دانلود و خرید کتاب مرکب مرگ آگاتا کریستی ترجمه محمود حبیبی
تصویر جلد کتاب مرکب مرگ

کتاب مرکب مرگ

معرفی کتاب مرکب مرگ

کتاب مرکب مرگ نوشتهٔ آگاتا کریستی و ترجمهٔ محمود حبیبی است و انتشارات شرکت کتاب هرمس آن را منتشر کرده است. در کتاب مرکب مرگ خبری از کارآگاه پوآرو و خانم مارپل نیست و کارآگاهانِ داستان ناشناخته‌‌اند.

درباره کتاب مرکب مرگ

 قهرمان و راوی کتاب مرکب مرگ مارک ایستر بروک نام دارد. یک روز او متوجه دعوای دو دختر در قهوه‌خانه‌ای می‌شود و می‌بیند که یکی از آن‌ها موهای دیگری را می‌کشد. مدتی پس از این ماجرا مارک می‌شنود که دختر دوم که توماسینا تاکرتون نام دارد، فوت کرده است. 

روزی دیگر در مراسم شامی، زنی به نام پوپی استرلینگ از چیزی به نام مرکب مرگ حرف می‌زند که مرگ‌ها را برنامه‌ریزی می‌کند. همین موضوع کنجکاوی بروک را برمی‌انگیزد اما زنْ گفتن دربارهٔ این موضوع را ادامه نمی‌دهد.

در ادامه، مارک با قتل کشیشی به نام پدر گورمن مواجه می‌شود و می‌فهمد در کفش او فهرستی بوده که در آن فامیلی‌هایی مانند کاریگان، تاکرتون و هسکت- دوبوا نوشته شده است. هسکت -دوبوا نام خانوادگی پدرخوانده‌ٔ مارک است که به‌تازگی درگذشته است. ناگهان ترسی در مارک شکل می‌گیرد که شاید مرگ‌ها برنامه‌ریزی شده‌اند.

خواندن کتاب مرکب مرگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های جنایی و معمایی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره آگاتا کریستی

آگاتا کریستی در تاریخ ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ در تورکی، دوون به دنیا آمد. او نویسندۀ مشهور انگلیسی و خالق داستان‌های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود. او نخستین نویسنده‌ای است که کتاب‌هایش بیشترین ترجمه را به زبان‌های مختلف دنیا داشته و پس از او، ژول ورن و سپس شکسپیر در این روند قرار دارند؛ کریستی همچنین طولانی‌ترین نمایشنامۀ جهان را به نام «The Mousetrap» نوشته است. این نمایشنامه از سال ۱۹۵۲ تا ۲۰۲۰ در West End اجرا شد. این نمایش در مارس ۲۰۲۰ به‌دلیل همه‌گیری ویروس کرونا بسته شد. این نویسندۀ انگلیسی، ترجمه‌شده‌ترین نویسنده است. کریستی ۶ رمان نیز با نام مستعار Mary Westmacott نوشته است. آگاتا کریستی طی هر ۲ جنگ جهانی، در بیمارستان‌ها خدمت کرد و دانشی درمورد سم‌هایی را که در بسیاری از رمان‌ها، داستان‌های کوتاه و نمایشنامه‌های او وجود داشت، به دست آورد؛ او همچنین در دوره‌ای از زندگی‌اش، چندین‌ماه را در حفاری‌هایی در خاورمیانه می‌گذراند و بدین‌ترتیب از این دانش نیز در نگارش کتاب‌هایش سود می‌جست. کریستی از خانواده‌ای ثروتمند و طبقۀ متوسط بود که عمدتاً در خانه تحصیل می‌کرد. او در سال ۱۹۲۰ «ماجرای مرموز در استایلز» را با حضور کارآگاه «هرکول پوآرو» نوشت و با این اثر بود که به نخستین پله‌های موفقیت پا گذاشت.

آگاتا کریستی جوایز ویژه و مختلفی را در طول عمر هنری‌اش دریافت کرده است. بیشتر کتاب‌ها و داستان‌های کوتاه او (و بعضی‌ها از آن‌ها چندین‌بار) به‌صورت فیلم درآمده‌اند. از آن میان می‌توان فیلم‌های قتل در قطار سریع‌السیر شرق، مرگ در رودخانه نیل و قطار ساعت ۴:۵۰ پدینگتون را نام برد؛ همچنین بسیاری از نوشته‌های کریستی بارها برای تهیۀ برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی مورداستفاده و اقتباس قرار گرفته‌اند. علی دهباشی، سردبیر مجلهٔ بخارا، در «شب آگاتا کریستی» گفت که این نویسندۀ انگلیسی، به‌خاطر علایق باستان‌شناسی همسرش، بارها به ایران سفر کرده بود. در سال ۱۳۴۵ بود که محمدعلی سپانلو با آگاتا کریستی گفت‌و‌گویی انجام داد.

تنها بخشی از آثار این نویسنده را در فهرست زیر ببینید:

رمان‌های هرکول پوارو:

شیطان به قتل می رسد، ماجرای اسرارآمیز در استایلز، قتل در زمین گلف، قتل راجر آکروید، چهار (قدرت) بزرگ، راز قطار آبی، خطر در خانه آخر، لرد اجور می‌میرد، قتل در قطار سریع‌السیر شرق، تراژدی در سه پرده، مرگ در میان ابرها، قتل به ترتیب الفبا، قتل در بین‌النهرین، ورق‌های روی میز، شاهد خاموش، مرگ بر روی نیل، کریسمس هرکول پوآرو، ملاقات با مرگ، جنایت‌های میهن پرستانه و ... .

مجموعه داستان‌ها:

تحقیقات پوآرو، قتل در مجتمع مسکونی، راز رگاتا، کارهای هرکول، شاهدی برای پیگرد قانونی، سه موش کور، ماجرای پودینگ کریسمس، گناه مضاعف، نخستین پرونده‌های پوآرو، گرفتاری در خلیج پولنسا، مجموعه چای هارلوین، روشنایی ماندگار.

رمان‌های خانم مارپل:

قتل در خانه کشیش، جسدی در کتابخانه، انگشت متحرک، اعلام یک قتل، آنها این کار را با آیینه انجام می‌دهند، جیب پر از چاودار و... .

آگاتا کریستی در تاریخ ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶ درگذشت.

بخشی از کتاب مرکب مرگ

«از سالن تئاتر اُلد ویک خارج شدیم؛ دوستم هِرمیا رِدکلیف همراهمبود. رفته بودیم به تماشای اجرائی از نمایشنامه مکبث. باران به شدتمی‌بارید. وقتی عرش خیابان را می‌دویدم تا خودمان را به محل پارک ماشین برسانیم، هِرمیا بدون اندیشه گفت که هر وقت آدم به اُلدویک می‌رود، باران می‌بارد. گفت:

ــ این دقیقا یکی از آن چیزهاست.

با نظر او مخالفت کردم و گفتم که او فقط ساعتهای بارانی به یادش می‌مانده نه ساعتهای آفتابی.

ماشین را که حرکت دادم هِرمیا ادامه داد:

ــ اکنون در گلایند بور، شانس همواره با من یار بوده است. دروصف آن به غیر از صفت کامل، واژه دیگری در تصورم نمی‌گنجد؛ موسیقی آنجا، حصارهای با شکوه گل بخصوص گلهای سفید آن فوق العاده است.

درباره گلایند بورن و موسیقی آن قدری صحبت کردیم و بعد هرمیا گفت:

ــ برای صبحانه که به دُوِر نمی‌رویم، هان؟

ــ دُوِر؟ چه فکر خارق العاده‌ای. من خیال می‌کردم به فانتازی می‌رویم. بعد از آنهمه غم خون ریزی خیره کننده، انسان واقعا به غذا و نوشیدنی خوب نیاز داره. شکسپیر همیشه مرا عصبی می‌کند.

ــ بله، واگز هم همینطور است. ساندویچ‌های ماهی دودی در باغ کاوِنت در آنتراکت‌ها هیچوقت برای تحمل آن همه استرس کافی نیست. اینکه می‌گویم چرا دُوِر، بخاطر آنکه داری به آن سمت رانندگی می‌کنی.

گفتم:

ــ آخه باید از راه کمربندی رفت.

ــ اما تو بیش از حد جلو رفتی؛ آنقدر دور شده‌ایم که به جاده قدیمی (یا شاید هم جدید) کنت رسیده‌ایم.

نگاهی به اطراف انداختم، باید می‌پذیرفتم که طبق معمول حق با هِرمیا بوده است. با عذرخواهی گفتم:

ــ من اینجا همیشه قاطی می‌کنم.

هِرمیا تائید کرد و گفت:

ــ گیج کننده است، انسان باید دور تا دورِ ایستگاه واترلو را بچرخد. وقتی بالاخره موفق شدیم از پل وست مینستر رد شویم. صحبت‌هایمان را از سر گرفتیم و در خصوص اجرای نمایشنامه مکبث که دیده بودیم به بحث ادامه دادیم. دوست من، هِرمیا رد کلیف، زن جوان خوش سیمایی حدود بیست و هشت ساله بود. با نیمرخی تقریبا یونانی و بی نقص و گیسوانی خرمایی رنگ و پریشان به دور گردنش، تیپ قهرمان قصّه‌ها بود. خواهرم همیشه از او با عنوان «دوستْ دختر مارک» یاد می‌کرد و این عبارت را با چنان لحن کنایه‌آمیزی می‌گفت که خیلی ناراحتم می‌کرد.

در فانتازی با استقبال گرمی، ما را به طرف میز کوچکی با رومیزی مخمل قرمز تیره کنار دیوار هدایت کردند. فانتازی به حق شهرت زیادی دارد. میزها را به تعداد زیاد کنار هم چیده‌اند وقتی نشستیم، اشخاص میز مجاور ما با خوشرویی سلام کردند دیوید آردینگلی استادتاریخ در دانشگاه آکسفورد بود. همراهش را که دختر بسیار قشنگی بود معرفی کرد. دختری بود با مدل موی جدید که نوک موها تکه تکه و قسمت قسمت بازاویه‌های نامنظم روی سرش مجعد ایستاده بود. عجیب اینجا بود که مدل مو به او می‌آمد. چشمان درشت و آبی رنگی داشت و دهانش نیمه باز بود. او هم مثل بقیه دوست دخترهای دیوید خیلی خُل وضع بود. دیوید که بطور قابل توجهی جوان باهوشی بود فقط با دخترانی که واقعا عقل سبکی داشتند راحت بود.»

معرفی نویسنده
عکس آگاتا کریستی
آگاتا کریستی
انگلیسی | تولد ۱۸۹۰ - درگذشت ۱۹۷۶

آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میل، ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ در دون شایرِ انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی‌اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده‌ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می‌توانست تبعه ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا یک خواهر و یک برادر داشت که هردوی آن‌ها از او بزرگ‌تر بودند. گر چه خواهر و برادر آگاتا را به مدرسه شبانه‌روزی و خود او را به یک مدرسه تکمیلی در فرانسه فرستاده بودند اما آگاتا در پنج سالگی خودش خواندن را یاد گرفت و بعد با استفاده از کتابخانه پدرش به معلوماتش اضافه کرد و تحصیلات آکادمیک نداشت.

پری‌پریا🧚🏼‍♀
۱۴۰۲/۱۱/۱۴

*من نسخه‌ی چاپی رو خوندم* کتاب جذابی بود. ژانرش جنایی کمی آمیخته با علمی-تخیلی و ماوراطبیعی. برای من یک‌سومِ اولیه کتاب خسته‌کننده بود طوری که اصلا درجریان داستان قرار نمی‌گرفتم، خودم رو سرزنش میکردم بابت خریدش و چندبار هم تصمیم گرفتم رهاش

- بیشتر
نوشین ت
۱۴۰۳/۰۴/۱۵

کتاب جذابیت و کشش زیادی داشت ولی پر از غلط املایی بود

nazanin
۱۴۰۳/۰۳/۲۵

نسبت به بقیه ی کتاب های آگاتا کریستی متفاوت بود. کمی جنبه های تخیلی داشت. اما ترجمه ی عالی نداشت و بعضی قسمت ها گنگ بود.مورد بعدی، اشتباهات تایپی در سراسر کتاب بود!!! که برای من آزاردهنده بود. امیدوارم تو

- بیشتر

حجم

۴۲۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

حجم

۴۲۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰
۵۰%
تومان