دانلود و خرید کتاب سوگ مادر شاهرخ مسکوب
تصویر جلد کتاب سوگ مادر

کتاب سوگ مادر

نویسنده:شاهرخ مسکوب
انتشارات:نشر نی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۲۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سوگ مادر

کتاب سوگ مادر نوشتهٔ شاهرخ مسکوب است. حسن کامشاد جمع‌آوری مطالب این اثر را بر عهده داشته است و نشر نی آن را منتشر کرده است. کتاب سوگ مادر یادداشت‌ها و خاطراتی از شاهرخ مسکوب در زمانی است که مادر خود را از دست داده است.

دربارهٔ کتاب سوگ مادر

شاهرخ فرزند عصمت مسکوب از رنجی می‌گوید که تاب‌وتوان زندگی را از او گرفته و سخت در مرداب غم اسیرش کرده است. 

او خالص‌ترین احساسات انسانی را که در سوگ مادرش تجربه می‌کند، از ذهن و قلبش به قلمش می‌بخشد و می‌نویسد.

این مجموعه که شامل ۵۰ یادداشت با ذکر روز، ماه و سال است، از ۲۹ بهمن ۱۳۴۲ آغاز و آخرین یادداشت در ۷ اسفند ۱۳۶۹ نگاشته شده است. او در آن دورهٔ پر از رنج به این یادداشت‌ها پناه می‌آورد تا لحظه‌ای آرام گیرد و بار سنگین نبود مادرش را در این خطوط پیاده می‌کرد.

شاهرخ مسکوب به گفتهٔ خودش مادرش را بیش از دوست‌داشتن می‌پرستید. 

غم توأمان با قلم ظریف شاهرخ مسکوب این یادداشت‌ها را تبدیل به اثری تأثیرگذار کرده است. 

مرگ مادر برای تمامی انسان‌ها تجربه‌ای هولناک و سهمگین است. گویی که از لحظهٔ تولد وجود هر انسانی متصل به مادر است. سوگ مادر برای شاهرخ مسکوب هم مملو از لحظاتی طاقت‌فرسا بود که در این اثر به‌خوبی گستردگی غمش را شاهد خواهیم بود.

او آن‌قدر رسا و بلند از جزئیات مرگ و درد می‌گوید که بعد از یک دورهٔ سوگواری با آثار او، غم نهادینه می‌شود  و قلب کم‌کم می‌پذیرد.

گفتن و شنیدن از درد و اندوه از بهترین راه‌های التیام است.

خواندن کتاب سوگ مادر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کسانی که تجربهٔ سوگواری دارند پیشنهاد می‌کنیم.

دربارهٔ شاهرخ مسکوب

شاهرخ مسکوب، در سال ۱۳۰۴ در بابل به دنیا آمد. او روشنفکر، نویسنده، مترجم و شاهنامه‌شناس معاصر ایران است.

شاهرخ مسکوب تحصیلات دورهٔ ابتدایی‌اش را در مدرسهٔ علمیهٔ تهران گذراند و باقی تحصیلاتش را در اصفهان ادامه داد سپس در سال ۱۳۲۴ به تهران بازگشت و مدرک فارغ‌التحصیلی خود در رشتهٔ حقوق را در سال ۱۳۲۷ از دانشگاه تهران دریافت کرد. 

او اولین یادداشت‌هایش را در سال ۱۳۲۶ در روزنامهٔ قیام ایران به چاپ رساند. عنوان نوشته‌های او در این روزنامه «تفسیر اخبار خارجی» بود. با شروع دههٔ چهارم زندگی‌اش مطالعه و تحقیق در حوزهٔ فرهنگ، ادبیات و ترجمه را آغاز کرد.

شاهرخ مسکوب بعد از انقلاب ۱۳۵۷ به پاریس مهاجرت کرد و تا آخرین روز زندگی‌اش به فعالیت فرهنگی پرداخت. ترجمه، نگارش و پژوهش از فعالیت‌های اصلی او در حوزهٔ فرهنگ بودند.

پژوهش‌های مسکوب در شاهنامهٔ فردوسی از علل اصلی شهرت اوست. کتاب ارمغان مور و مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار او از مهم‌ترین منابع شاهنامه‌پژوهی در ایران به‌شمار می‌آیند.

از جمله فعالیت‌های تأثیرگذار مسکوب در ادبیات ایران، ترجمهٔ برخی از آثار مهم ادبیات مدرن و کلاسیک غرب به زبان فارسی است. از جمله آثار مشهوری که توسط او ترجمه شده‌اند عبارت‌اند از:

خوشه‌های خشم اثر جان اشتاین بک

مجموعهٔ افسانه تبای اثر سوفوکلس

و...

او همچنین آثار ارزشمند زیادی را به قلم درآورده است؛ سوگ سیاوش، داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع، مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار، در کوی دوست، گفت‌وگو در باغ، چند گفتار در فرهنگ ایران، خواب و خاموشی، روزها در راه، ارمغان مور، سوگ مادر، شکاریم یک سر همه پیش مرگ، سوگ سیاوش در مرگ و رستاخیز، مسافرنامه، سفر در خواب، نقش دیوان، دین و عرفان در نثر فارسی، دربارۀ سیاست و فرهنگ در گفت‌وگو با علی بنو عزیزی، تن پهلوان و روان خردمند، ملیت و زبان (هویت ایرانی و زبان فارسی).

مسکوب در روز سه‌شنبه بیست‌وسوم فروردین ۱۳۸۴، در ۸۰سالگی در بیمارستان کوشن پاریس از دنیا رفت.

بخشی از کتاب سوگ مادر

«دلم غمگین است. دم صبح پدرم را بعد از مدتی به خواب دیدم. من و مامان و او زیر کرسی نشسته بودیم. در این بیست‌ودو سالی که مرده هر وقت که او را در خواب می‌دیدم احساس می‌کردم که انگار از دنیای دیگری است، هیچ کدام حرفی با هم نمی‌زدیم. بیش‌تر من نگاهش می‌کردم. نگاه او محو و نامشخص بود و نمی‌شد دانست به کجا می‌نگرد. مثل این بود که از سفر دوری بی‌خبر و بی‌آن‌که منتظرش باشیم بازگشته است و چیزهایی برای گفتن دارد که نمی‌گوید. همیشه از دیدن او افسرده بودم و احساس شومی داشتم که این دیدار گذراست امّا هرگز برایم آشکار نبود که مرده‌ای را به خواب می‌بینم. این بار به‌خلاف همیشه صحبت می‌کرد. داشت داستان مرگ پدربزرگش را می‌گفت. حرف‌هایش را هیچ به خاطر ندارم و با شخص من هم گفتگو نمی‌کرد. همین‌طور داشت می‌گفت. من از سخنانش ناراحت شده بودم و اشک توی چشم‌هایم جمع شده بود. چون مامان هم کنارم نشسته بود و می‌ترسیدم که حالش بد شود مرتب از زیر کرسی پایم را به پای پدرم می‌زدم به این امید که متوجه من شود و اشاره‌ای کنم تا دیگر از مرگ حرفی نزند امّا او متوجه نمی‌شد و من بیش‌تر سختم می‌شد. دیگر طاقتم تمام شده بود. های های گریه می‌کردم، از آن گریه‌ها که آدم را سبک و سپس آرام می‌کند. گریه‌کنان بیدار شدم. در آن موقع که پدرم از مرگ صحبت می‌کرد و من می‌ترسیدم که مبادا مامان ناراحت شود هیچ به یاد حادثه چند روز پیش بیمارستان ــ که در صفحه ۴ نوشته‌ام ــ نبودم ولی حالا که به آن فکر می‌کنم انگار آن اتفاق اثر خود را در شعور ناخودآگاه من به‌جا گذاشته بود.»

کاربر 4259194
۱۴۰۱/۱۲/۱۸

لطفا کتاب “روزها در راه “ ایشون رو هم موجود کنید . ممنون

3ti.0i
۱۴۰۱/۱۲/۰۴

کتابی با مضمون تجربه سوگ و بسیار غم انگیز. من ضمن خوندنش خیلی احساس قرابت کردم و به این فکر کردم که چه پیوند نامرئی عمیقی بین همه انسانها وجود داره که ضمن نقل خاطرات چنان حس تعلق خاطر بهمون

- بیشتر
بنفشه آریاراد
۱۴۰۲/۰۳/۰۸

میتونم بگم تک به تک جملات این کتاب را افرادی مثل من که چندروزیست مادرشان را از دست داده اند درک می‌کنند. رنج و فقدان و عظمت غم... و تنهایی و خالی شدن از مهر مادر در این کتاب و جملاتش

- بیشتر
hiam.rn
۱۴۰۲/۰۴/۱۷

بیشترین ارتباطو برقرار کردم با این کتاب، هر جمله‌شو که میخوندم انگار از زبون من نوشته بود و اشک میریختم. برای کسانی که عزیزی از دست دادن خیلی توصیه میکنم

کاربر 1616631
۱۴۰۲/۱۲/۱۷

بهترین وصف احساسات

M khataei
۱۴۰۲/۱۱/۳۰

وقتی کسی سوگ رو تجربه کرده باشه، با این کتاب خیلی احساس نزدیکی می‌کنه. و تجربه‌ی سوگ تجربه‌ایه که خوندن و شنیدن بیشتر درباره‌ش و درباره‌ی آدم‌هایی با وضعیت مشابه، به تسکین و التیامش کمک زیادی می‌کنه. کتاب رو توصیه می‌کنم.

مرجان
۱۴۰۳/۰۶/۰۱

فقط اونایی که مادر از دست دادند متوجه غم و حزن متن این کتاب‌ میشوند 🌱

کاربر 2822600
۱۴۰۲/۰۷/۱۲

منم مادرم رو از دست دادم خیلی روزهای سختی دارم ای کاش

آدمیزاد یک بار به دنیا می‌آید اما در هر جدایی یک بار تازه می‌میرد.
کاربر ۶۰۹۴۶۱۸
خواستم بگویم آخر مامان ما باید ناراحت باشیم که شما را از دست داده‌ایم شما که کسی از دست نداده‌اید؟ ترسیدم بفهمد که مرده است. چیزی نگفتم.
ثمینه
می‌دانم که دیگر نیست و با وجود این، هست! چون می‌بینمش که در روح من ایستاده است
بنفشه آریاراد
امّا این تنها علت ملال من نیست. از زندگی بی‌حاصلی که دارم بیزارم. نسبتآ زیاد چیز می‌خوانم ولی عطش دانستن با این قطره‌ها سیراب نمی‌شود. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چلاقی هستم که پیوسته در آرزوی راه‌پیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمی‌یابد. آتشی است که زبانه نکشیده می‌افسرد.
ثمینه
مرگ تو شجاعت زیستن را در من کشته است.
بنفشه آریاراد
بی‌اختیار می‌گریست و او را می‌بوسید. داشت با کسی وداع می‌کرد که جان و تنش از او بود و غمخوارتر و غمگسارتر از او نداشت. خوب‌ترین و مهربان‌ترین پاره وجودش را از دست داده بود
بنفشه آریاراد
من در تن مادرم زندگی کردم و اکنون او در اندیشه من زندگی می‌کند.
sadeghi
انگار ته دل من چیزی زمین‌گیر شده است که نمی‌تواند سرپا بایستد
بنفشه آریاراد
وقتی آدم در بیمارستان است مرگ مثل خفاش دوروبرش پرسه می‌زند. گرچه مرگ در خودِ انسان است نه پیرامون او. ولی معمولا در این‌جاها بیش‌تر احساس می‌شود.
کاربر ۱۵۷۷۰۶۶
ای‌بسا آرزو که خاک شدست.
کاربر ۱۶۱۶۶۳۱
من در تن مادرم زندگی کردم و اکنون او در اندیشه من زندگی می‌کند. من باید بمانم تا او بتواند زندگی کند. تا روزی که نوبت من نیز فرارسد به نیروی تمام و با جان‌سختی می‌مانم. امانت او به من سپرده شده است. دیگر بر زمین نیستم، خودِ زمینم و به یاری آن دانه‌ای که مرگ در من پنهانش کرده است باید بکوشم تا بارور باشم.
masome.k
در زندگی لحظاتی هست که آدم می‌بیند بنای عمرش یک‌باره فرو می‌ریزد. مثل خانه‌های مقوایی کودکان که با تلنگری هوار می‌شود. آدم به کمرگاه کوه نرسیده باید برگردد و مثل سیزیف راه رفته را از سر بگیرد.
کاربر ۱۶۱۶۶۳۱
مدت‌هاست که مامان را ندیده‌ام، دلم خیلی برایش تنگ شده. چقدر مرگ ما را از هم جدا کرده، حتی خوابش را هم نمی‌بینم.
zar
مردی زمین‌گیر که در خود نمی‌گنجد و از اشتیاق گریز و رهایی می‌سوزد. ‫مثل شب بر خاک افتاده‌ام ولی به ستاره‌هایم نمی‌رسم. فقط آسمانم را تاریک کرده‌ام. اما نمی‌دانم در روشنی چطور می‌توان ستاره‌ها را دید، تا چه رسد به این‌که به آن‌ها دست یافت
منا
آن وجود ناموجود چون مرده است، در شعور باطن من با خمیره خاموشی سرشته شده است. هر کار و هر بیان او به‌خاموشی است و سرزنش او نیز چنین است.
ثمینه
انسان همیشه از گذشت ایام و رسیدن پیری و مرگ شکوه دارد ولی گاه این گذشت را به هر بهایی می‌خرد.
کاربر ۱۶۱۶۶۳۱
مرده من همچنان گیج و لخت بود ولی زنده من... اول شانه‌هایم تکان خورد و بغض گلویم را گرفت و بعد اشک مثل آبی که سدی را بشکند راه گلویم را باز کرد و سرازیر شد. بی‌حسّی مرگ اندک‌اندک محو می‌شد. دانستم که زنده‌ام. احساس مبهم و نامشخص رنج مرا فرامی‌گرفت. مِهی غلیظ و فشارنده احاطه‌ام می‌کرد و به جانم نفوذ می‌کرد. مرگ من ناقص بود، چیزی مثل سکته ناقص.
کاربر ۱۶۱۶۶۳۱
من در تن مادرم زندگی کردم و اکنون او در اندیشه من زندگی می‌کند.
sadeghi
ــ وقتی که می‌رفتی سر خاک، بهش چی می‌گفتی؟ ــ بهش چی می‌گفتم؟ هیچی. می‌رفتم دیدن. پایین پاش می‌ایستادم و سعی می‌کردم تو دلم نگاهش کنم. ]
zar
مادرم به فریاد می‌رسد، برمی‌خیزد و می‌گوید رها کنید، این، روح من است...
بنفشه آریاراد

حجم

۱۰۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

حجم

۱۰۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۳۶,۰۰۰
۲۰%
تومان