دانلود و خرید کتاب صداهایی از چرنوبیل سوتلانا آلکسیویچ ترجمه نازلی اصغرزاده
تصویر جلد کتاب صداهایی از چرنوبیل

کتاب صداهایی از چرنوبیل

دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صداهایی از چرنوبیل

کتاب صداهایی از چرنوبیل نوشتهٔ سوتلانا آلکسیویچ، برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبی و ترجمهٔ نازلی اصغرزاده است و انتشارات مروارید آن را منتشر کرده است. این کتابْ تاریخ شفاهی یک فاجعهٔ اتمی است.

درباره کتاب صداهایی از چرنوبیل

سوتلانا آلکسیویچ الکساندرونا، نویسندهٔ مشهور جمهوری بلاروس، برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبی سال ۲۰۱۵، از جنگ و فاجعهٔ چرنوبیل می‌نویسد. این نویسنده، ژانر ادبی منحصربه‌فردی را ابداع کرده که به صورت رمان ـ سند، رمان ـ چندصدایی است و تلفیقی از خاطرات افراد از زبان خودشان با روایت‌های مستقیم، اسناد و گزارش‌های یک رخداد یا برههٔ زمانی است. کتاب‌های «پسرانی از جنس روی» و «صدای شوروی از جنگ افغانستان» نیز به همین سبک نوشته شده‌اند که از خاطرات سربازان اتحاد جماهیر شوروی و مادران‌شان از جنگ افغانستان است؛ مادرانی که بسیاری از آنان فرزندانشان را در این جنگ از دست داده‌اند. کتاب بعدی او «زمان دست‌دوم» نام دارد که دربارهٔ زنان پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است و این کتاب قرار است هم‌زمان در بیش از ۲۰ کشور منتشر شود.

در سال ۱۹۹۷ کتاب صداهایی از چرنوبیل؛ تاریخ شفاهی یک فاجعه به چاپ رسید. این کتاب دنیای پس از فاجعهٔ چرنوبیل را روایت می‌کند، نه خود چرنوبیل را. این کتاب می‌گوید انسان چگونه با واقعیت‌های نوینی که روی داده و جاری است، اما هنوز برایش مفهوم نیست و ناشناخته مانده است، کنار می‌آید و بعد از فاجعهٔ چرنوبیل، دانش نوینی پیش رویش گشوده می‌شود که برای همهٔ بشریت مفید است. این انسان‌ها در حقیقت جنگ جهانی سوم را تجربه کرده‌اند... جنگ هسته‌ای.

سوتلانا می‌نویسد: «اگر نگاهی به گذشته‌ها بیندازیم، سراسر تاریخ کشور ما، دوران حکومت شوروی و بعد از شوروی، گورستان بی‌انتها و دریایی از خون است، سخن ابدی دژخیمان و قربانیان است و سؤال همیشگی این است: چه باید کرد؟ چه کسی مقصر است؟ انقلاب؟ گولاگ، جنگ جهانی دوم، جنگ افغانستان که از ملت مخفی ماند، فروپاشی امپراتوری بزرگ و اردوی عظیم سوسیالیستی، آرمان‌شهر گذشته و اینک چالش‌های نوین کیهانی ـ چرنوبیل، چالش در برابر همهٔ موجودات زنده...؟ همهٔ این‌ها تاریخ ماست و موضوع کتاب‌های من و راه من، چرخه‌های دوزخی من، از انسان تا انسان، این‌ها دست‌مایه‌های من هستند.»

«فکر کردم چرا دربارهٔ چرنوبیل سکوت اختیار کرده‌اند؟ مگر نویسندگان ما از جنگ، اردوگاه‌های کار اجباری (کولیما ـ گولاگ) کم نوشته‌اند؟ پس علت این سکوت چیست؟ حقیقت این است که اگر چرنوبیل برای ما پیروزی می‌آفرید، بیش از این‌ها درباره‌اش نوشته می‌شد و نیز اگر ما معنا و اصلیتش را درک می‌کردیم. ما هنوز نمی‌دانیم به این دهشت چه معنایی بخشیم. و این از توان ما خارج است؛ زیرا نمی‌توان آن را نه با مقیاس تجارب انسانی ما سنجید و نه با مقیاس عصر بشری.»

او در یکی از مصاحبه‌های خود چنین می‌گوید: «من می‌خواهم بدانم در جمع انسان‌ها، چند نفر انسان واقعی یافت می‌شود و چگونه باید در جمع انسان‌ها، از این دسته حراست کرد؟ و با چه ابزاری؟» این سؤالات در ارتباط با رخدادهای سیاسی اخیر در بلاروس که رژیم نظامی ـ سوسیالیستی در آن روی کار می‌آید، جای تأمل و تعمق دارد. دیکتاتوری نوین که بعد از دورهٔ سوسیالیست به‌وجود آمد.

مجموعه کتاب‌های او یکی در پی دیگری تاریخ مستند هستند و روح انسان دوران شوروی و بعد از شوروی را روایت می‌کنند. او در هریک از کتاب‌هایش در قالب نوینی ظاهر می‌شود.

خواندن کتاب صداهایی از چرنوبیل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کسانی که می‌خواهند دربارهٔ فاجعهٔ چرنوبیل و اتفاقاتی که به سبب آن برای مردم عادی رخ داد، بیشتر بدانند پیشنهاد می‌کنیم.

درباره سوتلانا آلکسیویچ

سوتلانا آلکسیویچ در روز ۳۱ ماه مه سال ۱۹۴۸ در شهر ایوانو ـ فرانکوفسک (اکراین) در خانواده‌ای ارتشی چشم به دنیا گشود. پدرش بعد از پایان دوران خدمتش، به زادگاهش، بلاروس، بازگشت و با خانواده‌اش در روستایی ساکن شدند. مادرش معلم مدرسه بود.

سوتلانا از دورهٔ آموزش متوسطه نوشتن را آغاز کرد و از طریق روزنامه‌های محلی داستان‌های کوتاه و اشعارش را منتشر می‌کرد. از سال ۱۹۶۷ در رشتهٔ روزنامه‌نگاری در دانشگاه دولتی بلاروس در شهر مینسک به تحصیل پرداخت. حین تحصیل، بارها برندهٔ جوایز ادبی جمهوری و امور علمی دانشجویان کل کشور شد.

بعد از به پایان رساندن تحصیلات، در روزنامه‌ای محلی جذب کار خبرنگاری شد و هم‌زمان، در مدرسه‌ای روستایی نیز تدریس می‌کرد. اما هنوز تردید داشت که سنت آموزگاری خانوادگی را ادامه دهد یا در امور علمی فعالیت کند و یا اینکه خبرنگار بماند؟

بعد از آزمودن قریحه و صدای خود در ژانرهای مختلف از جمله داستان‌نویسی، نوشتن مقاله‌های اجتماعی و گزارش‌ها، تحت تأثیر سبک کار «آلس آدامویچ» و کتاب‌های مشهور او «من ـ از روستای آتشم» و کتاب «بلوکاد» قرار گرفت که تفکر و سبک آن‌ها برای بلاروس و ادبیات معاصر روس تازگی داشت. آدامویچ این ژانر را «رمان ـ جمعی»، «رمان ـ مستند»، «رمان ـ اوراتوری» می‌خواند که در میان مردم نیز به سبک «نثر هم‌آوایی ـ حماسی» و غیره شهرت یافته بود. او بود که سوتلانا آلکسویچ را در انتخاب راهش تشویق و یاری کرد. 

سوتلانا بعدها در یکی از مصاحبه‌های خود چنین گفت: 

«من به دنبال راهی بودم تا مرا به واقعیت نزدیک کند، رنجم دهد، هیپنوتیزمم کند و این ژانر، ژانر صدای انسان، گشوده‌شدن مکنونات قلبی‌اش و احساسات روحش بود. بله؛ من دنیا را چنین می‌بینم و می‌شنوم: از راه رخنه بر اعماق هستی و حیات. پس ناگزیرم، هم‌زمان هم نویسنده باشم و هم روزنامه‌نگار و هم جامعه‌شناس و هم روانکاو و واعظ. از جمع هزاران صدا، عناصر حیات و هستی، واژه‌ها و هر آنچه که بین واژه‌ها و در پس آن‌ها هست، تصویر را به وجود می‌آورم. تصویر عصر خودم را. آن‌گونه که ما آن را می‌بینیم و تصورش می‌کنیم. اعتبار و سندیت رخداد، کثرت ادوار است. من تصویر کشورم را از انسان‌هایی می‌سازم که در عصر من زندگی می‌کنند. دلم می‌خواست کتاب‌های من تاریخ و دایرة‌المعارف تقریباً ده‌ها نسل باشد که من با آنان همزیستی و همراهی کرده‌ام. آنان چگونه زندگی کرده‌اند؟ باورهایشان چه بود؟ چگونه به قتل می‌رسیدند و به قتل می‌رساندند؟ چگونه می‌خواستند، اما نمی‌توانستند طعم سعادت را بچشند؟ در سال ۱۹۸۳ کتاب «چهرهٔ جنگ زنانه نیست» را نوشتم. دو سال تمام از چاپ آن ممانعت شد و مرا پاسیفیست و ناتورالیست نامیدند که در آن ایام از جرایم جدی بودند و می‌توانست ضدیت با حکومت شوروی و ارتداد را هم در پی آورد. وقتی نخستین کتابم را با عنوان «من روستا را ترک کردم» (هم‌آوایی مردمی که زادگاه‌شان را ترک کرده بودند) نوشتم، با خطر اخراج از کارم مواجه شدم. می‌گفتند: «چگونه می‌توانید با این دیدگاه، با نشریهٔ ما همکاری کنید و چرا تاکنون به عضویت حزب کمونیست درنیامده‌اید؟»

اما عصر نوینی در راه بود. میخاییل گورباچف روی کار آمد و سیاست پرسترویکا (بازسازی سیاسی) آغاز شد. در سال ۱۹۸۵ کتاب «چهرهٔ جنگ زنانه نیست» و به گفتهٔ خود نویسنده، رمان چندصدایی او به چاپ رسید. در این کتاب، زنان جنگ‌دیده از جنگ می‌گویند؛ حرف‌هایی که پیش‌تر به گوش کسی نرسیده بود و مردان هرگز آن‌ها را بر زبان نیاورده بودند. این کتاب بارها تجدید چاپ شد و تیراژ کلی‌اش تا دو میلیون نسخه رسید و با استقبال بی‌سابقهٔ نویسندگان نامی بی‌شماری که جبهه‌های جنگ را به خود دیده بودند، مواجه شد. در همان سال، دومین کتاب او، «آخرین شاهدان» به چاپ رسید. این کتاب نیز بارها تجدید چاپ شد. این دو کتاب، دیدگاه‌های زنان و کودکان از جنگ است که دایرهٔ گسترده‌ای از احساسات و تفکرات نوین را پیش روی خوانندگان می‌گشاید.

در سال ۱۹۸۹ کتاب جدید او با عنوان «پسرانی از جنس روی» به چاپ رسید. کتابی دربارهٔ جنگ جنایتکارانه در افغانستان که ده سال تمام از ملت روسیه مخفی مانده بود. او برای نوشتن این کتاب، چهار سال تمام به نقاط مختلف کشور سفر می‌کرد و با مادران سربازان کشته‌شده در این جنگ و نظامیان سابقِ افغانی گفت‌وگو می‌کرد. در صحنه‌های جنگ حضور می‌یافت و به افغانستان سفر می‌کرد. تأثیر انتشار این کتاب در جامعه، همچون انفجار بمبی بود. عده‌ای نویسنده را به‌خاطر بی‌اعتبار کردن افسانهٔ قهرمانی‌های این جنگ، نکوهش کردند. به‌ویژه نظامیان و روزنامه‌های کمونیستی به‌شدت از او انتقاد کردند. در سال ۱۹۹۲ در شهر مینسک، در مورد مؤلف و خود کتاب «پسرانی از جنس روی»، جریان دادرسی سیاسی آغاز شد.

اما جامعهٔ دموکراتیک و بسیاری از روشنفکران خارجی به دفاع از او برخاستند و جریان دادرسی مسکوت ماند.

در سال ۱۹۹۳ کتاب جدید او به‌نام «محصور مرگ» منتشر شد که شرحی از حکایت خودکشی‌های موفق یا ناموفق انسان‌ها است؛ انسان‌هایی که نتوانسته بودند نابودی آرمان‌های سوسیالیستی و اردوی سوسیالیستی را تحمل کنند؛ آنان که این آرمان‌ها را تا حد مرگ باور کرده بودند؛ کسانی که قدرت پذیرش دنیای نوین، تاریخ نوین و کشور نوین را در خود نیافته بودند.

آثار سوتلانا آلکسیونا نه فقط در روسیه، بلکه در آمریکا، آلمان، انگلیس، ژاپن، سوئد، فرانسه، چین، ویتنام، بلغارستان، هند و در مجموع در ۱۹ کشور، ترجمه شده و به چاپ رسیده‌اند. او نویسندهٔ سناریوی ۲۱ فیلم مستند و ۳ نمایشنامه است. در فرانسه، آلمان و بلغارستان نمایشنامه‌هایی از او روی صحنه آمده‌اند. سوتلانا برندهٔ جوایز بین‌المللی دیگری نیز شده است:

۱. جایزهٔ صلح ناشران در سال ۲۰۱۳.

۲. جایزهٔ آزادی بیان آکسفورد در سال ۲۰۰۷.

۳. جایزهٔ حلقهٔ ملی منتقدان کتاب در سال ۲۰۰۵.

۴. جایزهٔ کتاب لایزیک در سال ۱۹۹۸.

کتاب بعدی این نویسنده «شکار ابدی گوزن شگرف» کتابی است از عشق مردان و زنان نسل‌های گوناگون که زندگی خود را روایت می‌کنند. نویسنده می‌گوید: «من تاکنون در کتاب‌های خود قتل انسان‌ها به دست یکدیگر و چگونگی مرگشان را روایت کرده‌ام؛ اما همهٔ حیات بشری، فقط منحصر به این‌ها نیست و حالا می‌خواهم از عشق و شیفتگی بنویسم. و باز پرسش من این است: ما کی هستیم، در چه کشوری و کجا زندگی می‌کنیم؟ از راه کندوکاو در عشق و از راه آنچه که با هدف آن به این دنیای فانی قدم می‌گذاریم. می‌خواهم انسان را دوست بدارم، هرچند دوست داشتن انسان سخت است، سخت‌تر از همیشه.»

بخشی از کتاب صداهایی از چرنوبیل

«نمی‌دانم از چه بگویم... از مرگ یا عشق؟ شاید هم این دو، پدیده‌ای یگانه است... از چه؟

... به‌تازگی با هم پیمان زناشویی بسته بودیم. هنوز در خیابان دست در دست هم می‌گشتیم، حتی در فروشگاه‌ها... همه‌جا با هم بودیم. به او می‌گفتم: «دوستت دارم»، اما هنوز از عمق و شدت واقعی عشقم به او بی‌خبر بودم... تصور روشنی از آن نداشتم... در طبقهٔ دوم خوابگاه کارکنان ادارهٔ آتش‌نشانی زندگی می‌کردیم؛ محل کار همسرم... آن‌جا علاوه بر ما، سه زوج دیگر هم زندگی می‌کردند و همهٔ ما فقط یک آشپزخانه در اختیار داشتیم. در طبقهٔ اول اتومبیل‌های آتش‌نشانی پارک می‌شدند. اتومبیل‌های سرخ آتش‌نشانی... معمولاً از برنامهٔ کاری روزمرهٔ همسرم خبر داشتم: کجاست، با چه‌کسی است؟ نیمه‌های شب سروصدایی شنیدم. فریادهایی به گوش می‌رسید. از پنجره بیرون را نگاه کردم. متوجه شد و گفت: «پنجره را ببند و بخواب، چیزی نیست، در نیروگاه حریقی روی داده، باید بروم. خیلی زود برمی‌گردم.»

انفجار را ندیدم. فقط شعله‌های آتش بود. انگار همه‌چیز شعله‌ور شده بود... همهٔ زمین و آسمان... شعله‌های بلندی زبانه می‌کشیدند... گرما دهشتناک بود و دود... هنوز از او خبری نبود... شعله‌ور شدن قیر، باعث انتشار دود شده بود. پشت‌بام نیروگاه قیراندود شده بود. بعدها به خاطر می‌آورد که انگار درون قیر ذوب‌شده‌ای راه می‌رفتند. حریق را عقب می‌راندند، اما شعله‌های آتش همچنان به پیش می‌خزیدند و اوج می‌گرفتند. گرافیت سوزان را با پای‌شان کنار می‌زدند. بی‌آن‌که لباس ضدحریق بر تن کنند، تنها با یک پیراهن ساده به راه افتاده بودند. حقیقت ماجرا را به آن‌ها نگفته بودند. انگار فقط برای مهار کردن آتش‌سوزی ساده‌ای احضارشان کرده بودند.

ساعت چهار، پنج، شش شد... ساعت شش قرار بود به دیدن والدینش برویم؛ برای کاشت سیب‌زمینی. از شهر پریپیات تا روستای سپریژ، محل سکونت والدین او، چهل کیلومتر راه بود. فصل کشت و زرع بود؛ از کارهای مورد علاقه‌اش. مادرش اغلب یاد می‌کرد که او و همسرش دوست نداشتند پسرشان را روانهٔ شهر کنند و حتی برایش خانه‌ای نو ساخته بودند. تا این‌که به خدمت سربازی رفت. در مسکو در تیم آتش‌نشانی خدمت کرد و بعد از بازگشت گفت: «فقط می‌خواهم در ادارهٔ آتش‌نشانی کار کنم، نه جایی دیگر...» (سکوت)

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۷۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۷۸ صفحه

حجم

۳۷۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۷۸ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان