کتاب تخم شر
معرفی کتاب تخم شر
کتاب تخم شر نوشته بلقیس سلیمانی است. این کتاب را گروه انتشاراتی ققنوس منتشر کرده است. این کتاب روایت جذابی از زندگی یک دختر است.
درباره کتاب تخم شر
ماهرخ دختر یکدانه حاجآقا عطایی گورانی است. ماهرخ تهتغاری خانواده است، باهوش و تحصیلکرده است و تمام زندگیاش را با شیطنت و خنده گذرانده است. نامش را از عمه خدابیامرزش گرفته است. دخترکی که در ۱۵ سالگی و قبل از عروسیاش برای یک اشتباه ساده مرد. وقتی مشاطهگر صورت عمه ماهرخ را بند میاندازد از حال میرود و عمهاش یک انگشت عسل دهانش میگذارد و زنبوری که در عسل است گلوی دخترک را نیش میزند و او حساسیت دارد و میمیرد. نامزد ۱۹ سالهاش هم روز بعد خود را از صخره پایین میاندازد و میکشد. ماهرخ همیشه میگوید میخواهد جای دو نفر زندگی کند خودش و عمه ماهرخش و حالا ماهرخ حدود ساعت دوونیم بعد از نصفهشب، جایی بین اردستان و کاشان، در یک شب تابستانی عاشق سهراب میشود.
خواندن کتاب تخم شر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب تخم شر
زنهای گورانی محال بود اسم او را بدون پیشوند جوانمرگ ببرند. معنایش این نبود که از ماهرخ بدشان میآید، اتفاقاً آن تهتههای دلشان خیلی هم او را دوست داشتند و بگویینگویی به او حسادت هم میکردند؛ خوشگل نبود که بود. تحصیلکرده نبود که بود. بزرگزاده نبود که بود. دستش تو جیب خودش نمیرفت که میرفت. جوانمرگ، مثل همان «واو» تحبیب گورانیها، نشانه محبت زنهای گورانی به ماهرخ بود که همه پشت سر ماهرخو صدایش میکردند و قصه جوانمرگ شدن عمه ماهرخش را هزارباره برای همدیگر تعریف میکردند. این یکی ماهرخ واقعاً جوانمرگ شده بود و دل چند نسل از گورانیها را سوزانده بود. خودِ ماهرخ داستانِ عمه ماهرخش را خیلی زود، وقتی کلاس اول دبستان بود، از خالهاش شنیده بود و از همان وقت شده بود آتشپاره حاجی عطایی که بزرگ و کوچک توی گوران از دستش ذلّه شده بودند. البته قبل از شنیدن این قصه هم تخم شری بود برای خودش، گورانیها که اینطور میگفتند. بعدها که شد رواقیمسلک، به دوستانش میگفت من جای دو نفر زندگی میکنم.
عمه ماهرخ را عمهاش کشته بود. نه اینکه از قصد او را کشته باشد. تقدیر بود که تکدختر زیبای کربلایی عیسی عطایی گورانی با عسلی که عمهاش، تنها عمهاش، در دهانش میگذارد بمیرد. ماهرخ از همان لحظهای که داستان جوانمرگ شدن عمهاش را شنید، با اینکه همان دم داشت از درخت موی خانه خودشان بالا میرفت، غرایب داستان را به نحو غریزی و مبهمی فیالفور پیدا کرد و تا سالها به آنها فکر میکرد؛ این سلسله تأثیر و تأثر عمهها آیا پایانی خواهد داشت؟ نکند خودش هم حلقهای از این زنجیر باشد و زندگی برادرزادههای پرشروشورش به او بسته باشد؟ نکند جوانمرگی تقدیر او هم باشد و در نهایت تنها نامی از او در نسلهای بعد باقی بماند؟
خود قصه مرگ عمه هم، سوای غرایبش، مهمترین قصه همه عمرش شد. چطور ممکن است دختری یک روز پیش از عروسیاش وقتی مشاطه افتاده به جان پشم وپیلش و غژغژ نخ را روی صورتش میرقصاند غش کند، بعد عمهای دلسوز در دهانش انگشت عسل بگذارد و از قضای روزگار یک زنبور گیرافتاده در عسل به آن چسبیده باشد و آن وقت دخترک بیحال، که با قندداغ رمقی پیدا کرده، دهانش را بهکندی باز کند و بگذارد زنبور با عسل برود بیخ حلقش و درست انتهای زبانش یا حلقش را نیش بزند؟ اصلاً چطور ممکن است آنهمه زن و دختری که دور و اطرافش حلقه زدهاند نبینند بیخ انگشت عمه زنبور چسبیده و یکی پیدا نشود که به آن عمه مهربان بگوید همین الآن یک بادیه آبقند به خورد این دختر پانزدهساله دادهاند و بخشی از این غش وضعف نمایش دختر است برای اینکه نجابتش را نشان بدهد و نازکنارنجی بودنش را، که رسم دیرپایی است در گوران؟
حجم
۴۵۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۷۱ صفحه
حجم
۴۵۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۷۱ صفحه
نظرات کاربران
بهترین کتاب خانم بلقیس سلیمانی بدون شک همین کتابه ....... کتابی که داستان یک زوج جوان ، چگونگی آشنا شدن و زندگی آنها بعد از ازدواج را روایت می کند 👍
اصلا جالب نبود خیلی درگیر حاشیه بودو ازاین شاخه به اون شاخه میپرید.