کتاب آدمک باز
معرفی کتاب آدمک باز
کتاب آدمک باز نوشتهٔ علیرضا برازنده نژاد است. نشر پیدایش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان ایرانی جزو «مجموعهٔ ادبیات ژانری»، برای بزرگسالان (۱۶ سال به بالا) و درمورد بازیسازی است.
درباره کتاب آدمک باز
کتاب آدمک باز رمانی است که هر یک از بخشهای آن عنوانی دارند. از میان این عنوانها میتوان به «آدمکی که خودش میآید توی کتابخانه»، «آدم به دوستش قرض میده»، «تن به تن، تک به تک»، «اولین پیراشکی بارسلونا» و «چند لحظه استراحت» اشاره کرد.
در رمان آدمک باز نوشتهٔ علیرضا برازنده نژاد با مردی ۴۰ساله آشنا میشویم که شیفتۀ بازی است و بازیهایش را خودش طراحی میکند. بازیهای او قانون دارند ولی مرز، نه! این مرد روزی دربهدر کشورها شده و شهربهشهر، میگردد تا راه پایان بازیاش را پیدا کند. او تنها بازیکن نیست و دیگران، رقیبها و نفوذیها، نیز سرگردان جهان خیال این بازی هستند. سرنخ اصلی را موجودی در جهانی دیگر، با خیالی دیگر، به بازی گرفته است. این بازی در کجا تمام خواهد شد؟
این رمان در دنیای واقعی می گذرد، اما شخصیت اصلی آن برای خود یک بازی دارد که در فکر او بین دنیای عادی بیرون و دنیای آدمکهایش وقفه میاندازد. او بهتدریج پی میبرد که این بازی، بیرون از دنیای فکری و شخصی او، در دنیای عادی هم جریان دارد و خیلی چیزها را غیرعادی کرده است. شخصیت میفهمد که قاعدههای این دنیای دوم هم باید ساخته شود؛ بهقول نویسنده اصطلاحِ ژانریاش شاید بشود دنیاسازی.
خواندن کتاب آدمک باز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان و نیز به علاقهمندان به کار بازیسازی پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب آدمک باز
«کف خیابانهای بروکسل مثل دیوارِ بیرونِ سوِیج است، مربعمربع. هانی که وقت نکرده بود برود دنبال لباس کابویی ـ و میدانست که اگر هم برود بعید است همان لباسی را که دلش میخواست گیر بیاورد ـ شنلِ سورمهایاش را انداخته بود روی دوش و توی کوچههای بروکسل میرفت. شنل با هر لباسی جور نمیشد و شانس آورده بود که یک شلواِ چرمی تنگ و سیاه، با یک زیر پیراهنی آستینحلقهای سفید توی چمدانش داشت. آبجوهای بروکسل، بعضیهاشان، کف ندارند ولی آدم را به کف کردن میاندازند. دیگر تصمیم گرفته بود باور کند (تصمیم گرفته بود باور کند یا به خودش تلقین کند) که یکجور ناخوشی در عالم هست که از اصرار به آبجونوشی میآید. از آبجوی زیاد نوشیدن، از عادت به آبجو، آبجوی اجباری و بروکسل، شهرِ آبجوهاست. بیش از چند هزار طعم مختلف، کفدار و بیکف. شیشهٔ خونِ دخترِ سنگی را گرفته بود دستش، تا خرخره هم آبجو زده بود و راه افتاده بود توی یکی از کوچهها. قبل از اینکه بزند به کوچه، وقتی داشت چند طعمِ بیربط و باربط را با هم قاتی میکرد، یاد بعضی کارهای پرفسور تورنسل افتاده بود که وسط داستان تبدیل میشدند به خرابکاری، بعضی وقتها هم به دادِ تنتن میرسیدند. هانی آلبالو را با لیمو و با طعمهای دیگری، که میشناخت و نمیشناخت، مخلوط کرده بود. بعد آنقدری که جا داشت، آبجوی دستسازش را یکنفس بالا رفته بود و زده بود بیرون. راه میرفت و حس میکرد سودای درونش بالا و پایین میشود، موج میخورد و چربی به بار میآورد. لایههایی که به هر جایی از بدن میچسبند آنجا را از کار میاندازند. حتی توی سر، دورِ مغز و جایی که موتورِ حافظه است.»
حجم
۱۱۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۱۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه