دانلود و خرید کتاب تخم شر بلقیس سلیمانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب تخم شر

کتاب تخم شر

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۷از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تخم شر

کتاب تخم شر نوشته بلقیس سلیمانی است. این کتاب را گروه انتشاراتی ققنوس منتشر کرده است. این کتاب روایت جذابی از زندگی یک دختر است.

درباره کتاب تخم شر

ماهرخ دختر یک‌دانه حاج‌آقا عطایی گورانی است. ماهرخ ته‌تغاری خانواده است، باهوش و تحصیلکرده است و تمام زندگی‌اش را با شیطنت و خنده گذرانده است. نامش را از عمه خدابیامرزش گرفته است. دخترکی که در ۱۵ سالگی و قبل از عروسی‌اش برای یک اشتباه ساده مرد. وقتی مشاطه‌گر صورت عمه ماهرخ را بند می‌اندازد از حال می‌رود و عمه‌اش یک انگشت عسل دهانش می‌گذارد و زنبوری که در عسل است گلوی دخترک را نیش می‌زند و او حساسیت دارد و می‌میرد. نامزد ۱۹ ساله‌اش هم روز بعد خود را از صخره پایین می‌اندازد و می‌کشد. ماهرخ همیشه می‌گوید می‌خواهد جای دو نفر زندگی کند خودش و عمه ماهرخش و حالا  ماهرخ حدود ساعت دوونیم بعد از نصفه‌شب، جایی بین اردستان و کاشان، در یک شب تابستانی عاشق سهراب می‌شود.

خواندن کتاب تخم شر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم 

بخشی از کتاب تخم شر

زن‌های گورانی محال بود اسم او را بدون پیشوند جوانمرگ ببرند. معنایش این نبود که از ماهرخ بدشان می‌آید، اتفاقاً آن ته‌ته‌های دلشان خیلی هم او را دوست داشتند و بگویی‌نگویی به او حسادت هم می‌کردند؛ خوشگل نبود که بود. تحصیلکرده نبود که بود. بزرگ‌زاده نبود که بود. دستش تو جیب خودش نمی‌رفت که می‌رفت. جوانمرگ، مثل همان «واو» تحبیب گورانی‌ها، نشانه محبت زن‌های گورانی به ماهرخ بود که همه پشت سر ماهرخو صدایش می‌کردند و قصه جوانمرگ شدن عمه ماهرخش را هزارباره برای همدیگر تعریف می‌کردند. این یکی ماهرخ واقعاً جوانمرگ شده بود و دل چند نسل از گورانی‌ها را سوزانده بود. خودِ ماهرخ داستانِ عمه ماهرخش را خیلی زود، وقتی کلاس اول دبستان بود، از خاله‌اش شنیده بود و از همان وقت شده بود آتشپاره حاجی عطایی که بزرگ و کوچک توی گوران از دستش ذلّه شده بودند. البته قبل از شنیدن این قصه هم تخم شری بود برای خودش، گورانی‌ها که این‌طور می‌گفتند. بعدها که شد رواقی‌مسلک، به دوستانش می‌گفت من جای دو نفر زندگی می‌کنم.

عمه ماهرخ را عمه‌اش کشته بود. نه این‌که از قصد او را کشته باشد. تقدیر بود که تک‌دختر زیبای کربلایی عیسی عطایی گورانی با عسلی که عمه‌اش، تنها عمه‌اش، در دهانش می‌گذارد بمیرد. ماهرخ از همان لحظه‌ای که داستان جوانمرگ شدن عمه‌اش را شنید، با این‌که همان دم داشت از درخت موی خانه خودشان بالا می‌رفت، غرایب داستان را به نحو غریزی و مبهمی فی‌الفور پیدا کرد و تا سال‌ها به آن‌ها فکر می‌کرد؛ این سلسله تأثیر و تأثر عمه‌ها آیا پایانی خواهد داشت؟ نکند خودش هم حلقه‌ای از این زنجیر باشد و زندگی برادرزاده‌های پرشروشورش به او بسته باشد؟ نکند جوانمرگی تقدیر او هم باشد و در نهایت تنها نامی از او در نسل‌های بعد باقی بماند؟

خود قصه مرگ عمه هم، سوای غرایبش، مهم‌ترین قصه همه عمرش شد. چطور ممکن است دختری یک روز پیش از عروسی‌اش وقتی مشاطه افتاده به جان پشم وپیلش و غژغژ نخ را روی صورتش می‌رقصاند غش کند، بعد عمه‌ای دلسوز در دهانش انگشت عسل بگذارد و از قضای روزگار یک زنبور گیرافتاده در عسل به آن چسبیده باشد و آن وقت دخترک بی‌حال، که با قندداغ رمقی پیدا کرده، دهانش را به‌کندی باز کند و بگذارد زنبور با عسل برود بیخ حلقش و درست انتهای زبانش یا حلقش را نیش بزند؟ اصلاً چطور ممکن است آن‌همه زن و دختری که دور و اطرافش حلقه زده‌اند نبینند بیخ انگشت عمه زنبور چسبیده و یکی پیدا نشود که به آن عمه مهربان بگوید همین الآن یک بادیه آب‌قند به خورد این دختر پانزده‌ساله داده‌اند و بخشی از این غش وضعف نمایش دختر است برای این‌که نجابتش را نشان بدهد و نازک‌نارنجی بودنش را، که رسم دیرپایی است در گوران؟

کافه کتاب
۱۴۰۱/۱۲/۲۴

بهترین کتاب خانم بلقیس سلیمانی بدون شک همین کتابه ....... کتابی که داستان یک زوج جوان ، چگونگی آشنا شدن و زندگی آنها بعد از ازدواج را روایت می کند 👍

آزی خانم
۱۴۰۳/۰۴/۱۴

اصلا جالب نبود خیلی درگیر حاشیه بودو ازاین شاخه به اون شاخه میپرید.

پنهانکاری آدم را سنگین می‌کند و محتاط و البته ترسو.
محمد
بزرگ‌ترین راز هستی مرگ است و این دشمنی آدمیان با مرگ تا وقتی مرگ راز است پابرجاست.
محمد
قصه آدم‌ها از خود آدم‌ها بیشتر عمر می‌کند. مردم هم قصه‌ها را از آدم‌ها بیشتر دوست دارند.
محمد
از ناتوانی به ناتوانی. به دنیا که می‌آییم تا مدت‌ها حتی نمی‌توانیم مگسی را از خود دور کنیم، به کهنسالی هم که می‌رسیم دوباره ناتوان می‌شویم. آن وسط هم فقط رنج می‌کشیم و، از آن رنج بدتر، با خاطره آن ناتوانی اولیه و با هراس از ناتوانی بعدی زندگی می‌کنیم.
محمد
وقتی به قیامت فکر می‌کرد اولین صحنه‌ای که مقابل چشم‌هایش پدیدار می‌شد تف کردنِ زمین بود. زمین مرده‌هایش را تف می‌کرد بیرون.
محمد
گرگِ آدمیزاد زمان است، بی‌خیال آدم می‌شود، آدم هم بی‌خیال او می‌شود، بعد ناگهان سر بلند می‌کند آدمیزاد و رخ به رخ می‌شود با زمان
محمد
زندگی‌اش را گرفت کف دستش، چون پولش را گرفته بود کف دستش. گورانی‌ها که این‌طور می‌گفتند. برای آن‌ها زندگی مساوی با پول بود. وقتی سهراب پولش را گذاشته بود کف دستش و داشت آن را برای ساخت فیلم سینمایی یک فیلمساز آماتور به او تقدیم می‌کرد، در واقع زندگی‌اش را گرفته بود کف دستش و داشت آن را به این و آن تعارف می‌کرد. دو سال بعد فهمید گورانی‌ها پر هم بیراه نمی‌گفتند.
Faran
سهراب به جیغ و داد و ناسزاهای فرخنده جواب نداد. آن لحظه نه، اما بعدها فکر کرد حرف‌های فرخنده پربیراه هم نبودند. چرا بایست عمل به‌غایت شخصی وازکتومی را بر سر این و آن می‌زد؟ مگر این‌که بیماری خودنمایی داشته باشد که داشت.
Faran
بچه را هم برای پرملاط کردن حال می‌خواست. به سهراب می‌گفت وقتی زمان حال را پرملاط کنی، زمان فربه می‌شود، گسترده می‌شود و نمی‌گذرد یا اگر بگذرد، آنچه از آن باقی می‌ماند مشتی خاکستر بدون گرما نیست، از آن خاکسترهایی است که می‌تواند تا مدت‌ها قوری چایت را گرم نگه دارد.
Faran
تن صدایش مثل معلم‌ها بود. مقتدر و تعلیمی و خرفرض کن. همه را خر فرض می‌کرد و نادان و محتاج یادگیری و خودش را هم روشنفکری می‌دید که همه‌جوره باید الگو باشد برای خیل مخاطبانش.
Faran
گرمای مادری نداشت. همان‌طور که شور زنی نداشت، مثل اناری که آبش را کشیده باشند یا سر شاخه پوک شده باشد.
Faran
گفته بود یک مستند دیده که در آن گرگ‌های ماده راه ورسم شکار را با بازی با خرگوش‌ها به بچه‌هایشان یاد می‌دهند. حمله می‌کنند، بعد برمی‌گردند و بی‌خیال خرگوش می‌شوند و زمانی که خرگوش از پناهگاهش بیرون می‌آید، این بار با بچه‌گرگی مواجه می‌شود که آماده دریدن اوست. گفته بود گرگِ آدمیزاد زمان است، بی‌خیال آدم می‌شود، آدم هم بی‌خیال او می‌شود، بعد ناگهان سر بلند می‌کند آدمیزاد و رخ به رخ می‌شود با زمان.
Faran
گفته بود یک مستند دیده که در آن گرگ‌های ماده راه ورسم شکار را با بازی با خرگوش‌ها به بچه‌هایشان یاد می‌دهند. حمله می‌کنند، بعد برمی‌گردند و بی‌خیال خرگوش می‌شوند و زمانی که خرگوش از پناهگاهش بیرون می‌آید، این بار با بچه‌گرگی مواجه می‌شود که آماده دریدن اوست. گفته بود گرگِ آدمیزاد زمان است، بی‌خیال آدم می‌شود، آدم هم بی‌خیال او می‌شود، بعد ناگهان سر بلند می‌کند آدمیزاد و رخ به رخ می‌شود با زمان.
Faran
جهان بدون راز جای نکبت و حوصله‌سربری است. اگر این جهان زیباست و ارزش همزیستی دارد به خاطر این است که مثل یک پری‌رو هر لحظه وجهی از خود را، بخشی از وجود خود را، بر آدمی آشکار می‌کند
محمد
در آن برهوت تا چشم کار می‌کرد، بوته‌های خار و درمنه بود و سنگ و از آدمیزاد هم خبری نبود، که هر جا او نباشد همه‌چیز در امن وامان است.
محمد

حجم

۴۵۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۱ صفحه

حجم

۴۵۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۱ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰
۴۰%
تومان