دانلود و خرید کتاب قاصدک نقره ای مریم دالایی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب قاصدک نقره ای اثر مریم دالایی

کتاب قاصدک نقره ای

نویسنده:مریم دالایی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۱۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قاصدک نقره ای

کتاب قاصدک نقره ای نوشتهٔ مریم دالایی است. انتشارات شقایق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک رمان معاصر ایرانی است که شخصیت اصلیِ آن گم‌کرده‌ای دارد.

درباره کتاب قاصدک نقره ای

کتاب قاصدک نقره ای رمانی ایرانی است که در ۱۷ فصل نوشته شده است. قصهٔ این رمان از جایی آغاز می‌شود که یک سرگرد دایرهٔ مبارزه با مواد مخدر، همراه با چند نفر از همکاران خود، برای به‌دام‌انداختن گروهی قاچاقچی، با لباس‌های مبدل و در نقش افرادی معمولی، ساکن خانه‌ای استیجاری شده‌اند تا بتوانند مکان موردنظر را زیر نظر بگیرند و در لحظه‌ٔ درست و با نقشه‌ای حساب‌شده خلاف‌کاران را دستگیر کنند، اما سرگرد خبر ندارد که در نزدیکیِ جایی که مستقر شده‌اند، کسی ساکن است که سال‌ها پیش او را گم کرده بود.

خواندن کتاب قاصدک نقره ای را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب قاصدک نقره ای

«دلش می خواست بر سر او فریاد بزند که «لعنتی این منم، همون هم سفری که باهاش عاشقی کردی و خاطره ساختی. همون که هنوز بعد سال ها، دل زدنات و بی قراریات و نفس نفس زدناتو یادشه و شبا برات بی قرار می شه که خواب از سرش می پره و مدام خاطره ها رو دوره می کنه، شاید یه نشونه یادش بیاد برای پیوند زدن دوباره ی نهال عشقی که سال ها بود خشکیده شده و جز ریشه های کم جونش اثری از اون نبود.»

در آن لحظه های نفس گیر آشوب زده دلش می خواست شیشه را پایین بکشد و حداقل بر سر دنیا هوار بزند بلکه از آتشی که بر دلش افتاده بکاهد و این همه نسوزد، اما نمی شد...

نمی شد که چشم هایش را بست و نفسی عمیق اما بی صدا کشید و با خودش گفت:

«یادت باشه اونی که کوتاهی کرد، تو بودی...»»

*

«به روستا که رسیدند، هردو از فرط خستگی حتی نای حرف زدن هم نداشتند. گرچه با استقبال گرم خانوادهٔ ملامحمد روبه‌رو شدند، اما نیمروی داغ و خوشمزهٔ صاحب‌خانه را هم خواب‌آلود و خسته خوردند. میلاد که تمام شب را رانندگی کرده و بیدار مانده بود، به پیشنهاد ملامحمد که برایش بالش هم آورد، همان‌جا زیر پنجره دراز کشید. دخترها نیلای را به یکی از اتاق‌ها بردند در حالی‌که هیجان‌زده محو زیبایی خاص او شده بودند. خواب عمیق میلاد قریب به سه‌ساعت کشید و با صدای خنده‌های بلندی بیدار شد و نشست. ابتدا کش‌وقوسی به بدنش داد، سپس سعی کرد از پنجره‌های بلند که قاب‌های چوبی آن به تازگی با رنگ آبی تروتازه شده بودند، بیرون را نگاه کند. با دیدن نیلای که کنار دخترهای ملامحمد نشسته و حرف می‌زد، چشم‌هایش بازتر شد. موهای قرمزرنگ و پر پیچ‌وتابش در دست مهربان باد اسفندماه می‌رقصید و برق چشم‌هایش از دور هم دیده می‌شد. او الههٔ تمام زیبایی‌ها بود که حالا در لباس‌های قرمزرنگ محلی که دخترها به تنش پوشانده بودند، دلرباتر هم شده و دل از او می‌ربود. همان‌جا کنار پنجره نشست و نفس بلندی کشید تا بر التهاب وجودش غلبه کند و به خودش گوشزد نماید که باید امانتدار خوبی باشد. به خاله قول داده بود به روستا که رسیدند، از ملامحمد بخواهد بین‌شان محرمیت بخواند و او بیم داشت از ادامهٔ سفر با دختری بی‌نهایت زیبا که اگر محرمش می‌شد، ناممکن‌ها را برای دل او ممکن می‌کرد.»

نظرات کاربران

nafis.s.m
۱۴۰۱/۱۱/۱۵

هزار صفحه کتاب که مهارت نویسنده در دویست صفحه ی آخر دیده شد ! اما موضوع کتاب بسیار بدیع بود کاش از حواشی کم و به اصل ببشتر پرداخته میشد

کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
۱۴۰۱/۱۱/۱۱

موضوع داستان جالب توجه بود ولی قلم نویسنده ضعیف بود روند داستان کند پیش میرفت و بعضی مواقع باید یک قسمت هایی را رد میکردی یک جاهایی شبیه رمان های نوجوانان میشد توصیفات اضافه از طبیعت و در دیوار زیاد

- بیشتر
علیرضا
۱۴۰۱/۱۱/۰۲

شاید یکی از ویژگی های این داستان، پازلی بودنش باشه. یعنی در اوایل کتاب ممکنه سردرگم بشی ولی رفته رفته پاسخ ابهامات رو پیدا میکنی.

shm26
۱۴۰۱/۱۰/۲۸

قلم نویسنده خوب هست از نیمه کتاب به بعد برای من جذاب تر بود نیمه ابتدایی کتاب به نظرم می توانست کوتاه تر باشد و زودتر به باز شدن گره های داستان برسیم قسمت های مربوط به پرونده مواد مخدر و

- بیشتر
aykiz
۱۴۰۱/۱۰/۱۸

عالی

Soheila Bahrami
۱۴۰۲/۰۷/۱۷

زیبا بود.ممنون از قلم روان وقشنگ نویسنده

میم
۱۴۰۲/۰۹/۰۴

نویسنده کلی ایده را در یک کتاب به صورت نامتناسب بیان کرده.

کاربر ۱۴۳۱۴۴۷
۱۴۰۲/۰۱/۲۲

بعضی از قسمت های رمان خیلی توضیح داده شده بود برای همین خواننده را خسته می کرد.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۴)
نوازش‌های مادر، بی‌ریاترین نوازش‌هاس و آغوش پدر، امن‌ترین آغوش دنیا
علیرضا
انگار با دستای پرقدرت سرنوشت نمی‌شه پنجه‌به‌پنجه شد.
علیرضا
زیرا یکی از دریچه‌ها بسته‌ست نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد»
کاربر ۱۴۳۱۴۴۷
«ما چون دو دریچه روبه‌روی هم آگاه ز هر بگومگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده عمر آینهٔ بهشت اما... آه بیش از شب و روزِ تیر و دی کوتاه اکنون دل من شکسته و خسته‌ست
کاربر ۱۴۳۱۴۴۷

حجم

۴۵۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۰۸ صفحه

حجم

۴۵۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۰۸ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان