دانلود و خرید کتاب جسد‌های معلق مریم فریدی
تصویر جلد کتاب جسد‌های معلق

کتاب جسد‌های معلق

نویسنده:مریم فریدی
انتشارات:نشر پیدایش
امتیاز:
۳.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جسد‌های معلق

کتاب جسد‌های معلق نوشتهٔ مریم فریدی است. نشر پیدایش این رمان معاصر ایرانی تخیلی را منتشر کرده است.

درباره کتاب جسد‌های معلق

کتاب جسد‌های معلق حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که در آن «ری‌را» و «آندیا»، دو زن جوان را در راهی تیره و به‌دنبال عشق و زندگی دنبال می‌کنید. سیاه‌پوش‌هایی وحشی در کمین این دو زن جوان هستند. این رمان را داستانی از آیندهٔ دورِ ایران می‌دانند. داستان چیست؟ ۳۰۰ سال از «انفجار بزرگ» گذشته است و مردم شهر «آلامتو» با یکدیگر خوب و خوش زندگی می‌کنند، اما «داسا»های سیاه‌پوش به آلامتو حمله و آن را تسخیر می‌کنند و قوانین جدیدی را اجرایی می‌کنند. ری‌را و آندیا بی‌آنکه یکدیگر را بشناسند، از دو مسیر متفاوت به هم می‌رسند. هر دو زن جوان، در راهی تیره و پر از خشونت به‌دنبال زندگی، عشق و خوشبختی‌ هستند، اما داساهای سیاه‌پوش وحشی در حال کشتارند و بی‌رحمانه در کمین آنان نشسته‌اند.‌ ری‌را در پرسه‌زدن‌­هایش در ساحل، کنار جسد زنی گردنبندی به اسم «طلسم ماندالا» پیدا می‌­کند. کسی به او گفته بود که اگر کسی سه‌تای این گردنبند را داشته باشد، شانس به او روی می­‌آورد. آندیا، زنی آشفته با گذشته‌ای سخت که همراه دوست پدرش (عمو) در مهمان‌سرای بلوط زندگی می‌کند، شخصیت دیگر این رمان است.

خواندن کتاب جسد‌های معلق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان تخیلی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب جسد‌های معلق

««ثانیه‌های آخره، ثانیه‌های آخره دِ زود باش.» یکی درونم مدام این جمله را تکرار می‌کند. مثل قارقار کلاغ‌ها روی شاخهٔ خشکیده درخت سرو. فکر کنم می‌خواهم بمیرم که این جمله توی سرم هی دارد تکرار می‌شود. شاید به آخر راه رسیده‌ام و خودم نمی‌دانم. شاید اشتباه می‌کنم؛ ولی نه، اشتباه نمی‌کنم. حالا من روی این صندلی کنار در ورودی نشسته‌ام. صدا توی سرم خاموش نمی‌شود. تکرار تکرار. کاش یکی بیاید و خفه‌اش کند. دارم خفه می‌شوم. نمی‌توانم لب‌هایم را از هم باز کنم، قفل شده. باید دستم را بالا ببرم تا زنی که کنار درخت خشکیدهٔ سرو ایستاده متوجهم شود. سعی می‌کنم گردنم را کمی تکان بدهم. بدون تردید می‌توانم. تمام سعی‌ام را می‌کنم، فایده ندارد. ضعف تمام وجودم را گرفته. زن کنار درخت سرو آرام‌آرام به طرفم می‌آید. کاش سرش را بالا بیاورد و متوجه من بشود. هرچه سعی می‌کنم داد بزنم، نمی‌توانم. انگار یکی دهانم را دوخته. شنل برای شانه‌های ریزش بزرگ است. کلاهش را تا زیر ابرو پایین کشیده. صدای مردی از پشت‌سرم می‌آید «دِ زود باش بیا اینجا. کلی کار داریم.»

مرد رخ‌به‌رخم می‌ایستد با تاپ و شلوارک سیاه. دست می‌کشد روی سر کچلش. سرش را خم می‌کند روی صورتم. سرتاپایش را خاکستر مالیده، ولی صورتش را کمی بیشتر. دست راستش را بالا می‌برد. اضافه‌های خاکستر را می‌تکاند روی من. صورتش را کمی کج می‌کند. چشم‌هایش را از هم باز می‌کند. خیره می‌شود به من. نگاهش مثل سیلی توی صورتم زده می‌شود. مرد توی صورتم جیغ می کشد. ترس می‌ریزد توی دلم. اگر می‌توانستم حتماً سرش داد می‌زدم. طوری که کلاغ‌های روی شاخهٔ درخت سرو، بپرند و از اینجا بروند. مرد به زن می‌گوید: «برو تو انباری هرچه چوب داریم بیار اینجا، فهمیدی؟»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۸۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

حجم

۲۸۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

قیمت:
۷۸,۰۰۰
تومان