کتاب کتاب زندگی های من
معرفی کتاب کتاب زندگی های من
کتاب زندگی های من نوشتهٔ الکساندر همن و ترجمهٔ سمانه مداح است و انتشارات دیدار آن را منتشر کرده است. این کتاب روایت کودکی نویسنده در سارایوو و بزرگسالیاش در شیکاگوست.
درباره کتاب زندگی های من
کتاب زندگی های من نخستین کتاب غیرداستانی هِمن است که در سال ۲۰۱۳ به بازار عرضه شد و کودکی او در سارایوو و بزرگسالیاش در شیکاگو را به تصویر میکشد.
هِمن اگرچه از جغرافیایی دیگر میآید که شاید در نگاه اول بهنظر تناسب چندانی با فرهنگ و ریشههای ایرانی نداشته باشد اما او به مسائل ساده اما عمیق زندگی برونمرزی میپردازد که برای هر انسانی در عصر آشناست و بدین ترتیب همزادپنداری با او کار سختی نیست. نگاه او هم به وطن و هم به جهانی که پس از مهاجرت او را احاطه میکند تحت تأثیر همهٔ مسائلی است که هر کسی عمدتاً به صرف رویدادهایی خارج از کنترل شخص، در جغرافیایی خاص تجربه میکند و او را به کَندن و رفتن وامیدارد. او از محیط تازه، بیگانگی زبان و فرهنگ، هویتهای چندپاره، احساس شرم و درماندگی و پیشرفت و نظمی غریب در کشور میزبان میگوید. او راویای است که بدون سوگیری خواننده را با فراز و فرودهای جلای وطن آشنا میکند و هرگز از آنها نه به شر یاد میکند و نه به خیر.
در عین حال، این اثر پر است از ارجاع به فرهنگ روز آمریکایی که خواننده را با ادبیات مهاجرت بیشتر آشنا میکند.
خواندن کتاب زندگی های من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهایی با بنمایهٔ مهاجرت پیشنهاد میکنیم.
درباره الکساندر هِمن
الکساندر هِمن، متولد ۹ سپتامبر ۱۹۶۴ نویسنده، مقالهنویس و منتقدی بوسنیایی ـ آمریکایی است و مقالههایش در مجلههای نیویورکر، پاریس ریویو، نیویورک تایمز و مجلهٔ سارایووییِ بیاچدانی چاپ میشوند.
او دانشآموختهٔ دانشگاه سارایوو است و از سال ۱۹۹۲ در امریکا زندگی میکند. اولین داستان هِمن به زبان انگلیسی در سال ۱۹۹۵ با نام زندگی و آثار آلفونس کادرز منتشر شد و او اکنون استاد نویسندگی خلاق در دانشگاه پرینستون است. در سال ۲۰۰۰، هِمن نخستین کتابش را که مجموعهای از داستانهای کوتاه بود، با عنوان پرسشِ برونو منتشر کرد. کتاب دومش، مردی از ناکجا در سال ۲۰۰۲ انتشار یافت که در فهرست نامزدهای نهایی جایزهٔ ملی کتاب سال ۲۰۰۲ قرار گرفت. در اول مه ۲۰۰۸، هِمن رمان پروژهٔ لازاروس را نوشت که الهامگرفته از داستان لازاروس آورباخ است و باز در فهرست نامزدهای نهایی جایزهٔ ملی کتاب قرار گرفت و عنوان کتاب مطرح نیویورک تایمز را نیز از آن خود کرد. در ۲۰۰۹، او مجموعه داستانی با عنوان عشق و موانع را منتشر کرد که بیشتر داستانهایش را همزمان با پروژهٔ لازاروس نوشته بود.
برخی منتقدان شباهتهایی میان هِمن و جوزف کنراد میبینند. خودِ هِمن هم در پرسشِ برونو به این موضوع اشاره میکند. در عین حال، بسیاری از منتقدان او را با ولادمیر ناباکوف نیز مقایسه میکنند. او همچون ناباکوف، بهعنوان یک نویسندهٔ برجسته، زبان انگلیسی را در بزرگسالی آموخت و بعدها نوشتن به این زبان را شروع کرد.
اغلب داستانهای هِمن به شکلی به جنگهای یوگسلاوی، بوسنی یا فضای شیکاگو میپردازند اما از نظر ژانر تفاوت بسیاری در داستانهایش دیده میشود. او موضوعاتی همچون تبعید، هویت و وطن را بهواسطهٔ شخصیتهایش، که برآمده از تجربههای شخصی خودش در قامت یک مهاجرند، مورد کندوکاو قرار میدهد.
بعد از کتاب زندگی های من، او دومین کتاب غیرداستانیاش با نام والدین من: یک مقدمه/ این به شما تعلق ندارد را در دو جلد در سال ۲۰۱۹ به چاپ رساند. در همین سال، هِمن در نوشتن فیلمنامهٔ قسمت چهارم از سری ماتریکس، با نام رستاخیزهای ماتریکس، به کارگردانی لانا واچووسکی مشارکت کرد.
بخشی از کتاب زندگی های من
«عصر روز ۲۷ مارس ۱۹۶۹، پدرم در لنینگراد اتحاد جماهیر شوروی، سرگرم تحصیلاتش در رشتهٔ مهندسی الکترونیک در مقطع ارشد بود. مادرم در سارایوو در خانه بود و درد شدید زایمان را تجربه میکرد و جمعی از زنانی که دوستانش بودند، به او رسیدگی میکردند. دستهایش را روی شکم گردش گذاشته بود، حالش خراب بود و گریه میکرد، اما جمع زنان بهنظر خیلی نگران نمیآمدند. من دور او میچرخیدم. درست چهار سال و نیمه بودم. سعی میکردم دستش را بگیرم یا روی پایش بنشینم تا اینکه به من فرمان دادند به تختخواب بروم و بخوابم. من از این دستور سرپیچی کردم تا از سوراخ کلید (به شکلی فرویدی) اوضاع را تحت نظر بگیرم. طبیعتاً ترسیده بودم، چون حتا اگر میدانستم که بچهای در شکم مادرم هست، باز هم نمیدانستم قرار است کار چهطور انجام شود، قرار است چه بر سر او بیاید، بر سر ما، بر سر من. وقتی بالأخره او، که بهوضوح و مشخص درد داشت، به بیمارستان برده شد، من با افکاری ترسناک رها شدم و عمه ژوزفینا سعی کرد با این تضمین که مادرم نمیمیرد و با یک خواهر و برادر برای من برمیگردد، به ترسهایم پاسخ دهد. واقعاً میخواستم مادرم برگردد. من خواهر و برادر نمیخواستم، میخواستم همهچیز همانجوری باشد که بود، همان جوری که قبلاً بود. دنیا به شکل مطلوبی متعلق به من بود، در واقع دنیا تقریباً خودِ من بود.
اما هیچ چیز هرگز مثل قبل نبود و هرگز هم مثل قبل نخواهد شد. چند روز بعد، تعدادی بزرگسال مرا همراهی میکردند (کسانی که اسم و چهرهشان در اعماق ماسهای یک ذهن سالخورده، فرو رفته وغرق شده. همهٔ آنچه دربارهٔ آنها میدانم این است که هیچکدامشان پدرم، که هنوز در اتحاد جماهیر شوروی بود، نبودند) تا مادرم را از بیمارستان برگردانیم. یک چیزی را به یاد دارم: مادرم حتا بهاندازهٔ نصف من که از دیدنش خوشحال شده بودم، خوشحال نبود. در راه خانه، با او و یک بقچهپیچ، که ادعا میکردند موجودی زنده است و قرار بود خواهرم باشد، در صندلی عقب نشستم. صورت این به اصطلاح خواهر بهشدت مچاله بود و فقط یک قیافهٔ زشت غیرقابلتوصیف بود. در عین حال، صورتش تیره بود. انگار دودگرفته بود. وقتی انگشتم را روی گونهاش کشیدم، خط کمرنگی زیر دوده نمایان شد. به بزرگترها گفتم: کثیف است. اما هیچکدامشان این مشکل را تأیید نکردند. از آنجا به بعد، شنیدهشدن صدای من و پاسخگرفتن نیازهایم دشوار شد. دستیافتن به شکلات هم البته سخت شد.»
حجم
۷۰۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۷۰۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
کتاب را با این تصور درباره مهاجرت است، خریدم .اما کتاب در واقع بخشهایی از زندگی نویسنده بود که بسیاری اصلا ربطی به مهاجرت نداشت. بیشتر سوگواری نویسنده بود برای کشورش، دوستانش و مردمانش که با بلای خانمان سوز نسل