
کتاب کوجو
معرفی کتاب کوجو
کتاب کوجو نوشتهٔ استیون کینگ و ترجمهٔ امیرحسین قاضی است. انتشارات آذرباد این رمان آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب کوجو
کتاب کوجو رمانی نوشتهٔ استیون کینگ است. این رمان دوازدهمین کتاب استیون کینگ، در سال ۱۹۸۱ و دو سال پس از انتشار رمان «منطقهٔ مرده» در سال ۱۹۷۹، توسط انتشارات وایکینگ به چاپ رسید. کینگ به دلیل مصرف زیاد مواد مخدر و نوشیدنی الکلی در زمان نگارش کتاب، خاطرهای از نوشتن آن را به یاد ندارد. لازم به ذکر است که اقتباس سینمایی این اثر در سال ۱۹۸۳ روی پردهٔ سینماها رفت. همچنین بر اساس گزارش انجمن کتابخانههای آمریکا، کتاب کوجو در بین سالهای ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۹، چهلونهمین کتاب جنجالبرانگیز و ممنوعه در ایالاتمتحده بوده است.
در این رمان به لحاظ ساختاری، هیچ فصلی و هیچ فاصلهای بین صفحات وجود ندارد و با تغییر زاویه دیدهای مختلف، خواننده با روایتی جذاب و نفسگیر روبهرو خواهد شد؛ بااینحال، ممکن است در قسمتهایی از کتاب، روند تا حدی کُند پیش برود و بیشازاندازه به جزئیات پرداخته شود؛ اما نویسنده از این نقطهضعف استفاده میکند تا مخاطب را بیشتر به عمق دنیای داستان خود فروبرد و درگیر حوادث کند.
خواندن کتاب کوجو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره استیون کینگ
استیوِن اِدْوین کینْگ (استیون کینگ) در سال ۱۹۴۷ میلادی در پورتلند در آمریکا متولد شد. روزی پدر استیفن بهبهانهٔ خرید سیگار، خانه را برای همیشه ترک کرد. مادر، استیفن و برادرخواندهاش «دیوید» را بهتنهایی و با مشقت بسیار بزرگ کرد. استیون در سال ۱۹۵۹ پس از نوشتن مقالهای برای یک روزنامهٔ محلی کمتیراژ به نویسندگی علاقهمند شد. او درمورد برنامههای تلویزیونی نقد و مقاله نوشت. رفتهرفته داستانهای کوتاه آغازین خود را به ۳۰ سِنت به آدمهای محلی فروخت؛ بعضی از داستانها را نیز به همشاگردیهای مدرسه میفروخت که معلمها پس از آگاهی از جریان مانعش شدند. بیشتر آثار ابتدایی این نویسنده، علمی - تخیلی بودند. پس از خواندن مجلات ترسناکِ خالهاش، در سال ۱۹۵۹ به ژانر وحشت علاقهمند شد. او از نویسندگانی همچون هاوارد فیلیپس لاوْکرَفْت، رابِرتْ بلاچ وجک فینی الهام گرفت و سپس داستان ترسناک I Was a teenage GraveRobber را نوشت.
استیفن در سال ۱۹۶۷ که توانست داستان «کف شیشهای» را چاپ کند، مسیر زندگیاش تغییر کرد و از سال دوم دانشگاه شروع به نوشتن مقالات هفتگی برای روزنامهٔ دانشگاه کرد. استیون در فعالیتهای سیاسی - دانشجویی نیز شرکت میکرد. او یکی از اعضای تشکلهای دانشجویی بود؛ ابتدا با این عقیدهٔ محافظهکارانه که جنگ با ویتنام برخلاف قانون اساسی است و سپس در مقام یکی از حامیان فعال جنبش ضدجنگ در دانشگاه اورونو. او در سال ۱۹۷۰ در رشتهٔ زبان انگلیسی لیسانس گرفت. پس از ازدواج، وضع مالی خوبی نداشت و نتوانست بهدلیل فشار خون، قدرت بینایی ضعیف، کف پای صاف و قدرت شنوایی ضعیف، کار متناسب با رشتهاش پیدا کند. او کارگر یک کارخانهٔ تولید مواد شوینده شد.
کینگ اولین داستان کوتاهش را پس از فراغت از تحصیل نوشت و پس از ازدواج هم تعداد بسیاری از این داستانها را فروخت. در سال ۱۹۷۳ بالأخره یکی از داستانهای بلند استیون با عنوان «کری» فروش خوبی داشت و او بالأخره دست از کارهای جانبی کشید و نویسندهای تماموقت شد. موضوعاتی از قبیل ترسهای شبانگاهی، ارواح شیطانی، بیماران روانی خودآزار و دگرآزار ساختار اصلی بیشتر داستانهای استیفن کینگ را تشکیل میدهد؛ در حقیقت او به نویسندهٔ داستانهای ترسناک مشهور است. بر اساس بسیاری از داستانهای استفن کینگ فیلم ساخته شده است؛ داستانهای مشهوری مانند «مسیر سبز»، «جآنی»، «درخشش»، «منطقهٔ مرده»، «رهایی از شاوشنگ» و «کری و کریستین».
بخشی از کتاب کوجو
«برت نیز هرگز آن حفره را پیدا نکرده بود. هیچچیز در دنیا بهاندازهٔ یک حفره در دل زمین برای یک پسربچه جالب نیست و این حفره روبهغار آهکی طبیعی کوچکی باز میشد. عمقش تقریباً شش متر بود و برای یک پسربچهٔ لاغرمردنی کاملاً ممکن بود که مثل مار به درون آن بخزد، به پایین سُر بخورد و سپس بیرون آمدن ازآنجا را کاری غیرممکن بیابد. در گذشته برای حیوانات کوچک دیگر هم اتفاق افتاده بود. سطح آهکی غار، لیز خوردن را آسان میکرد؛ اما باعث سقوط ناگواری میشد و کف آن پر از تکههای استخوان بود: استخوانهای یک دارکوب، یک راسو، چند موشخرما، چند سنجاب درختی و یک گربهٔ خانگی. اسم گربهٔ خانگی آقای کلین بود. خانوادهٔ کمبر دو سال پیش او را گم کرده بودند و تصور میکردند که یک ماشین او را زیر گرفته یا از خانه گریخته است؛ اما او اینجا بود، در کنار استخوانهای موش صحرایی نسبتاً بزرگی که آن را تا داخل حفره تعقیب کرده بود.
خرگوشِ کوجو تا خود این پایین غلتیده و سُر خورده بود و حال که صدای واقواق خشمگین کوجو در فضا طنین میانداخت، میلرزید و گوشهایش را تیز کرده بود و بینیاش مثل دیاپازون میجنبید. بازتاب صدا بهگونهای بود که گویی یک گله سگ آن بالا واقواق میکرد.
غار کوچک همچنین هرازگاهی توجه خفاشها را به خودش جلب میکرد... تعدادشان هرگز زیاد نبود؛ زیرا غار تنها یک غار کوچک بود؛ اما سقف ناهموارش مکان ایدهآلی را برای آنها ایجاد میکرد تا وارونه بخوابند و در روشنایی روز چرت بزنند. خفاشها یکی دیگر از دلایل خوششانسی برت کمبر بودند، بهخصوص امسال. امسال، خفاشهای حشرهخوار قهوهای ساکن غار کوچک، مبتلا به گونهای خاص از هاری بودند.
شانههای کوجو در حفره گیر کرده بود. با پاهای عقبش دیوانهوار زمین را میکَند؛ اما بههیچعنوان فایدهای نداشت. میتوانست عقبعقب خودش را از حفره بیرون بکشد؛ اما در حال حاضر دلش فقط خرگوش را میخواست. حس میکرد که خرگوش به تله افتاده است، همینطور خودش که برای گرفتن آن در حفره گیر افتاده بود. چشمانش چندان تیزبین نبود، جثهٔ بزرگش تقریباً راه نور را بهطور کامل بسته بود و هیچ درکی از پرتگاه پیشرویش نداشت. میتوانست بوی رطوبت و مدفوع خفاشهای کوچک را (چه کهنه و چه تازه) استشمام کند... ولی مهمتر از همه، میتوانست بوی خرگوش را حس کند. داغ و لذیذ. شام حاضر است.»
حجم
۴۴۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه
حجم
۴۴۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه
نظرات کاربران
#کتاب #کوجو اثری از #استیون_کینگ با ترجمه ی # خانواده ی "برنتون" شبی با صدای فریادِ پسر چهارساله شان "تَد" از خواببیدار می شوند . "تَد"کوچولو ادعا می کند درون کمدش هیولایی هست، هیولایی قوز کرده با چشمانی مانند دو حفره