کتاب بلیت برگشت
برای دریافت این کتاب و خواندن و شنیدن هزاران کتاب دیگر، اپلیکیشن طاقچه را به صورت رایگان نصب کنید.
مشخصات کتاب
معرفی کتاب بلیت برگشت
کتاب بلیت برگشت نوشتهٔ نسیم وهابی رمان جذابی است که انتشارات مرکز منتشر کرده است.
درباره کتاب بلیت برگشت
کاوه شخصیت اصلی رمان بلیت برگشت است. در این کتاب با او همراه میشوید. زندگی کاوه، از شیراز تا پاریس را دنبال میکنید. زندگیای که پیشامدهای معمولی یا حتی سوءتفاهمهایی با پیآمدهـایی بهظاهر سطحی بهمرورزمان تأثیرگذار میشوند و سرنوشتش را تغییر میدهند. این کتاب صحنهٔ مقابلهٔ همهٔ اتفاقهای ساده اما مهم زندگی کاوه است که از عشق و آرزو و تصمیمهای مهم سخن میگوید. کاوه نه قهرمان است و نه خیال دارد قهرمان باشد، اما اتفاقات و حوادث زندگیاش را طوری تغییر میدهد که همه چیز پیچیده میشود.
خواندن کتاب بلیت برگشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بلیت برگشت
«همه دور میز آشپزخانه نشسته بودند. ناهار و بعد از ناهار به صحبت دربارهٔ اخباری گذشت که ماتو از تهران آورده بود: تغییر و تحول در زندگی دوستان و آشنایان، جزئیات ماجرای آخرین عروسی و آخرین فوت، گرانی اجناس در تهران، بگومگوی همسایهها سر کوپن شکر، مشغلهٔ تنها پسرش اِسی، خانهنشین شدن دایی و کلافگی زندایی از دخالتهای دایی در کارهایش... آذر و کاوه و سپیده با علاقه چشم وگوش به ماتو سپرده بودند و گهگاهی در تأیید یا رد حرفهای او سؤالی میکردند یا تعجبی نشان میدادند. آذر میان حرفهای ماتو گفت:
«اگر موافقید شیرینی را بعد از شام بخوریم که ابراهیم هم باشد. اما قهوه را میتوانیم حالا درست کنیم.»
ابراهیم به روال همهٔ چهارشنبهها میبایست بعد از دو کلاس، در جلسهٔ هفتگی استادها شرکت میکرد.
ماتو که مثل همیشه شیرینی ناپلئونی و قهوه ترک قنادی کارون را سوغات آورده بود، بیتأمل جواب داد:
«آره مادر، قهوه را شب بخوریم بیخوابی میآورد.»
و رشتهٔ کلام را به دست گرفت.
آذر، سراپا گوش، از جا بلند شد و رفت سراغ بستهٔ قهوه ترک. سینی را از کنار ظرفشویی برداشت. گنجهٔ بالای ظرفشویی را باز کرد و چهار فنجان قهوهخوری سفید با حاشیهٔ سرمهای و گلهای ریز طلایی بیرون آورد، خاک احتمالی فنجانها را با دستمالی پاک کرد و آنها را روی نعلبکیها در سینی گذاشت. بعد از لحظهای مکث، در همهٔ گنجههای آشپزخانه را یکییکی باز کرد و دوباره بست.
ماتو داشت جزئیات عروسی دختر دوستش را تعریف میکرد. سپیده که تازه دبیرستانی شده بود، با چشمهای خمار محو سنگدوزی لباس عروس بود که ماتو با آبوتاب تشریح میکرد. کاوه چندان شوقی به این جزئیات نداشت، ولی همین که این اخبار از تهران میآمد برایش مهم بود. او، که سهماه دیگرهجدهساله میشد، خیال داشت بلافاصله بعد از دیپلم به تهران برود. میدانست از چند ماه دیگر غول سربازی منتظرش خواهد بود و تنها راه نجاتش این است که دانشگاه قبول شود. تصمیم گرفته بود بعد از آخرین امتحان نهایی در کلاس کنکور در تهران ثبتنام کند. به این ترتیب هم اقامتش در تهران موجه میشد، هم احتمال قبولیاش در کنکور بالا میرفت. اما خودش خوب میدانست که کلاس کنکور بهانه است. اصل این بود که تهران را، حتی شده برای چند ماه، مثل تهرانیها ببیند و به عمق چیزهایی برود که تابستان هر سال در سفرهای خانوادگی فقط مزمزه کرده بود. نقشه کشیده بود یکی از اتاقهای خانهٔ ماتو را در خیابان حافظ اشغال کند.»
نظرات کاربران
داستان برای من جذابیت نداشت روایت خسته کننده و بدون کشش با شخصیت پردازی ضعیف و خام.