دانلود رایگان کتاب جهنم بهشت جومپا لاهیری ترجمه امین شیرپور

معرفی کتاب جهنم بهشت

«جهنم بهشت»داستان کوتاهی از جومپا لاهیری(-۱۹۶۷)، نویسنده هندی-آمریکایی برنده جایزه ادبی پولیتزر، از مجموعه مطالعه در وقت اضافه است. زمان تقریبی مطالعه: ۴۲ دقیقه
معرفی نویسنده
عکس جومپا لاهیری
جومپا لاهیری

ادبیات مهاجرت، هم‌چون خودِ مهاجرت یکی از پدیده‌های مناقشه‌برانگیز جهان معاصر است که بر سرِ چیستی و چگونگی آن اختلاف بسیاری وجود دارد، اما می‌توان آن را محل تلاقی فرهنگ‌‎ها و زبان‌هایی دانست که به نويسنده اجازه می‌دهد تا هويت جديد خود را رقم بزند. جومپا لاهیری یکی از شناخته‌شده‌ترین نویسندگانی است که غالب آثار خود را با محوریت مهاجرت، اثرات آن و تلاش برای همسان شدن با جامعه‌ی میزبان نگاشته است.

سیّد جواد
۱۳۹۷/۰۶/۱۰

در عین سادگی, خیلی زیبا بود 👌📙

ذات زیبا
۱۳۹۶/۰۷/۲۶

دوست داشتم.قلم جومپالاهیری بسیار روان و تاثیر گذار است...

samaneh
۱۳۹۵/۱۱/۲۹

زیبا و غم انگیز...از بین رفتن هویت و فرهنگ...روی کار اومدن بی بندی...جای بسی تامل

مریم
۱۳۹۷/۰۶/۰۹

خیلی جالب بود. این خانم از نویسنده های مورد علاقه من هستند. یکی از داستان های کوتاه ایشان را به صورت صوتی و با صدای استاد بهروز رضوی شنیدم که بسیار لذت بردم

نابغه
۱۳۹۶/۰۳/۲۲

از لاهیری تا به حال هیچی نخونده بودم اصولا اونقدرها با جو همراه نمی شم ترجیح می دم چیزی که خودم دوست دارم بخونم حتی اگه اون یک کتاب نوجوانان باشه با یک سوژه ساده تنها باری که تو زندگیم

- بیشتر
کتاب دوست
۱۳۹۹/۰۴/۲۲

این کتاب چیزی درون خودش داشت ک من رو شدیدا جذب کرده داستان زنی تنها در کشور غریبی ک دلباخته ی مرد جوانی میشه مدتی ان مرد زن رو غرق در خوشبختی میکنه و بعد مثله رویایی ک بکدفعه نامدید

- بیشتر
Dare Pit
۱۳۹۷/۰۹/۱۴

نه، به نظرم عالی نبود، افتضاحم نبود. خیلی معمولی و روون... یه روایت معمولی برای اوقات بی کاری. لذت نبردم فقط وقت گذروندم🙂

ــسیّدحجّتـــ
۱۳۹۷/۰۸/۳۰

نکته‌ای برای اضافه کردن به خواننده نداشت داستان رو زیبا و روون نوشته بود ولی خود داستان تلخ و کمی هم قابل پیش‌بینی بود... اتفاق غیرمنتظره‌ای نداشت و یه روند عادی داشت در یک کلام: لذیذ نبود

nh74
۱۳۹۷/۰۵/۱۹

داستان خوبی بود. به نظر من طلاق اون دو نفر ربطی به اختلاف فرهنگی نداشت، باید دید ذات یه آدم چجوریه. بعضیا ذاتا به چیزی که دارن قانع نیستن. و اینکه سنتی بودن همیشه مانع پیشرفته، و پیروی از سنت جزء غیرعاقلانه

- بیشتر
mahdieh farjudian
۱۳۹۷/۰۱/۰۸

عالی بود.... ساده، بی هیچ قل و غشی، قابل لمس و لطیف... ممنون برای این داستان زیبا، ممنون که رایگان در اختیار ما قرارش دادید.

هر از گاهی خوشش می‌آمد در جمع‌های گوناگون یادآوری کند، بدون اینکه هیچ ربط خاصی داشته باشد، که روس‌های زمان استالین از زور گرسنگی مجبور بوده‌اند چسب پشت کاغذ‌ دیواری‌ها را بخورند
🅜🅔🅗🅓🅘
دو تا بوقلمون حاضر شده بود؛ یکی شکم‌پر با سوسیس و یکی بدون آن. دهنم با این غذا آب افتاده بود، اما می‌دانستم بعداً، در راه برگشت به خانه، مادرم شکایت خواهد کرد که غذا بی‌مزه و کم‌ادویه بود.
سیّد جواد
ممکن بود یک نفر فکر کند پدر به سرزدن‌های مداوم عمو پراناب و تأثیری که روی رفتار و حالت مادرم داشته کمی حسودی‌اش می‌شود، یا حداقل کمی بدگمان است، اما حدس من این است که پدرم به خاطر هم‌نشینی‌ای که عمو پراناب فراهم کرده بود خود را مدیون او می‌دانست و از حس مسئولیتی که نسبت به مجبورکردن مادرم برای ترک هندوستان داشت راحت شده بود. و شاید خوشحال بود که می‌دید مادرم برای این تغییر خوشحال است.
سیّد جواد
توی مهمانی‌ها، دبورا نهایتاً خیلی مؤدبانه یک گوشه می‌نشست و با من بازی می‌کرد. بیشتر برای راحت‌شدن از دست زن‌های بنگالی که از او انتظار ادامه‌ی صحبت‌هایشان را داشتند
سیّد جواد
«قبلاً خیلی فرق داشت. نمی‌فهمم چطور یه نفر می‌تونه اون قدر یهویی عوض بشه. فرقش مثل جهنم و بهشت می‌مونه».
Shirin
من کسی نبودم که او را نجات دادم، یا پدرم، بلکه همسایه‌ی بغلی‌مان، خانم هولکام، کسی که مادرم هیچ وقت با او دوست نبوده. آمده بوده تا برگ‌های داخل حیاط را جمع کند، مادرم را صدا زده و گفته که چه غروب زیبایی است! «دیدم مدتیه اینجا وایسادین و بهش نگاه می‌کنین!» مادرم موافقت کرده و بعد برگشته داخل خانه. وقتی که من و پدرم آن شب آمدیم خانه، او داخل آشپزخانه بود و برای شام‌مان برنج می‌پخت، طوری که انگار یک روز مثل بقیه‌ی روزها بود.
_Fariba_
او برای مادرم اولین و به نظرم، تنها خوشبختی حقیقی‌ای را به ارمغان آورده بود که در زندگی‌اش احساس کرده بود. فکر نمی‌کنم حتی تولد من هم آن قدر او را خوشحال کرده باشد. من مدرک ازدواج او با پدرم بودم. نتیجه‌ای پیش‌بینی‌‌شده از زندگی‌ای که او برای انجام‌دادنش بزرگ شده بود، اما عمو پراناب فرق می‌کرد. او اتفاق کاملاً غیرمنتظره‌ای در زندگی مادرم بود.
Shirin
من شروع کردم به خارج‌شدن از دوران دختربچگی و ورود به دوره‌ی راهنمایی و زیادشدن علاقه‌ی پسرهای امریکایی کلاسمان به خودم.
f_altaha
بعد از عروسی، وقتی به سمت خانه می‌رفتیم، برای اولین بار و نه آخرین بار، در زندگی‌ام، به مادرم گفتم که ازش متنفرم.
farzane
در حالت عادی، والدین من جشن شکرگزاری را برگزار نمی‌کردند؛ سُنتِ دور یک میز نشستن و خوردن همه‌ی خوراکی‌های روی آن برا‌ی‌شان غریب بود. طوری رفتار کردند که انگار روز یادبود کشته‌شدگان جنگی است یا روز بزرگداشت سربازان پیشین؛ فقط یک روز تعطیل دیگر در تقویم امریکایی‌ها.
Shirin
وقتی مادرم غر می‌زد که چقدر از زندگی‌کردن در حومه‌ی شهر متنفر است و چقدر احساس تنهایی می‌کند، او هیچ چیزی برای آرام کردنش نمی‌گفت. پیشنهاد می‌داد که: «اگه اون قدر ناراحتی برگرد برو کلکته!...»
Shirin
شروع کردم به مخفی‌کردن بقیه‌ی چیزها از او. با کمک دوستانم، سر او شیره می‌مالیدم. به او می‌گفتم که خانه‌ی یکی از دوست‌هایم می‌خوابم در حالی‌ که آن موقع می‌رفتم به پارتی‌های مختلف. آبجو می‌خوردم و به پسرها اجازه می‌دادم مرا ببوسند و سینه‌هایم را بمالند و در حالی‌ که روی یک مبل یا صندلی عقب ماشین ولو شده بودیم و هم‌دیگر را می‌مالیدیم. کم‌کم دلم به حال مادرم سوخت. هر چقدر که بزرگ‌تر می‌شدم، بیشتر می‌دیدم که چه زندگی منزوی و تنهایی دارد.
Shirin
شروع کردم به مخفی‌کردن بقیه‌ی چیزها از او.
Shirin
وقتی به سمت خانه می‌رفتیم، برای اولین بار و نه آخرین بار، در زندگی‌ام، به مادرم گفتم که ازش متنفرم.
ــسیّدحجّتـــ
عینک نقره‌ای‌رنگ کوچکی به چشم می‌زد و هیچ وقت آرایش نمی‌کرد و فلسفه می‌خواند. به نظر من، کاملاً زیبا بود، اما طبق حرف‌های مادرم صورتش کک و مک داشت و باسنش هم خیلی کوچک بود.
Rahmanism.ir
با اینکه دانشجو بود، اما هیچ چیز ثابت یا پیش‌بینی‌شدنی و منظمی درباره‌ی او وجود نداشت. همیشه به‌نظر می‌رسید دارد از گرسنگی می‌میرد، از در می‌آمد داخل و اعلام می‌کرد که ناهار نخورده است و بعد با ولع تمام غذا را می‌بلعید
farzane

حجم

۳۴٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۵۱ صفحه

حجم

۳۴٫۸ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۵۱ صفحه

قیمت:
رایگان