دانلود و خرید کتاب همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی
تصویر جلد کتاب همه نوکرها

کتاب همه نوکرها

انتشارات:نشر معارف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۷۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب همه نوکرها

کتاب همه نوکرها داستانی نوشته محمدرضا حدادپور جهرمی است که در نشر معارف به چاپ رسیده است. این کتاب داستانی است که با نگاهی امنیتی به ماجرای کربلا و حماسه عاشورا نگاه می‌کند.

درباره کتاب همه نوکرها

محمدرضا حدادپور جهرمی در کتاب همه نوکرها که پژوهشی در زمینه عاشورا پژوهشی است داستانی را روایت می‌کند که در همان ابتدا نگاه امنیتی آن توجه مخاطبان را به خود جلب می‌کند. 

داستان از زبان ضحاک بن عبدالله مشرقی روایت می‌شود. یکی از یاران امام حسین (ع) که بی‌وفایی پیشه می‌کند. او از کیفیت فرار، ریزش نیروها می‌گوید و مسیری که طی شد تا درنهایت هفتاد و دو نفر از یاران باوفای امام حسین (ع) در حماسه کربلا نزدش ماندند...

این کتاب روایت کربلا با سبک و سیاق امنیتی است که می‌توان شخصیت‌ها و رخدادهایش را حتی در تاریخ معاصر نیز بازشناخت و کنکاش کرد.

کتاب همه نوکرها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب همه نوکرها را به تمام دوست‌داران داستان‌هایی با درون مایه مذهبی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب همه نوکرها

یکشنبه، سیزدهم ذی‌الحجه بود. با اینکه در چند روز گذشته، اوضاع خیلی عوض شده بود، اما آرایش عملیاتی و رزمی نداشتیم؛ یعنی دستوری نرسیده بود که پوشش و آرایش را از شکل حُجاج و زائران عوض کنیم و به شکل دیگری درآوریم.

بچه‌های شناسایی، مسیر را مثل کف دستشان بلد بودند. حدوداً پیش‌ازظهر بود که به منطقه‌ای بسیار سرسبز با درختان بلند و زیبا، به نام «صفراء» رسیدیم که چشمه‌سار و جویبارهای جذابی هم داشت؛ چندان انتظار نداشتیم در بیابان‌های عربستان چنین صحنه‌های سرسبزی ببینیم. معمولاً کاروان‌های مدینه که قصد زیارت خانه خدا را داشتند، از این منطقه عبور می‌کردند.

قرار شد مسافرتی و چیریکی بمانیم؛ نه مکان خاصی را رزرو کنیم و نه هتل و مسافرخانه بگیریم. فرمانده چندان صلاح نمی‌دانست در آن سرزمین هویت ما فاش شود. به‌صورت جمعِ پراکنده مرتبط، در کمربندی آن منطقه مستقر شدیم.

یکی از بچه‌ها می‌گفت: «تعجب می‌کنم، چقد نیروهای امنیتی این شهر، کم‌تجربه و نادونن!»

پرسیدم: «چطو مگه؟»

گفت: «حداقل از چهار مسیر می‌شه به این شهر یورش برد، بدون اینکه اونا حتی فرصت کنن از خونه‌هاشون بیان بیرون. تازه! به خاطر موانع مختلف طبیعی که هست، می‌شه یه جنگ شهری تمام‌عیار راه اِنداخت؛ جوری که حدود شیش ماه طول بکشه و بعد توی شهر مخفی شد تا نتونن پیدات کنن! اونا حتی از منابع آب و زمین‌های زراعی استراتژیکشونم مراقبتای امنیتی نکردن! اینجا دیگه کجاس؟ به نظرم مردم خوش‌وخرم و بی‌عاری داره!»

حرفش درست بود. نگاه کاملی هم داشت. نامش «اَسلَم» بود و اَصالتاً تُرک. کاتبِ گُردان بود و مسئولیت نامه‌نگاری‌ها و امور بوروکراسی را برعهده داشت. معمولاً ابتدای نشست‌های مشورتی، به دستور فرمانده قرآن می‌خواند و صدای بسیار زیبایی هم داشت. خودم دیدم که در بحبوحه آتش‌باران عملیاتِ عراق، فرمانده او را در آغوش گرفت و صورتش را به صورت او چسباند و بوسید. دروغ چرا! همه به فرمانده و اسلم نگاه می‌کردند و مثل من، لابد حسادتشان گُل کرده بود.

یکی از اقوام اسلم هم در گردان بود. او هم تُرک بود و نامش «واضح». این‌قدر شجاع و کاربلد بود که معمولاً وقتی گلوله‌باران می‌شدیم، خم نمی‌شد و سریع رد می‌شد و خودش را به آن طرف خط می‌رساند. فرمانده، واضح را زمانی بوسید و در آغوش گرفت و فشارش داد تا خستگی از تنش بیرون برود، که واضح زمین خورده بود و از ناحیهٔ کتف و سینه مجروح شده بود.

بگذریم. نماز ظهر را که خواندیم، دو نفر با ظاهری بسیار جذاب، از اهالی مدینه، به ما پیوستند. اولش تعجب کردم که چرا مستقیم به دیدار فرمانده رفتند؛ اما وقتی چیزی را از زیر لباس درآوردند و به فرمانده نشان دادند، فهمیدیم که خودی هستند و با فرمانده سروسِرّی دارند. محتوای چیزی که به فرمانده نشان دادند، ظاهراً حاصل آنالیز دقیقی بود که از رسانه‌ها و افکار عمومیِ آنجا داشتند.

کاربر ۳۰۸۱۸۴۱
۱۴۰۰/۰۲/۰۹

این کتاب واقعا زیباست از جایی نگاه میکنه که قول میدم اینطوری نگاه نکرده باشید چند سال از خوندنش گذشته ولی هنوز تاثیر عمیقش باقیه

narges
۱۴۰۰/۰۲/۰۴

اگه اهل کتابهایی هستید که اولش نفهمید راجب چیه و کیه اما پایان جذابی داره این کتاب رو مطالعه کنید

مریم
۱۴۰۰/۰۶/۱۹

سلام کتاب خوبی هست ولی نامیرا یه چیز دیگه هست

مطهره لطفی
۱۴۰۰/۰۵/۰۷

ممنون بابت انتشار آثار این نویسنده برجسته و قراردادن آثارشون در طاقچه بینهایت💙💚💛🧡💜

abootaleb
۱۴۰۱/۱۱/۰۱

یک داستان پردازی عالی توصیه می کنم حتما بخونید

کاربر ۳۱۳۲۳۳۲
۱۴۰۱/۰۶/۲۴

السَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ الحُسَین(ع) این شبه ِ مَقتَل ِ بسیار خلّاقانه و بَدیع، متفاوت تر از همه کتابهای آقای حدادپور جهرمی نگارش شده... هم نوع بیان واقعه و سخنان، متفاوت و بِکر بود، و هم جالب تر این که راوی یکی

- بیشتر
دوستدار حضرت آقا
۱۴۰۰/۰۴/۲۵

سلام می شه تو بی نهایت بذارین

کاربر ۳۶۰۵۹۸۹
۱۴۰۱/۰۶/۰۵

اگر خواننده خواندن کتاب را بدون مقدمه اش شروع کند بنظرم لذت کتاب دوچندان می‌شود .

mh.ranjbari
۱۴۰۱/۰۵/۱۸

زاویه دید جالب و جدیدی بود

ابوالفضل زنجانی
۱۴۰۰/۱۲/۲۸

کتاب همه نوکران یک رمان از پدید آمدن یک حادثه مهم که تاثیر زیادی در جهان دارد و جهانی را متحول می کند. ماجرای یک مامور امنیتی که از مکه با دعوت ملت عراق با فرماندهان به سمت عراق حرکت می

- بیشتر
ضحاک قصه ما، نماینده تمام شخصیت‌هایی است که با حق هستند اما تا جایی که خودشان مشخص می‌کنند با حق هستند اما تا جایی که زندگی معمولی و منفعت‌گرایانه آنها لطمه و خدشه نبیند با حق هستند اما تا جایی که تکالیف و وظایفمان سخت نشود و قرار نباشد برایش هزینه خاصی بدهیم!
~S.F~
ما اصولاً روی حرم‌ها حساسیم، حساس!
مجنون الرضا
هرکس دروقت یاری رهبرش در خواب باشد و یا خودش را به خواب زده باشد، با لگد دشمنش از خواب خواهد پرید!
baraniam
تنها صحنه‌ای که خیلی من را خجالت زده کرد و هر وقت یادم می‌آید بیچاره می‌شوم، لحظه‌ای است که یک پسر حدود شش‌هفت‌ساله به نام «عبدالله‌بن‌حسن»، برادرزاده اباعبدالله، از بین آن‌همه کفتار و شغالِ گرسنه و وحشی، خودش را به‌موقع به اباعبدالله (ع) رساند و آن لحظه، جان ارباب را نجات داد. نگذاشت شمشیر، مستقیم به سر ارباب بخورد، دستانش را سپر کرد. داغانم کرد! آتشم زد.
Samadi
اما فقط می‌گفت: «دنیاس دیگه! اینام مردم دنیان! بنده‌های خدا گرفتارن! اما خدا کنه پشیمون نشن. خدا کنه گرفتاری و کاری مهم‌تر از ما داشته باشند؛ وگرنه خیلی پشیمون می‌شن؛ چون کسی که تو بحرانا از کسایی که دارن مقاومت می‌کنن حمایت نکنه و خودش رو به خواب بزنه، زیر لگد دشمنش از خواب بیدار می‌شه! لگد دشمن مثِ حرف و نصیحت و پیغوم و پسغوم ما نیست!»
راحله
حالا که سال‌ها از آن روزها گذشته، دارم می‌فهمم که مشکل من همین‌جا بود که ایشان را با «دل» م پذیرفته بودم و واقعاً دوستش داشتم نه با «اعتقاد عقلی» و «ایمان باطنی»! من فقط فرمانده را «دوست» داشتم، وگرنه جوری نبودم که بتوانم همهٔ تصمیماتش را بپذیرم و بی‌چون‌وچرا بگویم چشم!
راحله
بدنم یخ کرد وقتی فهمیدم جوری رسانه‌ها و بزرگانشان آن‌ها را شست‌وشوی مغزی داده بودند که حتی فکر می‌کردند بچه‌های ما که در خاک خودشان سالیان سال از آن‌ها دفاع کردند و برای‌شان زحمت کشیدند، الان شدند تاراج‌کننده آب‌وخاک و دزد گردنه!!
راحله
«ننگ است که عبا را بر سر می‌کِشند و از جامعه فاصله می‌گیرند و از حال‌وروز مردم خبر ندارند و خوراک‌های فکری و معنوی مردمشان را تأمین نمی‌کنند!»
Samaneh.moon
رقبای ما بلد بودند و توانسته بودند که مردم را بی‌تفاوت بار بیاورند. این‌قدر بی‌تفاوت که تا مدت‌ها بعد از عملیات، هیچ «تحلیل» ی دربارهٔ فداکاری‌ها و رشادت‌های بچه‌ها و شخص فرمانده نکنند؛ چه برسد به «تجلیل»! حتی بلافاصله بعد از اینکه بفهمند کار تمام شده، روز از نو، روزی از نو! خیلی عادی بروند سراغ بازار و کسبشان و به زندگی سگیِ معمولی‌شان ادامه بدهند
راحله
فرمانده گفت: «نیازشون رو برطرف کنین؛ چون الان تو شرایط جنگ و جدال باهاشون نیستیم و دلیلی برا ایجاد یا تشدید خصومت نداریم، اما، اون روزی رو می‌بینم که اگه قرار باشه بجنگیم، اولین کسایی که جلومون صف می‌کشن، کسایی هستن که پای میز مذاکرات باهامون می‌شستن و گپ‌وگفت می‌کردن!»
راحله
«کسی می‌تواند پیروزی خود را بعد از هر عملیاتی تضمین کند که بتواند زنان و کودکان را در جنگ شهری و دعواهای بین‌المللی به شکل صحیح و حساب‌شده وارد معرکه کرده و به‌موقع، از گود خارج کند
راحله
شد، مسئله را کاملاً شکافت. خاطرم نیست هادیِ سیاسی آن جلسه چه کسی بود، اما آنالیز جالبی کرد و گفت: «ملتی که برای امنیت و دین و حفظ جونشون تلاش می‌کنین، توی یکی‌دو سال، دشمن شما شدن، توی این شرایط، باید از هیاهو فاصله گرفت و دنبال عامل اصلی گشت و اون عامل رو رصد کرد. رَصَدای ما می‌گه دشمن موفق شده ما رو دشمنِ منافع ملی و عامل بی‌ثباتی منطقه، مخصوصاً عراق معرفی کنه! یعنی باید، اولاً هر جوری شده منافع ملی و زیرساختای اون ملت رو در نظر گرفت و ثانیاً روشنگری کرد تا از این وهم فاصله بگیرن و ثالثاً تا این فکر، اپیدمی و شایع نشده باید ابتکارِ عمل رو تو دست بگیریم».
مجنون الرضا
داشتیم به سمت گرگ‌هایی می‌رفتیم که بره‌های خودمان هم آب به آسیابشان می‌ریختند، چه برسد به اینکه... .
راحله
اصولاً ما دو نوع رجال دینی داریم. دستهٔ اول: همیشه ساکت‌اند، انگار خواب تشریف دارند. از مهم‌ترین علائم حیاتی آن‌ها این است که فقط صدای نماز و روضه‌هایشان را می‌شنویم و حداکثر اقدام اجتماعی و انقلابی آن‌ها، دادوبیداد دربارهٔ حجاب خانم‌هاست! یا اینکه دربارهٔ ابعاد همه‌جانبهٔ تهاجم فرهنگی داد سخن سرمی‌دهند، بدون اینکه برنامهٔ عملیاتی مناسب و کارآمدی ارائه دهند! این علمایِ اغلب ساکت، هنوز با ارواح بزرگانِ صاحبِ فتوایِ قرون گذشته زندگی می‌کنند و معمولاً جوری حرف می‌زنند که ادبیاتشان به یکی‌دو قرن قبل از ما شبیه‌تر است تا ادبیات کوچه‌بازاری مردم یا حتی ادبیات عموم مجامع علمی! یعنی حتی بعضی باسوادها هم متوجه غرض نهایی آن‌ها نمی‌شوند، چه برسد به عامهٔ مردم!
هستی
اصولاً فرماندهانِ بااصالت، چوب مصلحت‌اندیشی دیگران را به تکلیف خود و نیروهایشان نمی‌زنند.
مقدامة
«دنیاس دیگه! اینام مردم دنیان! بنده‌های خدا گرفتارن! اما خدا کنه پشیمون نشن. خدا کنه گرفتاری و کاری مهم‌تر از ما داشته باشند؛ وگرنه خیلی پشیمون می‌شن؛ چون کسی که تو بحرانا از کسایی که دارن مقاومت می‌کنن حمایت نکنه و خودش رو به خواب بزنه، زیر لگد دشمنش از خواب بیدار می‌شه! لگد دشمن مثِ حرف و نصیحت و پیغوم و پسغوم ما نیست!»
هستی
تنها صحنه‌ای که خیلی من را خجالت زده کرد و هر وقت یادم می‌آید بیچاره می‌شوم، لحظه‌ای است که یک پسر حدود شش‌هفت‌ساله به نام «عبدالله‌بن‌حسن»، برادرزاده اباعبدالله، از بین آن‌همه کفتار و شغالِ گرسنه و وحشی، خودش را به‌موقع به اباعبدالله (ع) رساند و آن لحظه، جان ارباب را نجات داد. نگذاشت شمشیر، مستقیم به سر ارباب بخورد، دستانش را سپر کرد. داغانم کرد! آتشم زد. من دنبال راه فرار بودم، اما آن بچه داشت خودش را سپر می‌کرد. می‌گفتند خیلی سرِ نترسی دارد. می‌گفتند ارباب گفته‌اند این را حبسش کنید تا داغش را نبینم؛ اما نمی‌دانستم این‌قدر دل و جرئت دارد که دستش را سپر عمویش کند.
کاربر ۵۴۱۱۱۵۳
تردید، بدترین بلای عالم برای سربازی است که در خط مقدم قرار دارد!
خانم موریس
به رفیقات دل خوش نکن. الان زیر دست‌وپای یه غریبه بودی، ولی کَکِشونم نگزید! حتی نیومدن نجاتت بِدن. مردم دنیا هَمینن! ولش کن...
mr.mahdi_57
رفتم و پشت سرم را هم نگاه نکردم؛ چون امام گفته بود طوری برو که صدای من را نشنوی، وگرنه بدبخت می‌شوی. من رفتم. جوری هم سرم را پایین انداختم و رفتم که انگار آب‌ازآب تکان نخورده؛ اما... من ماندم و یک عمر بدبختی. چون بالاخره اسرا به مدینه برگشتند. بالاخره خانوادهٔ امام حسین (ع) - غیر از رقیه - از اسارت برگشتند. از وقتی برگشتند، حدود ۲۰ سال کار من این شده بود که به چشمان زین‌العابدین (ع) نگاه نکنم. کارم این شد که هر کجا زینب(س) را دیدم، راهم را کج کنم تا یک وقت من را نبیند.
"مُدَع‍ :) ‍يٖ"

حجم

۱۳۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

حجم

۱۳۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

قیمت:
۳۷,۵۰۰
۱۸,۷۵۰
۵۰%
تومان