طول مسیر به این زودی توقف نمیکرد، ولی آن روز صبح هنوز پنج دقیقه از سوار کردن آن خانواده در هتل سندی ویلا نمیگذشت که نق نقِ دخترک درآمده بود. وقتی خانم و آقای داس را همراه بچههایشان زیر رواق هتل دیده بود، اولین چیزی که توجهش را جلب کرده بود این بود که خیلی جوان بودند، شاید هنوز سی سال هم نداشتند. غیر از تینا، دو پسر هم داشتند، رانی و بابی، که ظاهراً از نظر سنی خیلی به هم نزدیک بودند و دندانهاشان را شبکهای از سیمهای نقرهای درخشان پوشانده بود. این خانواده قیافه هندیها را داشتند، ولی لباس پوشیدنشان مثل خارجیها بود؛ بچهها لباسهای ضخیمِ رنگ روشن پوشیده بودند و نقابهای آفتابگیر شفاف به سر داشتند. آقای کاپاسی به توریستهای خارجی عادت داشت؛ همیشه او را مأمور گرداندنِ آنها میکردند چون بلد بود انگلیسی صحبت کند. دیروز یک زوج مسنِّ اسکاتلندی را این طرف و آن طرف برده بود، با صورتهای پر از لک وپیس و موهای سفید کرکمانند و چنان کمپُشت که پوستِ آفتابسوخته سرشان پیدا بود. صورتهای سبزه و جوان خانم و آقای داس، در قیاس با آنها، خیلی جلب توجه میکرد. آقای کاپاسی موقع معرفی خودش کف دستهایش را به نشانه خوشامدگویی به هم فشرده بود، ولی آقای داس مثل امریکاییها محکم دست داده بود، طوری که آقای کاپاسی فشار دست او را تا آرنجش حس کرده بود. خانم داس هم دهانش را یکوری کرده و از سرِ وظیفه به آقای کاپاسی لبخند زده بود، بیآنکه توجهی به او نشان بدهد.»
حجم
۱۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۳ صفحه
حجم
۱۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۳ صفحه
نظرات کاربران
لذت بردم