کتاب پاییزان
معرفی کتاب پاییزان
کتاب پاییزان نوشته آزاده احسانی است. این کتاب را انتشارات شقایق منتشر کرده است.
درباره کتاب پاییزان
کتاب با زندگی زنی به نام دیبا اغاز میشود، دختر سیسالهای که در خانهای جدا از مادر و پدرش زندگی مکند و بالاخره با صارار اطرافیانش حاضر میشود از لاک تنهاییاش بیرون بیاید. او آشفته است و چسیزی سنگین قلبش را آزار میدهد اما حاضر نیست با آن روبهرو شود. اتفاقی بد در زندگی دیبا او را به گوشه نشینی و تنهایی رسانده است و حالا تحمل هیچ چیز ندارد.
دیبا بالاخره به خانه برادرش میآید و حاضر میشود به خانه پدرش برگردد، خانهای که بخش بزرگی از اتفاقات ناخوشایند زندگیاش در آنجا افتاده است. دیبا باید بپذیرد با گذشته روبهرو شود. ما با او به خاطراتش میرویم و زندگیاش را میخوانیم.
خواندن کتاب پاییزان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پاییزان
شب از نیمه گذشته بود و من هنوز در هپروت حال خوشم غرق بودم که صدای گوشی موبایلم بلند شد. جز ماهان کسی نبود که این وقت شب سراغ مرا بگیرد.
پیام رسیده را باز کردم:
- بیداری ارغوان؟
شیطنتم گل کرد. با اینکه میدانستم در خلوتمان اسم من را ارغوان گذاشته تایپ کردم:
- ماهان اساماسی که میخواستی به ارغوان خانوم بدی اشتباهی برای من فرستادی!
به ثانیه نکشید که زنگ زد:
- دیبا شیطونی نکن! میدونی که جز تو ارغوان دیگهای ندارم.
کیفم زیادی کوک بود، شاید در شرایط عادی بحث را رها میکردم اما آن شب ادامه دادم:
- از کجا معلوم؟ ثابت کن!
نفس عمیقی کشید، بر خلاف من او امشب خیلی غمگین بود:
- ثابت نشده برات؟ دیگه چی کار کنم که ثابت شه بهت علاقه دارم؟ دیبا من دیگه نمیتونم. هیچ تمرکزی روی زندگی و درسم ندارم. ترم آخر دانشگاهم باید تمرکز کنم روی پروژهها و آزمون ارشدی که میخوام سال دیگه بدم، اما تمام فکر و ذکرم تو شدی. کنکورتم که جوابش اومد نمیخوای تکلیف منو روشن کنی؟
از غم صدایش قلبم فشرده شد:
- ماهان من چندبار تکلیف تورو روشن کنم؟
صدای بمش تیرهٔ پشتم را لرزاند:
- نه! این تکلیف روشن کردن نیست، حق من بعد از چند سال این نیست که تو آب نمک بخوابونیم. حق من یه جواب مشخص و رک و راسته، نه این جوابهای دو پهلو. از ظهر تا حالا که خبر رتبهات رو شنیدم دارم دیوونه میشم که تو تا چند وقت دیگه میری دانشگاه، خانم دکتر میشی، دیگه من برات کمم. اونجا هستن کسایی که از این همه خانومی و نجابت توی دوست داشتنی نگذرن، اون وقته که من از دستت میدم و این حق من عاشق نیست. بفهم من یه مردم، غرور دارم اما جلوی تو و غرورت کم آوردم، خیلی کم آوردم.
مرد مهربان این روزهایم بغض داشت و من نفرت داشتم از خودم که هنوز تکلیفم با دل و احساسم مشخص نبود. از خودم، از آن همه تردید و بلاتکلیفی نفرت داشتم. از اینکه ماهان مهربان و بینظیر باید به خاطر من و عقل هنوز رشد نکردهام آنقدر مستاصل و پریشان به نظر برسد، خسته و بیزار بودم.
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۰۲ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۰۲ صفحه
نظرات کاربران
"گذشتهی آدمها هیچوقت از حافظهی زندگیشان پاک نمیشود.چه تلخ چه شیرین گذشته باید باشد.با تمام خوشیها و نا خوشیها،تا بدانی برای آرامش امروزت چه بهایی پرداختهای" جملهی تامل برانگیزی بود،نه؟ وقتی داشتم کتاب "پاییزان" از خانم "آزاده احسانی" را میخواندم، به
📚گاهی ممکن است یک سردرگمیه کوچک باعث ویرانیه چندین زندگی شود...! 📚دیبا در گذشته یک دختر سرشار از حس زندگی بوده ولی هم اکنون زنی پژمرده است که هیچ امیدی برای زندگی ندارد! او شبانه روز در کنج اتاقش می نشیند و
داستان عاشقانه لطیفی بود ولی…. اصلا درک نمیکنم چرا در همه رمانهای ایرانی شخصیت دختر داستان فقط در حال لرزیزن و ترسیدن و اشک ریختن و فرار کردن است؟آیا ضعیف بودن یک دختر انقدر کشش داستان رو بالا میبره، به نظرم نقطه
خیلی دوسش داشتم، قشنگ میفهمی که آدما وقتی یه چیزیو دارن هرچقدر خوب و ارزشمند ولی قدرشو نمیدونن،ماهانو خیلی دوست داشتم
من خیلی دوسش داشتم.پراز عاشقانه های قشنگ بود
داستان در مورد دیباست که علاقه یکطرفه پسرعموش رو نادیده می گیره و با یکی از همکلاسیهاش ازدواج میکنه. حاوی اسپویل: خیانت قطعا یکی از معضلات خونه خراب کن هست ولی از اول داستان که دیبا داشت خاطراتش رو مرور می کرد
دوسش داشتم و هرشب با وجود مشغله هام میخوندمش. تعلیق بالایی داره و ادم جذبش میشه👏🏻
چقدر طولانی ؟ بعضی قسمت ها فقط باید تند تند رد میکردی کتاب متوسطی بود بحث محرم و نامحرم و عقد و محرمیت و حجاب اصلا جایی نداشت یک قسمت هایی انگار رمان خارجی میخواندی
خوب بود ولی خیلی طولانی بود، میتونست کوتاهتر باشه با تشکر از نظرات خانم غزاله بادپا که توی انتخاب این کتاب کمک کننده بود.
داستان شروع خوبی داشت در ابتدا و در اواسط کتاب من فقط صفحات رو رد میکردم با احترام به نویسنده کتاب