دانلود و خرید کتاب کودک سیاه کامارا لی ترجمه فرهاد غبرایی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب کودک سیاه

کتاب کودک سیاه

نویسنده:کامارا لی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کودک سیاه

کتاب کودک سیاه نوشتهٔ کامارا لی و ترجمهٔ فرهاد غبرایی است. انتشارات دیدآور این رمان معاصر فرانسوی به قلم نویسنده‌ای آفریقایی را منتشر کرده است. این اثر در سال ۱۹۵۴ میلادی جایزهٔ نویسندگی «شارل ویون» را دریافت کرد.

درباره کتاب کودک سیاه

کتاب کودک سیاه (L'enfant Noir) برابر با یک رمان معاصر فرانسوی به قلم نویسنده‌ای آفریقایی است که در ۱۲ فصل نوشته شده است. این رمان در سال ۱۹۵۴ میلادی جایزهٔ نویسندگی «شارل ویون» را به خود اختصاص داد. رمان حاضر سرشار از تصویر بیشه‌ها و صحرا و جنگل‌های بکر و وحوش و مارها است؛ تصاویری که برای بسیاری نام آفریقا را در خاطر زنده می‌کند. در مقدمهٔ کتاب حاضر آمده است که گینه، منطقه‌ای است ساحلی که زمانی آفریقای غربیِ فرانسه خوانده می‌شد و پایتخت بسیار مدرنش به نام «کناکری» در ساحل اقیانوس اطلس ساخته شده است؛ با وجود این «کوروسا» و دشت داخلی که به سلسله‌جبال «فوتا جالون» تکیه داده، در زمانی که کامارا لی چشم به جهان گشود، هنوز از جهان تازه بویی نبرده بود. با حکایت این کودک سیاه، زندگی خانواده‌ای از قوم مالینکه و از منطقهٔ مسلمان کشور ترسیم شده است. زندگی آرامی که با مدرسه و جشن‌ها و برداشت برنج در ماه دسامبر (آخر پاییز و اوایل زمستان)، مراسم ختنه و دلهرهٔ شب کندن دیارا، شب شیرها، وزن و آهنگ می‌گیرد. حکایت کامارا لی نه‌تنها گزارشی است از زندگی در گینهٔ علیا، بلکه خاطراتی است غریب از دوران کودکی.

خواندن کتاب کودک سیاه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کودک سیاه

«پدر و مادرم را برای بار دوم ترک می‌کردم. بار اول آن‌ها را بعد از گرفتن مدرک مدرسه ترک کردم تا به‌عنوان مترجم یک افسر خدمت کنم. این افسر برای تنظیم گزارشی از زمین‌های ناحیهٔ ما تا نزدیکی سودان آمده بود. این بار غیبت من بسیار جدی‌تر از بار نخست بود.

از یک هفته پیش، مادرم بار سفرم را می‌بست. کناکری در ۶۰۰ کیلومتری کوروسا است و در نظر مادرم آن‌جا هرچند بیغولهٔ بی‌آب‌وعلفی نبود، دست‌کم سرزمین ناشناسی بود که تنها خدا می‌دانست آیا در آن به‌اندازهٔ کافی خوراک به هم می‌رسد یا نه. به همین دلیل ارزن پخته، گوشت، ماهی، ایگنام، برنج و سیب‌زمینی روی هم تلنبار می‌شد. یک هفته پیش از آن، مادرم مشهورترین مرابط‌ها را دوره کرده و نزد آن‌ها از سرنوشت من جویا شده و قربانی‌هایش را چند برابر کرده بود. گاوی را برای آمرزش روح پدرش ذبح کرد و از اجدادش استمداد خواست تا این سفر را به سلامت به پایان برسانم، سفری که در نظر او تا حدی سفر به دیار وحشیان بود، و این امر که کناکری پایتخت گینه است، در نظر او فقط غرابت این شهر را دوچندان می‌کرد.

روز پیش از عزیمت من، همهٔ مرابط‌ها و جادوگران، ریش‌سفیدها و آشنایان و در واقع هر کس که از گرد راه می‌رسید، در جشن باشکوهی در محوطهٔ ما شرکت داشتند. در نظر مادرم نمی‌بایست کسی را از در راند، برعکس می‌بایست که از هر طبقه‌ای کسی در جشن شرکت کند تا دعای خیری که بدرقهٔ راهم می‌شد کامل باشد. هدف این جشن پرخرج که به دستور مرابط‌ها برگزار می‌شد نیز همین بود. بدین ترتیب، هر یک پس از سیرشدن، برایش دعا می‌کردند و می‌گفتند:

«بخت یارت باشد! امیدوارم که درس و مشقت خوب باشد! خدا پشت و پناهت!»

اما مرابط‌ها جمله‌بندی‌های طولانی‌تری به کار می‌بردند. اول به تناسب حال چند سوره از قرآن تلاوت می‌کردند و پس از آن نام خدا را ذکر کرده بلافاصله برایم دعا می‌خواندند.

شب غم‌انگیزی را سپری کردم. سخت عصبی و کمی هم هیجان‌زده بودم و چندین بار از خواب پریدم. یک بار به نظرم رسید صدای ناله‌ای می‌شنوم. بلافاصله به فکر مادرم افتادم. بلند شدم و به طرف کلبه‌اش راه افتادم. مادرم روی تخت خود غلت می‌زد و آهسته می‌نالید. شاید بهتر می‌بود خود را به او نشان بدهم و بکوشم آرامش کنم، اما نمی‌دانستم واکنش او چه خواهد بود، شاید هم از این‌که در حال زاری غافل‌گیرش کنند چندان راضی نمی‌شد. با دلی گرفته برگشتم. آیا زندگی چنین ساخته شده که نمی‌توان بدون خراج اشک به چیزی رسید؟

وقت سحر مادرم بیدارم کرد، پیش از آن‌که بخواهد دوباره صدایم بزند برخاستم. دیدم که چهرهٔ درهم‌کشیده‌ای دارد، اما به خود مسلط بود. چیزی نگفتم، وانمود کردم که انگار آرامش ظاهریش قانعم کرده است. اثاثیه‌ام در کلبه روی هم تل شده بود. آن‌ها را به‌دقت بسته‌بندی کرده و یک بطری را در جایی مناسب و در دسترس گذاشته بود.

گفتم: «توی این بطری چیست؟»

مادرم گفت: «بپا نشکند!»

«مواظب‌ام.»

«خیلی مواظب باش! هر روز صبح، قبل از این‌که به کلاس بروی، یک قلپ کوچک از بطری بخور.»

«مخصوص تقویت هوش است؟»»

HD
۱۴۰۳/۱۱/۰۲

خیلی خوب بود اما نه فوق‌العاده.

حجم

۱۳۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۶۶ صفحه

حجم

۱۳۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۶۶ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان