کتاب آسو
معرفی کتاب آسو
کتاب آسو نوشتهٔٔ نسرین سیفی در انتشارات شقایق منتشر شده است. این کتاب روایتی عاشقانه از زندگی دختری به نام آسو است.
درباره کتاب آسو
این رمان روایت دختری زیبا و سرشار از نجابت به نام آسو است که عزیزکرده و نازپروردهٔ خان بزرگ پایین ده است. آسو بر اثر اشتباه پسرعمویش که در دعوایی بر سر شکار پسر بزرگ خان ده بالا را میکشد و متواری میشود مجبور میشود بهعنوان عروس خونبس به خانه خان بالا فرستاده شود.
در آنجا توسط پسر خان بالا «هرنگ» که او را نمیخواهد ازدواج میکند و بارهاوبارها مورد آزار و اذیت اهل خانه قرار میگیرد. تمام افراد خانه در تلاش هستند تا انتقام عزیزشان را از دخترک بیگناه بگیرند.
اما با تمامی ناملایمات و مشکلات سرنوشت خوابهای زیبایی برایش دیده است که او از آنها بیخبر است.
داستان از جایی شروع میشود که آسو در اتاقی تنها است و بیرون مراسم برپا است. میخواهند او را به خانه شوهری بفرستند که فقط قصد انتقام دارد.
خواندن کتاب آسو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آسو
«ـ جان تو و جان برادرات آسو. کاری نکنی دوباره خون و خونریزی بشه. دردت به جانم مادر، دیدی که، هر چه گفتم به خرجشان نرفت، ای خدا، هر روز هزار بار میگم کاش به جای تو یه دانه دختر خون زاییده بودم که اینجور روسیاه نمیشدم. دختر خان بودن همیشه هم خوب نیست مادر، اما چه کنم، هر چه گفتم به خرج کسی نرفت. حالا تویی و جان همهٔ جوانای ده بالا و پایین. خدا جواب تمام سختیهات میده. خدا رو چه دیدی، شاید اصلاً مهرت به دلشان نشست و داغ بچهشانه فراموش کردند. ها؟ میشه دیگه. خدا بخواد میشه.
و من فقط فکر میکردم چرا من پسر نبودم تا رگ غیرتم میجنبید و خواهرم را به خونبس نمیدادم!
تقهای به در خورد. مثل مرغ نیمبسمل از جا پریدم. تمام موهایم سیخ شده بود. ترس اینکه نکند هرنگ باشد که قصد ورود به اتاق را دارد نفسم را به شماره انداخت. لای در باز شد و سری تا گردن داخل شد. محکم سر جایم نشستم و نگاه تیزم را به در دوختم. دستم بیاختیار خنجر کوچکی که در لباس پنهان کرده بودم را لمس کرد.
ـ دیدیش؟ آسوئه؟ بیا کنار منم ببینمش دیگه.
ـ هیش! میخوای خاتون صدات بشنوه. چقدر خوشگله. حیف از این دختر.
سر دیگری از بالای سر اولی داخل شد.
ـ هی هی روزگار، آره آسوئه. تف به غیرتت مرتضیخان.
با شنیدن اسم پدرم چهره در هم کشیدم.
زن اول گفت:
ـ روی من نیفت. برو برو تا خاتون ندیدتمان. میدانی که ببیندمان پوست سرمانه میکنه.
در بسته شد و من به مرتضیخان فکر میکردم. به اینکه چرا من باید پاسوز تمام حماقتهای مردان طایفهام باشم!
«ماجرا از یک سال قبل شروع شد. تا پیش از آن اصلاً دعوایی میان دو طایفه نبود. خوش و خرم بودند. به یک سازش شیرینی با هم رسیده بودند. گلهها را با هم به صحرا میبردند و با هم شیر و گوشتشان را به تعاونی شهری، که هر روز ماشینش برای بردن شیرها میآمد، میفروختند.
زنها با هم به آقا علیعباس میرفتند و با هم به درخت نیاز پارچه میبستند تا خدا حاجتهایشان را برآورده کند. با هم به خرید میرفتند و با هم پشم گوسفندان را میریسیدند.
پسران ده بالا و پایین، که دوستان خوبی هم بودند، برای شکار به صحرا میروند. سر شکار یک مارال دعوایشان میشود و اسلحهها از روی کل و قوچ برمیگردد روی یکدیگر. تیراندازی میکنند و پسر عمویم، پسر کوچک آقاخان، رئیس ده بالا را میکشد.
از همان صحرا و همان گلولهٔ تفنگ سرپر همه چیز عوض شد. دیگر کسی امنیت نداشت. آنها میزدند و ما میزدیم. آنها میکشتند و ما میکشتیم. کاری از دست پاسگاه هم برنمیآمد. اصلا طوری نبود که بخواهند خودشان را قاطی دعوای دو طایفه کنند. سالها بود که آقاخان و پدرم اجازه نداده بودند دعواها و اختلافات از مرحلهٔ ریشسفیدی وارد مرحلهٔ دیگری شود. اما این بار وضعیت فرق داشت. طرف دعوا خودشان بودند و ریشسفیدی سختتر.»
حجم
۴۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۵۶ صفحه
حجم
۴۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۵۶ صفحه
نظرات کاربران
قلم نویسنده روان و دلنشین هست. داستان غم انگیز ولی جذاب هست. در واقع داستان روایتگر جهل و تعصب افراطی افرادی هست که گاهی قربانی این طرز فکر بی گناهترین آنها هستند.
هر کسی نظری داره و نظر هر کسی بر حسب سلیقه اون فرد. این کتاب از نظر و سلیقه من که اول موضوع رمان خوندم جذاب بود؛ هر چند شاید بشه گفت موضوع تکراری هست ولی برای من موضوع جذاب
رمانی بود آمیخته از تفکرات پوسیده قبیله ها و قوم ها،زنانی که مدام باید سپر بلای خانواده،برادران و مردان نالایق قوم باشند،زنانی که تنها در راس خوانده و قوم شان یک مرد حکمران است،زنانی که همیشه محکوم به سکوت هستند
از اول تا آخرش فقط حرص خوردم😑 کتاب به شدتتتت ضد زن بود و من واقعا تعجب میکنم نویسندهایه که خودش خانمه چطور میتونه اینقدر هم جنس خودش رو تا این حد پایین بیاره؟! اگه قرار بود کتاب اینجوری پیش
داستان از نظر گیرایی خوب بود ولی شخصیت اول داستان برام جالب نبود.مثلا دختر خان بود و باید قویتر از سایر دختران میبود ولی یه دختر توسری خور و ضعیف بود که هیچ هوش و سیاستی در طول داستان از
حرف نداره
رمان جذابی بود ولی اولاش زیادی کش دادن
اینکه شخصیت مرد داستان به اسم عشق وعاشقی دائم دخترو رو میزد وهیچ ارزش وشخصیتی براش قائل نبود نفهمیدم این چه جور عشق وعاشقیه که برای معشوق هیچی نخوای؟ کاش نویسنده محترم برای شعور مخاطب ارزش قائل باشه وبدونه که مخاطب
این کتاب از لحاظ نگارشی خوب بود؛ داستانپردازی بینظیری هم داشت؛ اما خود روند قصه برای من جذاب نبود. نمیتونستم با شخصیتی که واقعاً تکلیفش با خودش نبود ارتباط بگیرم و از طرفی روند زمانی قصه جاهایی دچار ایراد بود.
خیلی قشنگ بود،دوسش داشتم