دانلود و خرید کتاب می میرم با تو نفس می گیرم سحر ممبنی
تصویر جلد کتاب می میرم با تو نفس می گیرم

کتاب می میرم با تو نفس می گیرم

نویسنده:سحر ممبنی
امتیاز:
۲.۸از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب می میرم با تو نفس می گیرم

کتاب می میرم با تو نفس می گیرم نوشتهٔ سحر ممبنی است. انتشارات شقایق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی یک رمان ایرانی است.

درباره کتاب می میرم با تو نفس می گیرم

کتاب می میرم با تو نفس می گیرم رمانی ایرانی است که در ۱۶ فصل نوشته شده است. این رمان در حالی آغاز می‌شود که راوی خبر خروجش از محل کارش (دفتر) را می‌دهد. او می‌گوید همان‌طور که کلیدها را در دستش می‌چرخاند، به‌سمت پراید مشکی‌رنگی که به‌تازگی خریده بود رفت، پشت رُل که نشست تازه درد خستگی را در کمرش حس کرد. انگشت‌هایش از بس روی صفحهٔ کلید کامپیوتر حرکت کرده بودند، خشک و بی‌حس شده بودند. این راوی که هنوز نمی‌دانیم کیست، سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و چشم‌هایش را بست تا برای رانندگی آمادگی داشته باشد، اما این استراحت چندثانیه‌ای پر از فکرهای مختلفی بود که وحشیانه به مغز او هجوم آورد؛ اجاره‌خانه، قسط ماشین و... . هزینه‌های زندگی کمرشکن شده و او توانایی به‌دوش‌کشیدن این بار سنگین را در خود نمی‌بیند. این شخصیت کیست؟ شغلش چیست؟ مشکلش چیست؟ رمان حاضر را بخوانید.

خواندن کتاب می میرم با تو نفس می گیرم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب می میرم با تو نفس می گیرم

«بالاخره همه چیز جور شد و فریده و جهان ازدواج کردند. اصلا نفهمیدیم جهان کی وارد زندگیمان شد. فریده و جهان زندگی خوبی را تشکیل دادند. فریده راضی بود، می‌گفت جهان خیلی به او توجه دارد. خانه‌اش با خانه ما فاصله زیادی نداشت، گاهی می‌آمد و با حرفهایش در مورد زندگی مشترکش خیال همه را راحت می‌کرد...

زندگی روی خوشش را به ما نشون می‌داد، وضعمان بهتر شده بود و خودمان هم تقریبآ به موقعیتمان عادت کرده بودیم. قانع شده بودیم و دیگر حتی به خواسته‌های بزرگ و دور از دسترس گذشته فکر نمی‌کردیم تا کمبودشان را احساس کنیم، تنها کسی که فکر می‌کنم هیچ وقت به این وضع عادت نکرد بابا بود. او خودش را کلا از زندگی کنار کشیده بود پشت حلقه‌های دود سیگار قایم می‌شد و در هیچ مسئله‌ای دخالت نمی‌کرد. تمام پولی را که به دست می‌آورد به دست مامان می‌داد تا خودش مجبور نباشد برای خریدهای کوچک زندگی کم خرجمان، جلوی مغازه‌ها بایستد. هنوز هم از کم خرید کردن عار داشت. دلم بیش از هر کسی برای او می‌سوخت. او که علاوه بر تغییر وضعیتش، در مقابل ما احساس گناه می‌کرد. دلم می‌خواست زودتر بتوانم کاری برای راحت شدن او از این عذاب بکنم، اما می‌دانستم دیگر ممکن نیست. رؤیای کار کردن و به اندازه قبل پولدار شدن را از سرم بیرون کرده بودم، چون فهمیده بودم دیگر باید به یک زندگی معمولی قانع باشم و همین که از فقر نجات پیدا کردیم خدا را شکر کنم. هر وقت که از کار خسته می‌شدم حرفهای فراموش نشدنی شهرزاد را با خودم تکرار می‌کردم و با انرژی مضاعف ادامه می‌دادم. مصمم بودم که از زندگی شکست نخورم، به دنیا گفته بودم، «هر بار منو زمین بزنی، با قدرت بیشتری بلند می‌شم و جلوت می‌ایستم!»»

کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
۱۴۰۱/۰۹/۲۲

خیلی بد بود بی سرته و مسخره

سما
۱۴۰۳/۰۶/۱۳

عالی بود

حامد اخوان زاده
۱۴۰۲/۰۳/۲۹

عالی بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۸۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۴۸۹ صفحه

حجم

۲۸۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۴۸۹ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
۶,۶۰۰
۷۰%
تومان