کتاب مهمان نیمه شب
معرفی کتاب مهمان نیمه شب
کتاب مهمان نیمه شب نوشتهٔ هدر گودنکاف و ترجمهٔ علی قانع است. نشر نون این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک رمان جنایی است.
درباره کتاب مهمان نیمه شب
کتاب مهمان نیمه شب رمانی است که با بخشی تحتعنوان «آگوست ۲۰۰۰» آغاز شده و با بخشی به نام «۱۵ ماه بعد» به پایان میرسد. این اثر، رمانی مهیج و پرفروش از هدر گودنکاف است که در آن شخصیتی به نام «وایلی لارک»، یک نویسنده از ایالت اورگنِ آمریکا، به یک خانهٔ مزرعهایِ منزوی و خالی در آیووا میرود؛ جایی که در آن، ۲ نفر در سال ۲۰۰۰ به قتل رسیدند و یک دختر کوچک نیز ناپدید شد. این قتل و ناپدیدشدنها موضوع چهارمین کتاب جنایی واقعی این شخصیت داستانی است. در طول یک طوفان برفی بزرگ، وایلی پسر ۵سالهای را در حال خونریزی در حیاط خانهاش پیدا میکند که چسب نواری روی دهانش دارد. او نمیتواند با پلیس تماس بگیرد؛ زیرا برق او بهدلیل طوفان قطع شده است؛ بنابراین پسر را به داخل میآورد، به جراحاتش رسیدگی میکند و سعی میکند او را وادار کند که به او بگوید چه اتفاقی افتاده است، اما او میترسد و حرفی نمیزند. وایلی برای جمعآوری هیزم به بیرون میرود، اما پس از بازگشت متوجه میشود که درِ خانه از بیرون قفل شده و از پنجره، در داخل خانه زنی را میبیند که یک تبر به دست دارد. تلاشهای دیوانهوار وایلی برای نجات این پسر با فلشبکهایی همراه میشود که با بالابردن حس تعلیق بهبهتریننحو ممکن، اتفاقاتی را که ۲ دههٔ قبل در خانهٔ مزرعهای رخ داده بود، نشان میدهد. رمان مهمان نیمه شب با پیچوخمها و داستان حرفهای و جذابش در انتها به یک نتیجهٔ رضایتبخش میرسد که هیچکس نباید آن را از دست بدهد!
خواندن کتاب مهمان نیمه شب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر امریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مهمان نیمه شب
«وقتی برای اولین بار برف آمد، دختر روی صندلی خود زیر پنجره ایستاد و تکههای رقصندهٔ روی زمین را تماشا کرد. دلش میخواست دست دراز کند به آنطرف شیشه و کریستالهای سفید برف را در کف دستش بگیرد. آنها مانند ستارههای درخشان به نظر میرسیدند.
قرار بود وقتی خورشید غروب کرد، همهٔ چراغها خاموش شوند، بنابراین تاریکی خیلی زود فرا رسید. دختر کوچولو و مادرش بیشتر وقت خود را صرف گوش دادن به قدمهای پدرش در طبقهٔ بالا میکردند و نزدیک بخاری برقی میرفتند تا گرم شوند.
اکنون پدر دختر مرتباً برای آنها غذا میآورد، حتی خوراکیهایی مانند کیک و میانوعده و ظرفهای کوچک پودینگ. با این حال، مادرش به او اعتماد نداشت. او وعدههای غذاییشان را جیرهبندی میکرد، و همیشه مطمئن میشد که برای غیبتهای طولانی او به اندازهٔ کافی قوطیهای سوپ رشته و مرغ، شیشههای کرهٔ بادامزمینی، و کنسرو ماهی تن و بیسکویت داشته باشند.
گرچه مادرش همیشه موقع غذا خوردن به او مقدار بیشتری میداد، اما همیشه در شکم دختر یک چیزی در حال جویدن وجود داشت، و یک جای خالی که هرگز کاملاً پر نمیشد.
مادرش ساکت بود و اغلب در افکارش گم میشد. دختر مجبور بود دو سه بار چیزها را تکرار کند تا مادرش جواب بدهد. مادرش قدم میزد و اغلب پایین پلهها میایستاد و به درِ قفلشده نگاه میکرد. دختر میرفت و خودش را مشغول نقاشی کشیدن یا کتاب خواندن میکرد.
یک روز مادرش چندتا پله بالا رفت اما بهسرعت پایین آمد. روز بعد یک پله بالاتر رفت. این روزها ادامه داشت. چهار پله، پنج پله، شش پله، تا اینکه بالاخره رسید بالا. دختر نفسش را حبس کرد. آیا او در را باز میکند؟ پدرش خیلی عصبانی خواهد شد. مادرش مدت زیادی آنجا ایستاد اما در نهایت دوباره برگشت پایین.
یک روز غروب، پدرش با پلاستیکی از در وارد شد و گفت: «امشب چند نفر مهمون دارم.» هرگز هیچ کسی به آن خانه نمیآمد، حداقل تا جایی که دختر خبر داشت. دختر پرسید: «کی؟» اما پدرش با نگاه تندی او را وادار به سکوت کرد.
او گفت: «شما باید ساکت باشین، منظورم اینه که هیچ صدایی نباشه. اونها مدتی اینجا میمونن.» و دستش را برد داخل کیسهٔ پلاستیکی. دختر امیدوار بود که یک جعبهٔ توتفرنگی باشد، که خیلی دوست داشت. در عوض، یک حلقه نوارچسب نقرهایرنگ بیرون آورد.
مادرش خودش را جمع کرد، دخترک را بغل گرفت و با احتیاط پرسید: «این برای چیه؟»»
حجم
۲۹۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۲۹۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
نظرات کاربران
نسخه چاپی این کتاب رو اخیرا مطالعه کردم. کتاب ترکیبی از سه داستانه که در یک نقطه بهم میرسن. داستان اول مثل تمام کتاب های برفی😅، در یک طوفان شدید، یک نویسنده کتاب های جنایی، مهمان ناخوانده داره. داستان دوم
من به این کتاب امتیاز ۲ میدم. 🔴خطر افشا شدن داستان🔴 تعجب کردم چرا امتیاز کتاب در گودریدز ۴ بود. نمیدونم انتظار من بالا بود یا ترجمه دچار حذفیاتی شده بود که خیلی بیدلیل بعضی اتفاقات شکل گرفته بود. برای من به
کتاب خوبی بود، پسندیدم، با اینکه هی حدس میزدم و چندتایی از حدسام درست بود ولی تهش قاتل غافلگیرم کرد. انقد کشش داشت که پشت هم دستم گرفتم و خوندمش. داستان از سه تا قصه تشکیل شده که همزمان جلو میرن
فکر می کردم کتاب هیجان انگیزیه تا وقتی که تموم شد . تنها اتفاقی که افتاد پیدا شدن قاتل بود ، نه انگیزه این قتل عام درست و حسابی مشخص شد نه چطور انجام شدنش . خلاصه کلی سوال تو ذهنم بی
فوق العاده بود. تا حالا نشده کتابی در ژانر جنایی بخونم و بترسم. بیشتر برای هیجان انگیز بوده، ولی این کتاب باعث ترسم شد. این رمان هم تقریبا مانند شنای شبانه حوادث گذشته و امروز رو به هم پیونده میده.
در مورد ترجمه : نشر نون همیشه ترجمه روان و قابل فهمی داشته و داره و طبیعیتا سانسور هم متوجه میشی در مورد داستان :سه تا داستان که در اخر باهم ترکیب میشن دوتاش برای زمان حال و یکی مال
نویسنده زیادی کش داد داستانو.
داستان جالب و ترجمه روانی داشت سه تا قصه به ظاهر مجزا که در واقع با هم مرنبطند البته اواسط داستان به راحتی میشه متوجه چگونگی ارنباطشون شد. جز داستانهای جنایی عالی نیست چون اصلا انگیزه قاتل از اینکار مشخص نبود
معمولی بود. بیرون هیچ سورپرایز و پیچش پیرنگی.
داستان به دلیل ایجاد جذابیت به صورت تیکه تیکه روایت میشه اما خروجی کار چیز چندان جالبی از آب در نیومده چون نه انگیزه قتل ها معلوم شد و نه چگونگی انجامش