کتاب دراکولا
معرفی کتاب دراکولا
کتاب دراکولا نوشتهٔ برام استوکر و ترجمهٔ مهرداد وثوقی است و گروه انتشاراتی ققنوس آن را منتشر کرده است. کتاب دراکولا داستان وحشتناکترین شخصیت داستانی کل تاریخ ادبیات دنیاست.
درباره کتاب دراکولا
دراکولا بارها و بارها به صورت خلاصه، ناقص، کمیک، مصور و حتی تفصیلی منتشر شده، اما این کتاب کاملترین ترجمه را به همراه حواشی جذاب و البته عجیب آن در اختیار خوانندگان میگذارد. در کتاب دراکولا اشارههایی به کتاب مقدس یا نمایشنامههای شکسپیر و … در داستان آمده که در کنار ترجمۀ کامل رمان، سعی شده تا جایی که جریان داستان با خللی مواجه نشود این اشارات نیز در پانوشتها توضیح داده شود تا درک مطالب گنگ نسبتاً راحتتر باشد.
دراکولا کتابی نوشتهٔ برام استوکر نویسندهٔ ایرلندی است که نخستین بار در سال ۱۸۹۷ منتشر شد و همچنین نام شخصیت اول این کتاب که یک خونآشام است. کتاب دراکولا به صورت یک رشته مکاتبات و صفحاتی از دفتر خاطرات شخصیتهای داستان روایت میشود.
دراکولا به گونهای شخصیتپردازی شده که برای خواننده تنها حیوانی خونخوار، وحشی و زشت به نظر نیاید؛ بلکه اشرافزادهٔ تنها و مرموزی است که همهٔ اطرافیان خود را از دست داده است. کتابهای دراکولا بهترین دوستانش هستند و در هر شرایطی او را یاری کردهاند. کنت دراکولا موجودی تنهاست و خود او در اینباره میگوید: به علّت ازدستدادن عزیزان بیشماری، از سالها قبل با شادی و شادمانی وداع کردم و در حال حاضر در دنیای تاریکی از غم و اندوه زندگی میکنم که خوشی و خوشحالی در آن جایی ندارد.
خواندن کتاب دراکولا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به طرفداران داستانهای ترسناک پیشنهاد میکنیم.
درباره برام استوکر
برام استوکر زادهٔ ۱۸۴۷ - درگذشتهٔ ۱۹۱۲ نویسندهٔ ایرلندی و خالق رمان دراکولا است. برام استوکر را یکی از نویسندگان کلاسیک سبک وحشت میشمارند.
او به غیر از نوشتن رمان دراکولا، با نوشتن تعداد زیادی از رمانهای احساسی و عاطفی، نام خود را در تاریخ ادبیات داستانی دنیا ثبت کرد. مشهورترین داستان او، بهواسطهٔ حضور شخصیت خونآشامی به نام کنت دراکولا بر سر زبانها افتاد. برام استوکر در سال ۱۸۹۰ در لندن با آرمینیوس وامبری، شرقشناس مجارستانی آشنا گشت و از طریق او با افسانههایی دربارهٔ شاهزادهٔ اهل رومانی، «ولاد سوم دراکولا» آشنا شد. این امر، زمینهٔ نوشتن کتاب داستان دراکولا به قلم برام استوکر شد که در سال ۱۸۹۷ منتشر شد. قبل از شروع به نگارش این داستان، استوکر هشت سال را صرف تحقیق و بررسی در فرهنگهای اروپا و خواندن افسانههای مربوط به خونآشامان کرده بود. دراکولا یک نوشتهٔ رسالهای است که بهصورت خاطرات ثبتشده، تلگرافها و نامههای ارسالشده بین افراد نگاشته شده است. دراکولا پایه و زیربنای بسیاری از فیلمها و نمایشهای اجراشده است. دو نمونه از آنها که بیشترین نزدیکی را با متن مادر و اصلی داشتند، عبارتاند از نوسفراتو در ۱۹۲۲ و دراکولای برام استوکر در ۱۹۹۲. استوکر رمانهای بسیار دیگری هم با عناصر وحشت و اتفاقات ماورای عادی نوشت، اما هیچکدام در موفقیت حتی به گرد پای دراکولا هم نرسیدند.
بخشی از کتاب دراکولا
«در آن سوی تپههای سبزِ برآمدۀ میتل لند، سربالایی باشکوه جنگل به دامنههای بلند کوههای کارپات میرسید، کوههایی که از چپ و راست سر به فلک کشیده بود و در آن حال، آفتاب عصرگاهی که بر فراز آنها کاملاً افول میکرد رنگهایی بدیع با طیفی زیبا به ارمغان میآورد، لاجوردی و ارغوانی در سایۀ قلهها، سبز و قهوهای آنجا که سبزه و صخره با هم درآمیخته بودند و چشمانداز بیپایانی از صخرههای مضرس و تختهسنگهای نوکتیز آنقدر پیش میرفت که در دوردست ناپدید میشد و آنگاه، قلههای برفیِ باعظمت سر به آسمان میساییدند. در جایجای کوهها، شکافهای عظیمی به نظر میرسید که از خلال آنها، همچنان که آفتاب فرومینشست، هرازگاه نگاهمان به درخشش سفید آبشارها میافتاد. دامنۀ تپهای را دور میزدیم و در مسیر مارپیچی پیش میرفتیم، که قلۀ برفپوش بلند کوهی گویی درست سینهبهسینۀ ما قد علم کرد و در همین حین، یکی از همراهان به بازویم زد:
«نگاه کنید! ایشتن سِک! … سریر خداوند!» سپس متواضعانه صلیب کشید.
همچنان که در مسیر پرپیچوتاب بیپایانمان پیش میرفتیم و آفتاب از پشت سر پایین و پایینتر میرفت، سایههای شامگاهی آهسته روی چهرههایمان میخزیدند. این حس وقتی جلوۀ بیشتری یافت که دیدیم غروب آفتاب در نوک برفی کوه همچنان دوام آورده و قله گویی در رنگ صورتی سرد دلانگیز میسوزد. گاهبهگاه گذرمان به چکها و اسلواکهایی میافتاد که همگی آراستگی گیرایی داشتند، اما متوجه شدم بیماری گواتر میان آن جماعت به طرزی اسفناک شایع است. کنار جاده صلیبهای زیادی بود و هنگامی که از کنارشان میگذشتیم، همراهان همگی صلیب به سینه میکشیدند. گاهبهگاه، به مرد یا زن دهقانی برمیخوردیم که مقابل مزاری کوچک زانو زده بودند و با نزدیک شدن ما حتی سرشان را هم برنمیگرداند، چراکه نفْس را چنان تسلیم نیایش کرده بودند که نه چشمی برای دیدن دنیای خارج داشتند نه گوشی برای شنیدن. چیزهای زیادی بود که در نظرم تازگی داشت: مثلاً، پشتههای علوفه روی درختها، یا هرازگاهی دستههای بسیار زیبای غان که ساقههای سفید آویزانشان در میان سبزی دلانگیز برگها نقرهوار میدرخشید. گاهی از کنار گاریهای نردبانی میگذشتیم؛ بارکش معمولی دهقانان با بدنۀ بلند شبیه مار که برای جادههای ناهموار طراحی شده بود. مطمئناً در آن گاریها گروهی از دهقانان نشسته بودند و راهی منزل بودند، چکها با پوستین سفید و اسلواکها نیز با پوستین رنگی و چوبدستیهای بلند نیزهمانند که به انتهایش تبر وصل بود. غروب که فرارسید، هوا بسیار سرد شد, گویی گرگومیش با تیرگی درختها درمیآمیخت و مهی تیره را پدید میآورد، طوری که بلوطها، راشها و کاجها را به تودهای سیاه بدل میکرد و همچنان که از سراشیبی گذرگاه بالا میرفتیم، در درههایی که در اعماق میان یال تپهها جا خوش کرده بودند، صنوبرهای تیره و پراکنده را میدیدیم که در زمینۀ برف کهنه قد علم کردهاند. جاده از میان بیشههای کاجی میگذشت که گویی ما را در تاریکی خود فرومیبلعید, گاه تودههای عظیم خاکستری، که اینجا و آنجا درختها را میپوشاند، جادویی اعجابانگیز و تصویری باابهت پدید میآورد و چنین فکر و خیالی در سر میپروراند که اینهمه اندکی پیش اوایل شب خلق شده، زمانی که غروب فانی ابرهای شبحناک را که گویی پیوسته میان درهها در حرکت بودند، به نقشهای عجیب بدل میکرد. گاه شیب تپهها آنقدر تند میشد که، علیرغم تعجیل سورچی، اسبها فقط میتوانستند بهکندی حرکت کنند. میخواستم پیاده شوم و مانند آنچه در وطن انجام میدهیم پابهپای اسبها پیش بروم، اما سورچی زیر بار نمیرفت و میگفت: «نه، نه، نباید پایین بروید. سگهای اینجا خیلی وحشیاند.» و بعد، برای آنکه لبخند موافقت بقیه را همراه کند نگاهی به اطرافش انداخت و با لحنی که مسلماً از شوخطبعی هراسانگیزی حکایت داشت افزود: «البته پیش از آنکه بخوابید وقت برای این کارها زیاد پیدا میکنید.» تنها باری که توقف کرد لحظهای بود که فانوسهایش را روشن کرد.»
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۸۸ صفحه
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۸۸ صفحه