دانلود و خرید کتاب با بهار سیمین جلالی (یزدی)
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب با بهار اثر سیمین جلالی (یزدی)

کتاب با بهار

معرفی کتاب با بهار

کتاب با بهار نوشتهٔ سیمین جلالی (یزدی) است. انتشارات نسل نواندیش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان عاشقانه دربارهٔ دختری است که پیوسته تنها می‌شود.

درباره کتاب با بهار

کتاب با بهار در ۳۱ فصل نوشته شده است. این کتاب رمان عاشقانه‌ای است که داستان دختری به نام «بهاره» را روایت می‌کند. بهاره که پدر و مادرش را از دست داده، همراه برادرش در خانهٔ مادربزرگشان زندگی می‌کنند. این کتاب بر اساس یک داستان واقعی نوشته شده است.

پس از مرگ مادربزرگ، عموی بهاره مسئولیت آن‌ها را بر عهده می‌گیرد. پس از آن که تحصیلات برادرش به پایان می‌رسد، عمویش او را راهی فرانسه می‌کند. جدایی از برادر ضربهٔ سختی برای بهاره است. کمی بعد او به اصرار دیگران به ازدواجی که مایل به آن نیست، رضایت می‌دهد اما پس از ازدواج می‌گریزد. چند ماه بیشتر نمی‌گذرد که او را پیدا و به ازدواج با یک مرد مسن وادار می‌کنند. بهاره این بار به این مرد علاقه‌مند می‌شود، اما چیزی نمی‌گذرد که همسرش فوت می‌کند و او باز هم تنها می‌شود. پس از تنهایی مجدد، او با مشکلات و اتفاقات زیادی روبه‌رو می‌شود که سرنوشتش را تغییر می‌دهد.

خواندن کتاب با بهار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب با بهار

«در کنار مریم روی پله‌های حیاط نشسته بودم و به رفت و آمدی که در خانه جریان داشت، نگاه می‌کردم. هرکس می‌رسید، لحظه‌ای نگاهم می‌کرد، دستی به سرم می‌کشید و از کنار ما می‌گذشت و داخل ساختمان می‌شد تا به مادرم تسلیت بگوید، قطره‌های درشت اشکم را پاک کردم و به تصویر او در قاب عکسی که روی میزی کوتاه درکنار دیس‌های خرما و حلوا در گوشهٔ ایوان به چشم می‌خورد، چشم دوختم؛ عکسی که دیگر هیچ شباهتی به خودش نداشت؛ صورتش جوانی و سلامت را فریاد می‌زد؛ با همهٔ تلاشی که در مهار کردن موهایش داشت، دسته‌ای از آن روی پیشانی‌اش ریخته بود و لبخندی گنگ که در چهره‌اش دیده می‌شد، زیبایی مردانه‌اش را در نظرم دو چندان می‌کرد. سرم را روی زانوهایم گذاشتم و بی‌اختیار به یادش با صدای بلند گریه کردم. او دیگر در میان ما نبود و من و علی یتیم شده بودیم. با اینکه هنوز کوچک بودم، تلخی این حقیقت را با تمام وجود حس می‌کردم. هرچند مدت‌ها بود که دیگر سایهٔ پدر را بر سر نداشتیم و او فقط اسمی بر ما داشت، حالا دیگر واقعاً رفته بود.

مریم دستش را دور گردنم حلقه کرد و گفت: «غصه نخور بهاره، پاشو بریم تو کوچه.»

شانه‌هایم را بالا انداختم و گفتم: «من نمیام. تو برو. من میرم پیش مامانم.» و از جا بلند شدم.

مریم هم همراهم آمد. مامان با دیدن من گریه‌اش شدت گرفت و در حالی‌که بر سر و روی خود می‌زد، با فریاد گفت: خدایا، رحم به این دو تا بچه نکردی؟ جواب اینا رو چی بدم؟»

جلوی پایش نشستم و سرم را روی دامنش گذاشتم. نمی‌فهمیدم چند روز است که این رفت و آمد و شلوغی و گریه و زاری‌ها ادامه دارد. از گوشهٔ چشم به مادربزرگم نگاه کردم که قرآنی را در دست داشت و آن را با صدایی ریز و آهنگی محزون می‌خواند. هر سه عمه‌ام با چهره‌هایی ماتم‌زده کنارش نشسته بودند و بی‌آنکه اشکی بریزند، اوضاع را زیر نظر داشتند. تنها خاله‌ام کنار مامان نشسته بود، و بر سرم دست می‌کشید، زن عمویم کنار عمهٔ بزرگم، عمه صدیق، نشسته بود و قاشق حلوا را به دهانش می‌گذاشت. غیر از خودم و مامان و علی، کس دیگری را نمی‌دیدم که از ته دل سوگوار فوت پدرم باشد. شاید هم معتقد بودند همان بهتر که مرد و همه را از شر خود راحت کرد.

خانمی برای گفتن تسلیت مقابل مامان نشست و من از جایم بلند شدم. یکی از همسایه‌ها بود. سرم را بوسید و مشغول گفتن جملاتی تکراری خطاب به مامان شد. از گریه‌های مامان تعجب می‌کردم. او که همیشه پدرم را نفرین می‌کرد و آرزوی مرگش را داشت. همیشه می‌گفت: «تو باعث خفت و خواری ما هستی. از اینکه اسم تو روی این بچه‌هاست، شرم دارم.» حتی بعضی اوقات حرف‌هایی به او می‌زد که با تمام بچگی، دلم به حالش می‌سوخت. مثل، آخرین باری که از خانه بیرون می‌رفت، به سینه‌اش کوبید و گفت: «امیدوارم بری و دیگه بر نگردی. ایشالا رو تخت مرده شور خونه ببینمت!»»

نظرات کاربران

Fereshte
۱۴۰۲/۱۰/۲۹

چه جوری انقدر امتیاز بالایی گرفت؟؟

yeganeh
۱۴۰۲/۰۳/۰۳

فقط تکرار روزمرگی ها، خیلی بی معنی

کاربر ۶۲۰۵۴۲۴
۱۴۰۲/۰۱/۰۹

من قبلا این کتاب خونده بودم الان دوباره دارم میخونمس

f_niknam
۱۴۰۱/۱۰/۱۵

این رمان رو بارها و بارها خوندم فایلش رو دارم ولی نمیدونستم چاپیه تا اینکه در برنامه طاقچه دیدم دوباره خریدم تا حلال باشه و بازم خوندمش 😃 ممنونم از نویسنده عزیز قلمتون مانا♥️ خیلی لذت بخشه واسم 🥰

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۰۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۹ صفحه

حجم

۶۰۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۳۹۹ صفحه

قیمت:
۷۹,۹۰۰
۳۹,۹۵۰
۵۰%
تومان