کتاب چون دوست دشمن است
معرفی کتاب چون دوست دشمن است
کتاب چون دوست دشمن است نوشتهٔ سیمین جلالی (یزدی) است. انتشارات نسل نواندیش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان بلند ماجرای عاشقانهٔ زوجی به نام «نسرین» و «رضا» را به تصویر میکشد که پس از سالها دوری در شرایطی نهچندان مناسب یکدیگر را ملاقات میکنند.
درباره کتاب چون دوست دشمن است
کتاب چون دوست دشمن است یک داستان بلند است. در این داستان با زوجی همراه میشویم که پس از سالها دوری در شرایطی نهچندان مناسب یکدیگر را ملاقات میکنند. کتاب اینگونه آغاز میشود که راوی از واردشدن به یک اتاق میگوید. او خودش را روی تخت رها کرد. پلکهایش را روی هم گذاشت و در عرض تختخواب دراز کشید. لحظاتی طولانی به همان حال ماند؛ سپس از جا برخاست و روسری را از سر باز کرد. در کمد را که گشود، چشمش به ردیف لباسهای فردی به نام «اصلان» افتاد که مرتب و منظم به چوبلباسی آویزان بود. راوی از خودش میپرسید: «با این لباسها چه کنم؟»، «باید یه بلایی سرشون بیارم دیگه».
اصلان کیست و چه ارتباطی به راوی دارد؟ راوی کیست؟ داستان بلند چون دوست دشمن است نوشتهٔ سیمین جلالی (یزدی) را بخوانید.
نویسنده در این کتاب به شما میگوید «چگونه آنچه را که میخواهید بهدست آورید و قدر آنچه را دارید بدانید».
خواندن کتاب چون دوست دشمن است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب چون دوست دشمن است
«ماجون که رفت، دقایقی لب تراس نشستم و به فکر فرو رفتم. عزیز صرف نظر از ایرادگیریهای وقت و بیوقت و خصوصیات سختگیرانهاش، قلبی مهربان داشت و بالاترین و ارزشمندترین حسنش این بود که به امیر علاقه نشان میداد و از او مانند جان مراقبت میکرد. اصلان هم به امیر علاقهمند بود و آنقدر با او کلنجار رفته تا موفق شده بود لفظ بابا را از دهانش بشنود. تابستان تمام شد. فصل پاییز از راه رسیده بود. چندی بعد که هوا سرد میشد، مجبور بودیم به اتاق نشیمن کوچ کنیم و باز شبها در کنار هم روی زمین بخوابیم. در خانهای به آن بزرگی، تنها از دو اتاق استفاده میشد. یکی اتاق نشیمن بود و دیگری اتاق خواب ما که جز فصل سرما که اجازهٔ استفاده از بخاری را نداشتیم، در باقی سال، شبها آنجا میخوابیدیم.
در اتاقی که روبهروی اتاق خواب ما در طبقهٔ دوم بود، تمام وسایل بچههای اصلان و همسر سابقش وجود داشت و آنها هیچ چیزی را دور نمیریختند. به پیشنهاد اصلان، تختخواب کوچکترین دخترش را برای امیر درنظر گرفتیم و آن را به اتاق خودمان بردیم. قبل از آن هم بهمنظور جا دادن وسایل شخصی خودم در کمدی که در اتاقم قرار داشت، تصمیم گرفتم تمام وسایل کمد را بیرون بریزم. به همین منظور ملافهای را روی زمین پهن کردم و کلیهٔ لباسها و کیف و کفش و خرتوپرتهایی را که کمد را پر کرده بودند روی ملافه ریختم و آن را مثل بقچه گره زدم و کشانکشان تا جلوی پلهها آوردم. سپس پایین رفتم و لگنی را با آب گرم و پودر پر کردم.»
حجم
۳۶۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه
حجم
۳۶۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه
نظرات کاربران
خیلی قشنگ بود پیشنهاد میکنم بخونید