دانلود و خرید کتاب فصل خوشه های طلا مریم دالایی
تصویر جلد کتاب فصل خوشه های طلا

کتاب فصل خوشه های طلا

نویسنده:مریم دالایی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۲۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فصل خوشه های طلا

کتاب فصل خوشه های طلا نوشته مریم دالایی است. این رمان جذاب را انتشارات شقایق منتشر کرده است.

درباره کتاب فصل خوشه های طلا 

ماجرای رمان فصل خوشه‌های طلا به ظاهر با یک گره آغاز می‌شود و آن حضور دختری به نام آرام است که دچار افسردگی شده و به علت مصرف داروهای اعصاب به چاقی مفرط مبتلا و از زیبایی وی کاسته شده است! اما چرا او به این روز افتاده؟

گره بعدی زمانی مشخص می‌شود که شخصیتی به نام شعله وارد ماجرا می‌شود! او کیست و چرا با وجود سردی و بی‌توجهی به شاپورخان(شوهرخاله‌ آرام)، قبول کرده که همسر دوم او شود؟

گره‌ سوم آن‌جا پیش می‌آید که خواننده می‌خواهد بداند چرا صابر(همسر دوستِ آرام) دست به قتل زده و حالا در زندان است؟ مینو(همسر صابر) برای آزادی صابر چه‌کار خواهد کرد و آیا حاضر است تن به هر کاری بدهد؟ آقای‌عظیمی(پدر مقتول) چرا نسبت به سرور(مادر مینو) کینه دارد ولی قصد انتقام از مینو را گرفته است؟

بهزاد(مقتول) در آن روز نحس، چه کرده بود که منجر به کشته شدنش شده است. آرش چگونه به آرام ابراز علاقه خواهد کرد، در حالی‌که می‌داند آرام عاشق داریوش است؟ آیا واقعن بهزاد را صابر به قتل رسانده است یا قاتل فرد دیگری بوده؟

کم پیش آمده که رمان ایرانی بخوانم و ببینم نویسنده برای ایجاد تعلیق در ماجرای داستانش از چند گره استفاده کرده باشد، معمولن نویسندگان رمان ایرانی ترجیح می‌دهند با ایجاد یک گره و تمرکز بر روی آن تعلیق را حفظ کنند، ولی نویسنده‌ رمان فصل خوشه‌های طلا، در این خصوص متفاوت عمل کرده است. این کتاب داستانی پیچیده و جذاب است که مخاطب را مرحله به مرحله با خود همراه می‌کند.

خواندن کتاب فصل خوشه های طلا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب فصل خوشه های طلا

لبهٔ پنجره، روی درگاه نشست و نگاهش را به باغ دوخت. برگ‌ها سبز کم‌رنگ بودند، براق و شسته شده با باران بهاری. عطر اقاقی‌های چیده شدهٔ دور حوض بزرگ را می‌توانست با نفسی عمیق تا عمق جانش بکشد و نفسی تازه کند. صدای جیک‌جیک گنجشک‌های شلوغ و قارقار کلاغ‌ها، در آن وقت صبح، فضا را پر کرده بود. نگاهش سمت آسمان کشیده شد. ابرهای خاکستری در آغوش یکدیگر فرورفته و نوید بارانی دوباره را می‌دادند. خیلی وقت بود باران را مثل بچگی‌هایش دوست نداشت. درست نمی‌دانست از چه زمانی! شاید از وقتی که او رفت یا شاید از آن...

سرش را تکان داد تا جلوی هجوم خاطره‌های آزار دهندهٔ اخیر را بگیرد. دوباره نگاهش را میان فضای باغ چرخاند و از آن فاصله به ساختمان کوچک آن سوی باغ خیره شد. خیلی وقت بود دلش می‌خواست با صاحب آن خانه صمیمی شود. نمی‌دانست این حس از کجا نشأت می‌گیرد، اما هر روز ترغیبش می‌کرد گرد رخوت از جان بتکاند و به بهانه‌ای پیش او برود. او که به گفتهٔ آرش حکم تبعیدی این عمارت را داشت و هیچ‌کس جز شاپورخان نمی‌دانست جرمش چیست که محکوم به تنهایی و انزواست. زنی که هووی خاله روح‌انگیز به حساب می‌آمد و حتی رفت و آمدهایش از در پشتی باغ انجام می‌شد تا مبادا حضورش بیش از آنچه بود به چشم بیاید.

از وقتی آنها به عمارت اسباب‌کشی کرده بودند او را بیشتر می‌دید، اما نه خاله و نه مادر هیچ‌کدام حاضر نبودند به سؤالات و کنجکاوی‌هایش دربارهٔ او پاسخ بدهند. می‌دید که گاهی در موردش با هم پچ‌پچ می‌کنند، اما این گفتگوهای رازآلود خواهرانه هرگز به گوش او نمی‌رسید.

خودش نیز مدت‌ها بود انزوا و گوشه‌نشینی را تجربه می‌کرد و حوصلهٔ هیچ‌کس را نداشت. بیشتر اوقات خواب را به بیداری ترجیح می‌داد و شاید همین باعث می‌شد نسبت به حضور او حساس‌تر شود و بخواهد که بداند چرا تنهاست، اما تفاوت بزرگی بین خودش و آن زن می‌دید؛ این‌که او عاشق بود و به خاطر این عشق تنهایی را پذیرفته و حتی حاضر شده بود در آن عمارت زندگی کند در حالی که خودش...

مرضیه محمودان
۱۴۰۲/۰۶/۰۷

با احترام به نویسنده محترم و کسانی که خوندن این کتاب را توصیه کردن، باید بگم من سعیم بر اینه که پس از خوندن هرکتاب حداقل یک نکته ازش یاد بگیرم برای زندگی، ولی این کتاب حتی اون یک نکته

- بیشتر
zAhra Kalani
۱۴۰۱/۰۱/۰۹

داستان زیبایی بود ممنون از قلم نویسنده

داتیس
۱۴۰۳/۰۱/۰۳

حوصله بر بود،تمامشو نخوندم.

کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۲/۱۲/۱۳

قصه جالبی داره،با اتفاقات غیر منتظره،در مجموع خوندنیه قلم روان و دلنشینی داره نویسنده

کاربر ۱۴۳۱۴۴۷
۱۴۰۲/۱۱/۱۸

با تشکر و خسته نباشی به خانم مریم دالایی فقط یک مقدار رمان کش دار و توصیح اضافه داشت و گرنه خیلی قشنگ بود . ممنون

کاربر ۳۵۶۸۱۲۸
۱۴۰۲/۰۶/۲۰

خوب بود.

کاربر ۴۷۷۲۰۱۱
۱۴۰۲/۰۴/۲۷

عالی

نیلوفر،یه دخترکتابخون وعشق کتاب
۱۴۰۱/۱۱/۲۰

بسیار زیبا بود و همه چیز به جا بود ، درباره زندگی خیلی قشنگ صحبت میکرد

محبوبه غلامی
۱۴۰۰/۱۲/۲۲

ابتدا خوب بود اما نویسنده سوژه رو هدر داده . می تونست خیلی بهتر از اینا باشه و این گره ها جذابیتی نداشت بیشتر شبیه سریال های پخش شده بود . با آرزوی بهترین ها برای نویسنده

«ناز کنی، نظر کنی، قهر کنی، ستم کنی، گر که جفا، گر که وفا، از تو حذر نمی‌کنم»
مهدیه بانو
تو برای یه زندگی بی‌هدف و بی‌دغدغه ساخته نشدی که از صبح تا شب لم بدی جلوی تلویزیون فقط فیلم ببینی و چیپس و پفک بخوری و کار مهمی هم انجام ندی، درسته که همه دنبال آرامش و آسایشن اما بیهوده زندگی کردن و بی‌انگیزه قدم برداشتن به هیچکس آرامش و آسایش هدیه نکرده که حالا بخواد برای تو معجزه کنه، ببین آرام! زیبایی زندگی در اینه که ببینی پاهات از قدم‌های سختی که برداشتی تاول زدن اما دلت لبریز شادی و حس پیروزیه!
محبوبه غلامی
هیچ‌کس هیچ‌وقت مثل روز اولش نمی‌شه، اما ممکنه با تجربه‌تر و بهتر از اون بشه.
محبوبه غلامی
چرا به خودت دروغ می‌گی؟ بدترین کاری که یه انسان می‌تونه در حق خودش انجام بده همین کاریه که تو می‌کنی! خودتو گول نزن آرام!
محبوبه غلامی
از این به بعد به جای اخم، آرام درون آینه لبخند بزن و بگو من دوستت دارم هر جور که باشی!
محبوبه غلامی
«در حاشیهٔ نگاه غمگینت عشق را دیدم که به انتظار گره زدی، از عشق به راحتی عبور نکن حتی اگر یک عمر منتظر ماندی!»
محبوبه غلامی
تو امشب اولین قدم رو برای تغییر شروع کردی اما نمی‌دونستی که نباید به قضاوت بقیه بها بدی! تغییر درد داره دختر جان!
محبوبه غلامی
«بوی جانی سوی جانم می‌رسد بوی یار مهربانم می‌رسد»
کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
«بوی جانی سوی جانم می‌رسد بوی یار مهربانم می‌رسد»
کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
«کفتر کاکل به سر های های، این خبر از من ببر های های بگو به یارم که دوسش دارم بگو برگرده...»
کاربر ۱۴۳۱۴۴۷
«آنقدر پیله کردند به عشق مسکوت ما، که هر دو پروانه شدیم، تو بال زدی و گم شدی، من مسحور شعلهٔ شمع شدم»
کاربر ۱۴۳۱۴۴۷
تولستوی می‌گه خانواده‌های خوشبخت مثل هم هستند، اما خانواده‌های بدبخت هر کدام تیره روزی‌های خودشان را دارند.
کاربر ۱۴۳۱۴۴۷
«نامه‌تو دادی به من خوندمش یواشکی خوندمش هزار دفعه سوزوندمش یواشکی...»
کاربر ۱۴۳۱۴۴۷
ـ شکسپیر می‌گه هرازگاهی برای آنان که دوستشان داری، نشانه‌ای بفرست تا به یادشان آوری که هنوز برایت عزیزند.
کاربر ۱۴۳۱۴۴۷
حس دگرآزاری زیر پوستش می‌خزید. هرگاه عصبانی می‌شد ناخودآگاه دلش می‌خواست او را اذیت کند. او که بی‌گناه‌تر از همه، هیچ نقشی در آن اتفاق شوم نداشت. او که صبورانه بدخلقی‌ها، جیغ و فریادها، بی‌خوابی‌های شبانه و بیماری‌هایش را تحمل کرده بود، اما همیشه هم دم‌دستی‌ترین فرد برای خالی کردن عقده‌هایش بود. شاید مادر بودن همینش سخت بود که سنگ
paeez

حجم

۳۸۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

حجم

۳۸۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

قیمت:
۶۸,۰۰۰
۲۰,۴۰۰
۷۰%
تومان