کتاب هدیه ای برای من
معرفی کتاب هدیه ای برای من
کتاب هدیهای برای من داستانی از نرگس باغبان است که در انتشارات اهورا قلم به چاپ رسیده است. داستانی عاشقانه که زوایای پنهان عشق را میگشاید و لطافت این حس را دوچندان میکند.
کتاب هدیهای برای من داستان عشقی است که میان هدیه و پویا شکل گرفته است. عشقی آتشین که شعلهور شده است و میان دلهای دو جوان، پیوندی برقرار کرده است اما ناگهان با مخالفت عجیبی از طرف خانوادهها مواجه میشود. چرا که هدیه، دختری که عشق پویا را در دلش میپروراند، در کودکی به فرزندخواندگی پذیرفته شده است و مادر پویا، از این ماجرا دل خوشی ندارد...
باید دید که هدیه و پویا چطور میخواهند از این چالشها بگذرند و راهی به سوی عشق پیدا کنند.
کتاب هدیهای برای من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از داستانهای ایرانی لذت میبرید، خواندن کتاب هدیهای برای من را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هدیهای برای من
تو اتاق قدم میزد بلکه آرام بگیره و افکارش منظم بشه اما احساس میکرد لحظه به لحظه داره دلشورهاش بیشتر میشه، همه میدانستند پویا هدیه را دوست داره، اما تا حالا حرف جدی زده نشده بود. پویا مدام حرفهایی را که میخواست به پدر و مادرش بگه با خودش تکرار میکرد. پویا میدانست پدرش با این وصلت موافقه اما در مورد مادرش شک داشت چون هر وقت حرف هدیه را به میان میآورد مادرش بحث را عوض میکرد، پویا نمیتونست دلیل رفتار مادرش را حدس بزنه. میترسید مادرش با این ازدواج مخالف باشه چون هدیه را خیلی دوست داشت و به خودش و به پیمان که هم دوستش بود هم برادرش گفته بود که میداند بجز با هدیه با هیچ کس دیگه خوشبخت نمیشه.
وقتی پویا کمی آرام گرفت و استرسش کم شد به طرف اتاق پدر و مادرش راه افتاد، قبل از اینکه پویا در بزنه صدای حرف زدن پدر و مادرش را شنید، با صدای نسبتاً بلند با هم حرف میزدند، پویا خواست برگرده به اتاقش اما وقتی اسم هدیه را شنید سر جاش میخکوب شد، سیمین با صدای بلند گفت:
- ببین عباس هدیه دختر خوبیه اما من دوست ندارم عروسم بشه، این را چند دفعه بهت گفتم و ازت خواستم در این مورد با پویا حرف بزنی اما تو همیشه پشت گوش انداختی.
- سیمین خودت داری میگی دختر خوبیه، پویا هم هدیه را دوست داره مخالفتت برای چیه؟
- این حرفها را باید چند بار تکرار کنم، ها؟ هدیه معلوم نیست کیه، از کجا آمده، کس و کارش کیا هستن.
- این حرف را نزن سیمین، به خدا خوب نیست، باید توبه کنی، این حرفها یعنی چی؟ اگه هدیه یا پدر و مادر واقعیاش بد بودند و ذات بدی داشتند الان هدیه هم بد میشد.
- جلال و مهین هدیه را خوب تربیت کردند والا معلوم نبود تو یتیمخانه چی ازش به وجود میآمد، شاید الان تو خیابا.......
عباس عصبانی شد و با صدای بلند حرف سیمین را قطع کرد و گفت:
- بسه دیگه، دیگه نمیخواهم چیزی بگی، من احمق نباید چیزی به تو میگفتم، باید میگذاشتم این راز تو دلم بمونه، بیچاره جلال چقدر اصرار کرد که چیزی به کسی نگم با خودم میگفتم محرم اسرارم هستی اما تو با این کارهات داری کاری میکنی میانه من و جلال به هم بخوره. من را پیش هدیه بد میکنی، رابطه همه رو به هم میریزی، جلال اگه این حرفها را بشنوه رابطهاش را با همه قطع میکنه، تو این را میخواهی؟ آره؟
- نگذار این ازدواج سر بگیره، اگه حرف ازدواج پویا با هدیه به میان بیاد به همه میگم هدیه بچه جلال و مهین نیست، حالا خود دانی.
عباس عصبانی از اتاق آمد بیرون که با پویا چشم تو چشم شد، یکدفعه عصبانیت عباس فروکش کرد، پویا با حالت تعجب و مثل آدمهای گیج به عباس چشم دوخته بود، پویا به سختی زبان باز کرد و گفت:
- بابا این حرفها واقعیت داره؟ مامان داره چی میگه؟
عباس دوباره عصبانی شد و حین روشن کردن سیگارش از پویا دور شد، پویا دنبال عباس راه افتاد و دوباره سوالش را تکرار کرد.
عباس با حالت کلافه تو هال قدم میزد و سیگار میکشید، عصبی بود، هم از اینکه پویا این جریان را فهمیده بود و هم اینکه نباید پویا با هدیه ازدواج میکرد. عباس واقعاً هدیه را مثل دختر خودش و مثل دختر جلال دوست داشت و دوست داشت هدیه عروسش بشه چون میدانست پویا و هدیه همدیگه را دوست دارند و میتونند با هم خوشبخت بشوند، نشست روی مبل و پویا را نشاند کنارش و گفت:
- پویا حرفهایی که مامانت زد حقیقت داره، هدیه دختر واقعی جلال و زنداداش نیست. تو خیلی کوچیک بودی که جلال اینا متوجه شدند بچهدار نمیشوند. چند سالی بود این دکتر و اون دکتر میرفتند. وقتی از بچهدار شدن ناامید شدند تصمیم گرفتند بچهای از پرورشگاه بیارند و بزرگ کنند، اما دوست داشتن همه فکر کنند بچه خودشونه، برای همین زنداداش میگفت حامله است و قبل از به دنیا آمدن بچه، به بهانه کار رفتند اراک. اول قرار بود چند ماه بمونن اما کار جلال گرفت و آنجا موندگار شدند. از این جریان فقط من و آقابزرگ خبر داشتیم اما من حماقت کردم و به مادرت گفتم و حالا هم تو فهمیدی، اما پویا بهم قول بده حرفی نزنی یا کاری نکنی که کسی از این جریان خبردار بشه چون هم رابطه همه به هم میخوره هم هدیه ضربه میبینه چون اون از این جریان خبر نداره، عمو جلالت هم رو این موضوع خیلی حساسه.
حجم
۱۳۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۶ صفحه
حجم
۱۳۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۶ صفحه