کتاب جنوب از شمال
معرفی کتاب جنوب از شمال
کتاب الکترونیکی «جنوب از شمال» نوشتهٔ بهاره حسنی در انتشارات شقایق به چاپ رسیده است. این کتاب داستان تفاوتهاست و غلبه بر آنها. داستان فاصلههاست و رسیدنها.
درباره کتاب جنوب از شمال
جنوب از شمال، داستان زنان یک خانواده است. زنانی که شاید غریب و متفاوت هستند، ولی محکم و سرپا در کنار هم میمانند. داستان مردانی که از عشق میترسند و آن را انکار میکنند. جنوب از شمال رسیدن به جنوب از شمال است. دو نقطهٔ متفاوت و دور، اما رسیدن به یک نقطه، هرگز ناممکن و دور از ذهن نیست، حتی اگر از شمال به جنوب باشد.
کتاب جنوب از شمال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به رمانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جنوب از شمال
همانطور که گوشی تلفن را بین شانه و گوشم نگه داشته بودم، داخل کیفم دنبال آدامس میگشتم و سعی میکردم نیمی از حواسم به حرفهای مامان باشد که با هیجان از سفرش به لاهیجان و نمیدانم چه چیزی صحبت میکرد. آخر سر متوجه شدم که طناب به خودش بسته و از آن بالا به پایین سُر خورده است! دهانم از تعجب باز مانده بود. مامان گاهی کارهای عجیب و غریب زیادی میکرد، ولی این دیگر از همه جدیدتر بود.
از مترو بالا آمدم و به طرف شرکت رفتم. در لابی سری برای نگهبان تکان دادم و سوار آسانسور شدم. در آسانسور شلوغ، سعی کردم با ملایمت او را سرزنش کنم که این چهکاری بوده که انجام داده است. مامان به طور خندهداری عاشق این است که به او توجه شود و او را با ملایمت سرزنش کنند.
بالاخره با بوسه و اشک و ناراحتی خداحافظی کرد. گوشی را قطع کردم و توی جیبم گذاشتم. آسانسور آنقدر شلوغ بود که اگر میخواستم تلاش کنم آن را توی کیفم بگذارم، باید از چند نفر به خاطر تنه زدن و آرنج زدن عذرخواهی میکردم.
نفس عمیقی کشیدم و سرم را به عقب تکیه دادم. کسی که کنارم ایستاده بود، به طور معجزه آسایی بوی بسیار خوبی میداد. ریههایم را پر کردم و دوباره نفس عمیقی کشیدم.
چند نفر پیاده شدند و کمی خلوتتر شد. جا به جا شدم و سرم را چرخاندم تا فرد خوشبو را ببینم. آقای علوی کنارم ایستاده بود و مستقیم به روبهرو نگاه میکرد. صدای خفیفی ناشی از یکه خوردن، به طور ناخودآگاه از دهانم خارج شد، اما توجهای نکرد. در فکر بود، یا آنکه اصلا حوصله سلام و حال و احوال را نداشت.
خودم را جمع و جور کردم و سرم را پایین انداختم. با رسیدن به طبقه ما، کنار ایستاد تا ابتدا من پیاده شوم. سلام آهستهای کردم. تنها سرش را تکان مختصری داد و بعد از من از آسانسور پیاده شد و مستقیم به اتاقش رفت.
شرکت شلوغ بود. جعبههای شیرینی و آبمیوه در آشپزخانه قرار داشت و همه به جنب و جوش افتاده بودند. ظاهرا جلسه سهامداران بود. شاید برای همین آقای علوی حوصله نداشت.
حجم
۳۱۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
حجم
۳۱۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
نظرات کاربران
متاسفانه دلیل این همه کلیشه را در رمان های ایرانی درک نمیکنم. مثل تمام رمان های دیگه تنها سوژه ای تکراری به نمایش کشیده شده بود . وقتی از خانم بهاره حسنی، رمان ناگفته هارا خواندم توقع داشتم تمام رمان
من نسخه چاپی کتاب رو خوندم. اول کتاب ممکنه خیلی گنگ باشه ولی به مرور جذاب می شه. پیشنهاد می کنم این رمان رو.
موضوع جالبی بود اما خوب کتاب کاملا خودخواهانه ادامه پیدا کرده و اینکه چرا به جای کلمه ی تک خنده یا تعجب و ... از کلمه ی واق که منسوب به صدای سگ هست استفاده شده واقعا این کلمه که خیلی
تو متن داستان چند بار به سریالهای آبکی ترکیه ای اشاره کرده بود ولی خود داستان از اونها هم آبکی تر بود
این کتاب اصلا به درد ادمای رویایی نمیخوره. زندگی واقعی اینقدر فانتزی نیست که با این اشتباهات همه چی ختم بخیر بشه
نسبت به بقیه کتابهای خانوم حسنی ،این کتاب برای من در حد متوسط قرار داشت💚💜
نسبت به بقیه کتابهای نویسنده خیلی خیلی ضعیفه من کتابهای دیگشونو بالای پنج بار پشت هم میخوندم از بس جذاب بود ولی این کتاب بچگانه و بی کشش بود خیلیخیلی سطح پایین
مثل دیگر کارهای خانم حسنی داستانی پر کشش، عاشقانه هایی دوست داشتنی، باورپذیر و با تعلیق بالا
کتاب بدی نبود.اماتوی شخصیت پردازی و مخصوصاً فضاسازی لنگ میزد.تکراربعضی واژه هااعصاب خوردکن بود.مثل هوم هوم.تکان تکان.یااصطلاح واق که نمیدونم روی چه حسابی برای انسان بکاررفته؟!!بعضی صحنه هاوبیان بعضی احساسات خارج ازدرک من نوعی بود(مثلاچطورمیشه یه نفرهم زمان هم سردنگاه
رمان زیبا که در عین سادگی و روانی داستان ، درگیرهای فکری شخصیتهای داستان رو بخوبی بیان میکنه ، شخصیت پردازی قوی و کلا داستان دلنشینی هست