کتاب جنس ضعیف
معرفی کتاب جنس ضعیف
کتاب الکترونیکی «جنس ضعیف» نوشتهٔ اوریانا فالاچی با ترجمهٔ یغما گلرویی در انتشارات نگاه چاپ شده است. از دیگر آثار مهم فالاچی میتوان «زندگی، جنگ و دیگر هیچ»، «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» و «پنه لوپه به جنگ میرود» را نام برد.
اوریانا فالاچی در طول سالهای فعالیتش برنده جوایزی مانند مدال طلای تلاش فرهنگی برلوسکونی، جایزه آمبرگنو درو، معتبرترین جایزه میلان، جایزه آنی تیلور مرکز مطالعات فرهنگ عامه نیویورک شد. او همچنین یک بار برای دریافت جایزه نوبل نامزد شد.
درباره کتاب جنس ضعیف
جنس ضعیف؛ گزارشی از وضعیت زنان جهان، کتابی است که فالاچی بعد از سفر به پاکستان، هند، مالزی، ژاپن و آمریکا نوشت و در آن دربارهٔ وضعیت زنان در این کشورها توضیح داد. این اثر مجموعه گزارشهای او برای نشریه L'Europeo است که در سال ۱۹۶۱ به شکل کتاب منتشر شد.
فالاچی عقیده دارد در جهان امروز، همهٔ زنان کموبیش راه غلطی را پیش گرفتهاند که بهجز رنج و عذاب، پایانی ندارد؛ آن هم بهدلیل برداشت غلطی از دو کلمه که امروز بر سر زبان همهٔ زنان جهان است، یعنی استقلال و پیشرفت...»
در نگاه اول ممکن است به نظر برسد کتاب جنس ضعیف دربارهٔ زنان و حقوق زنان صحبت میکند یا ممکن است با بیانیهها و نظریات فمینیستی در ارتباط باشد، اما این اثر تنها گزارشی از وضعیت زندگی زنان است و با مطالعهٔ آن با نحوهٔ ازدواج، آداب و رسوم خانوادهها، پوشش و نقش زنان در جوامع کمترتوسعهیافته و سنتی آشنا میشوید.
کتاب جنس ضعیف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به جامعهشناسی و مطالعات زنان پیشنهاد میشود.
درباره اوریانا فالاچی
اوریانا فالاچی در ۲۹ ژوئن ۱۹۲۹ در فلورانس ایتالیا به دنیا آمد. در زمان تولد او، موسولینی زمام امور را به دست گرفته بود. اندکی بعد، زمانی که اوریانا نهساله بود، آتش جنگ جهانی دوم برافروخته شد. پدر او، از موسولینی نفرت داشت، به همین دلیل وارد جنبشهای مقاومت زیرزمینی شد و دختر، در این دوران به پدرش کمکهای بسیاری کرد. هرچند بعدا به این نتیجه رسید که دو طرف جنگ، تفاوت چندانی با یکدیگر نداشتند. او از بیست سالگی نوشتن برای نشریات مختلف را آغاز کرد و از این لحظه با عنوان «درک کردن قدرت واژهها» یاد میکند. همین واژههای قدرتمند او سبب شد تا به سرعت پیشرفت کند و از یک ستوننویس در روزنامه محلی، به روزنامهنگار بینالمللی تبدیل شود.
فالاچی در طول سالها فعالیت خود، با رهبران و سران سیاسی بسیاری دیدار و مصاحبه کرد. این مجموعه مصاحبهها سبب شد تا اوریانا فالاچی در جهان بیش از پیش شناخته شود. محمدرضا پهلوی شاه ایران، یاسر عرفات رهبر فلسطین، ذوالفقار علی بوتو سیاستمدار پاکستانی و پدر بینظیر بوتو، روحالله خمینی رهبر و ولی فقیه ایران، ایندیرا گاندی سیاستمدار و نخستوزیر هند، گلدا مایر سیاستمدار و نخستوزیر اسرائیل، ملک حسین پادشاه اردن، معمر قذافی رئیس کشور لیبی، جرج حبش رهبر و سیاستمدار فلسطینی و هنری کسینجر وزیر امور خارجه آمریکا از جمله کسانی بودند که فالاچی با آنان مصاحبه کرد.
اوریانا فالاچی به سرطان غیرقابل کنترلی مبتلا شد و بعد از این واقعه تصمیم گرفت که به کار حرفهای خود پایان دهد و در آمریکا و ایتالیا به استراحت بپردازد. اما البته این عهد را بعد از فاجعه یازده سپتامبر شکست و کتابی به نام خشم و غرور، که جنجال بسیاری نیز به پا کرد، منتشر کرد. این کتاب دربردارنده نظرات تند او درباره چیزی بود که امروزه به نام اسلام در جهان میبینیم. انتشار آن باعث شد تا تهدیدها علیه او چنان زیاد شود که او نتواند حتی یک روز را بدون مامور از خانهاش خارج شود. او در ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۶ در هفتادوهفت سالگی در فلورانس ایتالیا چشم از جهان فروبست.
بخشی از کتاب جنس ضعیف
«از اتاقم اومدم بیرون و رفتم تو راهرو تا خلاص بشم از اون حسِ گیجی که واسه بودن تو یه کشورِ غریبه دچارش شده بودم. همه چی برام غریبه بود. هوا، صورتا، آسمونی که یه شبِ تاریک بهش چیره شده بود و هلالِ ماهی که مثلِ تیغهٔ کجِ یه خنجر برق میزد. یه کلفتِ سیاه و استخونی روی زمین چمباتمه زده بود و با چشمای مات و صبورش نگام میکرد. درِ اتاقِ دوییلیو نیمهباز بود. خواستم صداش بزنم اما پشیمون شدم. هوا زیادی گرم بود و من زیادی خسته... فردا یه عالمه قرار ملاقات واسه خودم ردیف کرده بودم و ترجیح میدادم بخوابم... ولی جای خوابیدن راه افتادم سمتِ حیاط و روی یه مُبلِ حصیری دراز شدم و یه اسکاچ سفارش دادم. همین که نگاهِ منگم رو به دوروبَر انداختم، اونو دیدم!
باید اعتراف کنم که اولش نفهمیدم یه زنه. از دور مثلِ یه کمد بود که یه جفت دست و پا و یه صورت داشت. پنداری یه وسیلهٔ بیجونِ که چندتا مَردِ سفیدپوش دارن به سمتِ درِ خروجی حملش میکنن. خیلی با احتیاط راه میرفتن انگار که میترسیدن بسته زمین بیفته و بِشکنه. روی اون بسته رو با یه پارچهٔ قرمز پوشونده بودن، درست مثلِ وقتی که بخوان از یه مجسمه تو میدون پردهبرداری کنن. از پُشتِ پارچه چیزی پیدا نبود. نه دست و نه پا و نه تکونی که نشون بده اون بسته جون داره و راه میره. مثلِ کرمی که مورچهها دارن به سمتِ سوراخِ لونه میکشوننش و خودش خبر نداره که قراره اونجا چه بلایی به سرش بیاد. پشتِ اون دسته یه مردِ جوون و لاغر راه میرفت که شلوارِ گشادِ طلایی پاش بود و حلقه گُلی دورِ گردنش. بعدِ اون، مردای دیگهیی رَوون بودن که لباسایی مثلِ اروپاییا پوشیده بودن و عقبسرِ اونا زنایی که تو چادر و لباسای ساری گُم شده بودن. هیچکدوم حرف نمیزدن، هیچکدوم نمیخندیدن... یه سکوتی بود تو مایههای مراسمِ عزاداری! فقط جیغِ کلاغایی که بالای سرِ اون دسته اینور و اونور میرفتن به من یادآوری میکرد، چیزی که میبینم یه خواب نیست. اون بسته اصلا به اطراف نگاه نمیکرد. انگار که نه چیزی میبینه، نه چیزی میشنُفه...»
حجم
۱۶۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
حجم
۱۶۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
نظرات کاربران
عالییییی💗
من این کتاب رو چند سال پیش خوندم و واقعا به نظرم یکی از کتاباییه که باید خوانده بشه