کتاب اسماعیل
معرفی کتاب اسماعیل
کتاب اسماعیل نوشتهٔ اکرم صادقی است و نشر گنجور آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب اسماعیل
کتاب اسماعیل زندگینامهٔ مردی است که از کودکی با واژهٔ مسئولیت انس گرفته است و برای خانواده و حرمتها، ارزشی خاص قائل است و در این مسیر از هیچ کوششی دریغ نمیکند. حس مسئولیت و محبت او همچون خونی زندگیبخش، در رگهای خانواده جریان دارد و سردی سختیها را به گرما مبدل میکند. فداکاریهایش مثل انعکاس نور در آینه در اعضای خانواده تجلی پیدا میکند و ادای دین، حلاوتی خاص به خانواده میبخشد.
خواندن کتاب اسماعیل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اسماعیل
«زمستان کولهبارش را بسته و رفته بود. چهار روز از ورود بهار میگذشت. شهر جانی دوباره گرفته بود. گویی شهر خانه تکانی کرده بود. شور و نشاطی خاص بر شهر حاکم بود. چند روز قبل از ورود بهار، مردم خود را برای میزبانی از نوروز آماده کرده بودند. سال (۱۳۲۸) بود. همه غرق شادی و سرور بودند. زمستان را بدرقه کرده بودند و به استقبال نوروز آمده بودند. چهار روز از نوروز میگذشت. اسماعیل مثل کودکان هم دورهاش لباس نو به تن کرده بود و با دوستانش در کوچه و پس کوچهها بازیمیکرد. دوستانش گاهی بازی میکردند و گاهی از مهمانیهایشان میگفتند و میخندیدند. از عیدی گرفتنهایشان میگفتندو جمع و تفریق میکردند تا ببینند چه کسی از همه بیشتر عیدی گرفته است. اسماعیل اولین عیدی را از پدرش میرزا محمدعلی گرفته بود. اسماعیل مشغول بازیکردن با دوستانش بود. از دور مردی را دید که به طرفشان میآمد. گویی برایش آشنا بود همچون باد شروع به دویدن کرد. درست حدس زده بود. دایی حسین بود.
با صدای بلند دایی را صدا زد و در آغوشش جای گرفت. دایی حسین از طالب آباد آمده بود. او حامل خبری خوش بود. خبری که چندسال همه منتظر شنیدنش بودند و نذر و نیاز میکردند. دایی حسین پیشانی اسماعیل را بوسید و گفت: «تو اولین نفری هستی که در تهران خبر پدرشدنم را میشنوی. زندایی سکینهات برایم دختری به دنیا آورده است». اسماعیل در حالی که غرق شادی بود و دایی حسین را همراهی میکرد؛ وقتی به در خانه رسید فارغ از اینکه به دایی حسین تعارف کند از خوشحالی شروع به دویدن کرد. نفس نفس زنان خودش رو به حیاط و سپس به اتاق رسانید. تا چشمش به مادرش، فاطمه؛ افتاد فریاد زد: «زندایی سکینه بچه به دنیا آورده» فاطمه به همراه میرزا محمدعلی و دیگر فرزندانش در داخل اتاق نشسته بودند. آنها میزبان میهمانانی بودند که خانهشان فاصلهٔ چندانی با آنها نداشت. میرزا محمدعلی در ایام نوروز به چیدن سفره اعتقادداشت. البته سفرهای که در آن بیشتر میوه و اسباب پذیرایی و تنقلات چیده شده بود و البته گلدانی که به گلهای سنیرهٔ بنفش مزین شده بود.»
حجم
۶۷۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه
حجم
۶۷۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه
نظرات کاربران
داستانی روان و دلنشین
کتابی شیوا از زندگی روان یک مرد زحمتکش و خانواده دوست که اتفاقات سخت و تلخ زندگی او را از پا در نمی آورد