دانلود و خرید کتاب آسو نسرین سیفی
تصویر جلد کتاب آسو

کتاب آسو

نویسنده:نسرین سیفی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۷۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آسو

کتاب آسو نوشتهٔٔ نسرین سیفی در انتشارات شقایق منتشر شده است. این کتاب روایتی عاشقانه از زندگی دختری به نام آسو است.

درباره کتاب آسو

این رمان روایت دختری زیبا و سرشار از نجابت به نام آسو است که عزیزکرده و نازپروردهٔ خان بزرگ پایین ده است. آسو بر اثر اشتباه پسرعمویش که در دعوایی بر سر شکار پسر بزرگ خان ده بالا را می‌‌کشد و متواری می‌شود مجبور می‌شود به‌عنوان عروس خون‌بس به خانه خان بالا فرستاده ‌شود.

در آنجا توسط پسر خان بالا «هرنگ» که او را نمی‌خواهد ازدواج می‌کند و بارهاوبارها مورد آزار و اذیت اهل خانه قرار می‌گیرد. تمام افراد خانه در تلاش هستند تا انتقام عزیزشان را از دخترک بی‌گناه بگیرند.

اما با تمامی ناملایمات و مشکلات سرنوشت خواب‌های زیبایی برایش دیده است که او از آن‌ها بی‌خبر است.

داستان از جایی شروع می‌شود که آسو در اتاقی تنها است و بیرون مراسم برپا است. می‌خواهند او را به خانه شوهری بفرستند که فقط قصد انتقام دارد.

خواندن کتاب آسو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آسو

«ـ جان تو و جان برادرات آسو. کاری نکنی دوباره خون و خون‌ریزی بشه. دردت به جانم مادر، دیدی که، هر چه گفتم به خرجشان نرفت، ای خدا، هر روز هزار بار می‌گم کاش به جای تو یه دانه دختر خون زاییده بودم که این‌جور روسیاه نمی‌شدم. دختر خان بودن همیشه هم خوب نیست مادر، اما چه کنم، هر چه گفتم به خرج کسی نرفت. حالا تویی و جان همهٔ جوانای ده بالا و پایین. خدا جواب تمام سختی‌هات می‌ده. خدا رو چه دیدی، شاید اصلاً مهرت به دلشان نشست و داغ بچه‌شانه فراموش کردند. ها؟ می‌شه دیگه. خدا بخواد می‌شه.

و من فقط فکر می‌کردم چرا من پسر نبودم تا رگ غیرتم می‌جنبید و خواهرم را به خون‌بس نمی‌دادم!

تقه‌ای به در خورد. مثل مرغ نیم‌بسمل از جا پریدم. تمام موهایم سیخ شده بود. ترس این‌که نکند هرنگ باشد که قصد ورود به اتاق را دارد نفسم را به شماره انداخت. لای در باز شد و سری تا گردن داخل شد. محکم سر جایم نشستم و نگاه تیزم را به در دوختم. دستم بی‌اختیار خنجر کوچکی که در لباس پنهان کرده بودم را لمس کرد.

ـ دیدیش؟ آسوئه؟ بیا کنار منم ببینمش دیگه.

ـ هیش! می‌خوای خاتون صدات بشنوه. چقدر خوشگله. حیف از این دختر.

سر دیگری از بالای سر اولی داخل شد.

ـ هی هی روزگار، آره آسوئه. تف به غیرتت مرتضی‌خان.

با شنیدن اسم پدرم چهره در هم کشیدم.

زن اول گفت:

ـ روی من نیفت. برو برو تا خاتون ندیدتمان. می‌دانی که ببیندمان پوست سرمانه می‌کنه.

در بسته شد و من به مرتضی‌خان فکر می‌کردم. به این‌که چرا من باید پاسوز تمام حماقت‌های مردان طایفه‌ام باشم!

«ماجرا از یک سال قبل شروع شد. تا پیش از آن اصلاً دعوایی میان دو طایفه نبود. خوش و خرم بودند. به یک سازش شیرینی با هم رسیده بودند. گله‌ها را با هم به صحرا می‌بردند و با هم شیر و گوشتشان را به تعاونی شهری، که هر روز ماشینش برای بردن شیرها می‌آمد، می‌فروختند.

زن‌ها با هم به آقا علی‌عباس می‌رفتند و با هم به درخت نیاز پارچه می‌بستند تا خدا حاجت‌هایشان را برآورده کند. با هم به خرید می‌رفتند و با هم پشم گوسفندان را می‌ریسیدند.

پسران ده بالا و پایین، که دوستان خوبی هم بودند، برای شکار به صحرا می‌روند. سر شکار یک مارال دعوایشان می‌شود و اسلحه‌ها از روی کل و قوچ برمی‌گردد روی یکدیگر. تیراندازی می‌کنند و پسر عمویم، پسر کوچک آقاخان، رئیس ده بالا را می‌کشد.

از همان صحرا و همان گلولهٔ تفنگ سرپر همه چیز عوض شد. دیگر کسی امنیت نداشت. آن‌ها می‌زدند و ما می‌زدیم. آن‌ها می‌کشتند و ما می‌کشتیم. کاری از دست پاسگاه هم برنمی‌آمد. اصلا طوری نبود که بخواهند خودشان را قاطی دعوای دو طایفه کنند. سال‌ها بود که آقاخان و پدرم اجازه نداده بودند دعواها و اختلافات از مرحلهٔ ریش‌سفیدی وارد مرحلهٔ دیگری شود. اما این بار وضعیت فرق داشت. طرف دعوا خودشان بودند و ریش‌سفیدی سخت‌تر.»

math
۱۴۰۱/۰۴/۱۰

قلم نویسنده روان و دلنشین هست. داستان غم انگیز ولی جذاب هست. در واقع داستان روایتگر جهل و تعصب افراطی افرادی هست که گاهی قربانی این طرز فکر بی گناهترین آنها هستند.

کاربر 5556370
۱۴۰۱/۱۰/۱۹

هر کسی نظری داره و نظر هر کسی بر حسب سلیقه اون فرد. این کتاب از نظر و سلیقه من که اول موضوع رمان خوندم جذاب بود؛ هر چند شاید بشه گفت موضوع تکراری هست ولی برای من موضوع جذاب

- بیشتر
Anahita malmir
۱۴۰۱/۰۸/۲۱

رمانی بود آمیخته از تفکرات پوسیده قبیله ها و قوم ها،زنانی که مدام باید سپر بلای خانواده،برادران و مردان نالایق قوم باشند،زنانی که تنها در راس خوانده و قوم شان یک مرد حکمران است،زنانی که همیشه محکوم به سکوت هستند

- بیشتر
Farzannn
۱۴۰۱/۱۱/۲۹

از اول تا آخرش فقط حرص خوردم😑 کتاب به شدتتتت ضد زن بود و من واقعا تعجب می‌کنم نویسنده‌ایه که خودش خانمه چطور می‌تونه اینقدر هم‌ جنس خودش رو تا این حد پایین‌ بیاره؟! اگه قرار بود کتاب اینجوری پیش

- بیشتر
آبان
۱۴۰۱/۰۷/۲۰

داستان از نظر گیرایی خوب بود ولی شخصیت اول داستان برام جالب نبود.مثلا دختر خان بود و باید قویتر از سایر دختران میبود ولی یه دختر توسری خور و ضعیف بود که هیچ هوش و سیاستی در طول داستان از

- بیشتر
نسیبه نظری
۱۴۰۱/۰۵/۰۴

حرف نداره

faezeh
۱۴۰۱/۰۷/۰۷

رمان جذابی بود ولی اولاش زیادی کش دادن

Asrin
۱۴۰۲/۰۳/۰۴

اینکه شخصیت مرد داستان به اسم عشق وعاشقی دائم دخترو رو میزد وهیچ ارزش وشخصیتی براش قائل نبود نفهمیدم این چه جور عشق وعاشقیه که برای معشوق هیچی نخوای؟ کاش نویسنده محترم برای شعور مخاطب ارزش قائل باشه وبدونه که مخاطب

- بیشتر
mahsaramezani
۱۴۰۱/۱۰/۲۵

این کتاب از لحاظ نگارشی خوب بود؛ داستان‌پردازی بی‌نظیری هم داشت؛ اما خود روند قصه برای من جذاب نبود. نمی‌تونستم با شخصیتی که واقعاً تکلیفش با خودش نبود ارتباط بگیرم و از طرفی روند زمانی قصه جاهایی دچار ایراد بود.

- بیشتر
کاربر ۲۷۳۹۷۷۳
۱۴۰۱/۰۸/۱۲

خیلی قشنگ بود،دوسش داشتم

اصلا بعضی‌ها را نمی‌شود دوست نداشت. دوست داشتنشان آرام‌آرام می‌آید و توی قلبت می‌نشیند. نگاهشان، لحنشان و... تو تعجب می‌کنی چرا یک روزی، یک جایی، به یک دلیلی از این آدم متنفر بوده‌ای! می‌نشینی و نگاهشان می‌کنی، در خواب، در بیداری و شاید سال‌ها بعد و سال‌ها بعد و هنوز در قلبت نفس می‌کشند. مهم نیست فردا چه اتفاقی خواهد افتاد، تو در لحظه‌ای و این لحظه شاید ثانیه‌ای از بهشتی باشد که به تو وعده داده شده است.
mahsaramezani
دنیا با من فرق داشت. می‌دانست از زندگی چه می‌خواهد. شاید اثر همان چند کلاس سواد بیشتری بود که من نداشتم. پدرم می‌گفت: ـ تا پنجم بسه، سپاهی دانش نبود که اینم نمی‌ذاشتم. دختر رو چه به درس خواندن. پسر بخوانه حداقل شاید رفت تو نظام، دختر کجا می‌خواد ببره سوادشه. و حالا دنیا با سوادش، در جایی ایستاده بود که حسرت منی بود که یک تنه، اما به روش خودم داشتم از همه دفاع می‌کردم و کسی نبود از من دفاع کند.
mahsaramezani
گمان می‌کنم همهٔ انسان‌ها همین‌گونه باشند. پای منافع خودشان که در میان باشد همه چیز را فراموش می‌کنند. حتی یادشان می‌رود آدم‌های روشنفکری بوده‌اند که یک روز می‌توانسته‌اند الگوی دیگران قرار بگیرن
بوسلیکی
حالا که نمی‌دانستم کیستم و کجای زندگی حتی خودم ایستاده‌ام، او را می‌دیدم که می‌خواهد مرا به هر ترتیبی شده برای خودش حفظ کند. دنیای مرا سیاهی مطلق احاطه کرد. به دنیا و به خودم قول داده بودم دایان را در دورترین زوایای ذهنم برای همیشه پنهان کنم. حالا این مرد، به خاطر من، به خاطر زنی که به خون‌بس قدم به خانه‌اش گذاشته بود، داشت می‌جنگید. می‌جنگید تا برایم اعتبار بخرد و جایگاهم را به اثبات برساند.
mahsaramezani
او هم می‌دانست دنیایی که در انتظارش است خالی از هر شور و هیجان دخترانه‌ای او را به زودی مجبور به ازدواج با مردی خواهد کرد که بخواهد و نخواهد، باید دوستش داشته باشد.
mahsaramezani

حجم

۴۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۵۶ صفحه

حجم

۴۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۵۶ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۱۳,۵۰۰
۷۰%
تومان