دانلود و خرید کتاب دختری که گذشته ای نداشت کاترین کرافت ترجمه فرانک سالاری
تصویر جلد کتاب دختری که گذشته ای نداشت

کتاب دختری که گذشته ای نداشت

انتشارات:نشر البرز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۴۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دختری که گذشته ای نداشت

دختری که گذشته ای نداشت رمانی نوشته کاترین کرافت است که فرانک سالاری آن را ترجمه و انتشارات البرز منتشر کرده است. این داستان درباره رازی مرگبار سخن می‌گوید.

درباره کتاب دختری که گذشته ای نداشت

لیا میلز مجبور است مثل یک آدم فراری زندگی کند چرا؟ چون روزی وحشتناک در گذشته‌اش وجود داشته که به خاطر آن همیشه در گریز است. زندگی این دختر در انزوا و بی هیچ دوست نزدیکی سپری می‌شود تا این که جولیان وارد زندگی اش می‌شود. حضور او باعث می‌شود لیا حس کند برای اولین بار می‌تواند یک زندگی عادی داشته باشد اما یک روز درست در چهاردهمین سالگرد آن واقعه، کارتی به دستش می‌رسد که نشان می‌دهد کسی از اتفاقات آن روز باخبر است کسی که می‌خواهد زندگی تازه لیا را نابود کند....

 خواندن کتاب دختری که گذشته ای نداشت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست‌داران رمان‌های روان‌شناختی و معمایی مخاطبان این کتاب‌اند.

درباره کاترین کرافت

کاترین کرافت نویسنده‌ای انگلیسی است که با انتشار سومین اثرش یعنی کتاب حاضر، به شهرت رسید. او نویسنده‌ای با ذوق و با استعداد است که هنر رسانه‌ای خوانده است. کاترین در زمینه ادبیات معمایی بسیار فعال است. او پیش از کار نویسندگی، در مدارس، ادبیات انگلیسی درس می‌داد اما همیشه مشتاق نوشتن بود و بلاخره به صورت تمام وقت به نوشتن پرداخت.

پشت درهای بسته، هشدار و وقتی تو خواب بودی از دگر آثار کاترین کرافت است که او را به نویسنده‌ای صاحب سبک تبدیل کرده است.

 بخشی از کتاب دختری که گذشته ای نداشت

۱۹۹۵

به مادرم پشت کردم و به سمت در شیشه‌ای ساختمان اصلی رفتم. در نامه نوشته شده بود هنگامی‌که به این آدرس رسیدم، بیام. نفس عمیقی کشیدم و به جلو حرکت کردم. شبیه مدرسه نبود. از مدرسه قدیمی خودم خیلی بزرگ‌تر بود. در اینجا هر بخشی، ساختمان ویژه خودش را داشت. چگونه می‌توانستم ساختمان ریاضی را از ساختمان انگلیسی تشخیص بدهم؟ هردو کاملا شبیه هم بودند. برای نخستین‌بار آرزو می‌کردم ای کاش آن‌قدر بزرگ نشده بودم که مجبور باشم در دبیرستان درس بخوانم!

این فکرها دیگر خیلی کمکی نمی‌کرد، چون تا نیم‌ساعت دیگر، من هم جز گروه بی‌شمار دانش‌آموزانی بودم که باید در سالن مدرسه گرد هم می‌آمدیم و به سخنرانی آقای کورتیس، مدیر مدرسه، گوش می‌کردیم.

بیشتر حرف‌هایش درباره رفتار دانش‌آموزان و پیامدش در مدرسه بود. من حتی کلمه‌ای از حرف‌هایش را نشنیدم، چون همین‌طوری هم از اینکه بین این همه دانش‌آموزِ بیگانه ایستاده بودم، به اندازه کافی ترسیده بودم. به نظرم آنان همدیگر را می‌شناختند. اما من بیگانه بودم.

از پدرومادرم بیزار بودم که وادارم کرده بودند به این محله و این مدرسه بیایم. در محله دربی خیلی خوشحال و راضی بودم، چرا باید

همه‌چیز را تغییر می‌دادند؟ اهمیتی ندادند که من اینجا هیچ دوستی ندارم. بیشتر در صندلی فرو رفتم تا کمتر دیده شوم. مطمئن بودم اینجا برایم جهنم است!

غرق افکارم بودم. متوجه نشدم که آقای کورتیس فهرستی از نام‌ها را خوانده بود که باید دنبال آموزگار خود به کلاس مربوطه می‌رفتند. نام مرا هم خوانده بود؟ همه می‌دانستند، کجا باید بروند و چه کار باید بکنند؛ پس چرا فقط من نمی‌دانستم؟ اما سرانجام نامم را شنیدم؛ لی میلز. نفس آسوده‌ای کشیدم، دوروبرم را نگاه کردم. خانم آموزگاری با موهای بلوند کوتاه، به نشانه اینکه آموزگار گروه تازه است، دستش را بالا گرفته بود و مهربان به نظر می‌آمد. گویا همان آموزگاری است که باید بقیه روزهای تحصیلی‌ام را با او در اینجا درس بخوانم.

از میان جمعیت فشرده و صندلی‌های تودرتو با فشار رد شدم. آموزگار جلو می‌رفت و دانش‌آموزان همچون موشی دنبال او حرکت می‌کردند. کوشیدم به آنان نزدیک شوم؛ اما درنهایت هم، هنگامی‌که به کلاس رسیدند، بازهم عقب مانده بودم. به‌راستی دبیرستان این شکلی است؟ تلاش و دوندگی روزمره؟ از این روش بیزارم.

ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۰۹/۰۴

این کتاب کتابی نیست که بتوانید تصمیم بگیرید آن را زمین بگذارید، اگر خواندن آن را آغاز کنید تا پایان ذهنتان آرام نخواهد گرفت و کاترین کرافت جوری آن را به پایان رسانده است که هیچ‌کس حتی نمی‌تواند تصورش را

- بیشتر
sayna
۱۴۰۰/۱۱/۰۳

کتاب راجع به دختریه که حق زندگی کردن رو از خودش گرفته چون در گذشته اتفاقی افتاده که باعث شده نتیجه بگیره لیاقت یک زندگی نرمال و عادی رو نداره، تو در کل کتاب دنبال اون اتفاق و دلیلش میگردی

- بیشتر
°•SOMY•°
۱۴۰۱/۱۰/۱۴

اصلا داستان پردازی خوبی نداشت و اینکه خیلی تضاد پیدا میشد در متن. داستان گیرایی نداره و واقعا به نظرم ارزش وقت گذاشتن نداشت...🌼

yara.
۱۴۰۱/۱۰/۱۸

بیشتر خسته کننده بود تا سرگرم کننده به زور تمومش کردم

کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
۱۴۰۰/۱۰/۱۵

جالب بود اما طبق نظر دوستان انتظار بیشتری ازین داستان داشتم،بعضی جاها اتفاقاتی که برای لی میافتاد واضح نبود که دلیلش چیه،آخرش خیلی بهتر میتونست تموم بشه،ممنون ازطاقچه🌹

میمی
۱۴۰۰/۰۹/۱۹

کتاب خیلی خوبی بود، واقعا از خوندنش لذت بردم،مخصوصا پایان داستان که واقعا عالی بود

عرفان
۱۴۰۱/۱۲/۰۳

کتاب خوبی بود فکر کنم همه با ابن کتاب ارتباط بگیرن

کاربر ۳۵۶۶۰۹۳
۱۴۰۱/۰۱/۲۳

داستان غیر منطقی داشت

بهنوش
۱۴۰۳/۰۳/۰۱

برای نوجوانان جذابتره تا یه بزرگسال جنایی خوان

sepideh
۱۴۰۲/۱۱/۲۶

داستان سرگرم کننده ای بود ولی میتونست خیلی بهتر تموم بشه و بعضی جاها اصلا منطقی نبود و دور از واقعیت پیش میرفت در کل توصیه نمیکنم

خانه فقط محلی برای خوابیدن نیست، بلکه جایی است که در آن باید احساس آرامش و راحتی بکنی. نه تنها خانه، بلکه شهر یا محله هم همین حکم را دارد. جایی که خاطرات زندگی‌ات ساخته و پرداخته می‌شود.
Dream
سرانجام هر تنبیهی و هر مجازاتی روزی تمام می‌شود.
نیومون
با هر توضیحی که می‌داد با بغض حسرتم را قورت می‌دادم که روابط خانوادگی چه شکلی است. موضوعات در یک خانواده گرم چه فرقی می‌کند!
نیومون
خانه فقط محلی برای خوابیدن نیست، بلکه جایی است که در آن باید احساس آرامش و راحتی بکنی. نه تنها خانه، بلکه شهر یا محله هم همین حکم را دارد. جایی که خاطرات زندگی‌ات ساخته و پرداخته می‌شود.
میمی
لباس‌های مرتب پوشیده بودند و نشان می‌دادند که چقدر زندگی تحت سلطه آنان است.
نیومون
«دوستش دارم. فقط همین مهمه. به خودتون و مامان نگاه کنید. هیچ‌کدام شما کامل نیستید، اما چون عاشق همدیگرید، نقایص هم رو می‌پوشانید.»
نیومون
گفتم: «من... من دوستش دارم.» طوری این جمله را گفتم که انگار راه حل همه مشکلات است و هر چیزی جز عشق اهمیتی ندارد. «بله، اما باید فکر کنی...» «پدر! این‌طور نیست که فقط آدم بزرگ‌ها، فرد مناسب زندگی‌شان رو پیدا می‌کنند. همان‌طور که تو و مادر این کار رو کردید! و چون ما جوانیم به این معنا نیست که آدام، شخص مناسبی برای هیچ‌کس نیست.»
نیومون
از بس که گریه کرده‌ام، چشم‌هایم می‌سوزد.
نیومون
حس بدی داشتم که چرا این‌قدر زود توهم می‌زنم و زود قضاوت می‌کنم. چرا همیشه بدترین قسمت ماجرا را می‌بینم؟ این‌طوری که نمی‌شد رابطه‌ای را آغاز کرد. حالا هرچی که بود جولیان اینجا بود، چون دوست داشت که اینجا باشد. پس بهتر است این موضوع را بپذیرم و دست از این همه منفی‌بافی بردارم.
نیومون
اما یک نفر مثل من، هرچقدر هم که بدبخت باشد، واقعآ نمی‌تواند گوشه‌ای از شادی را بچشد؟
نیومون
همیشه نگران این موضوع بودم که آیا می‌توانم یک زندگی عادی داشته باشم؟ اینکه با مردی بیرون بروم، بی‌آنکه زیر خروارها حس عذاب وجدان، که روی دوشم سنگینی می‌کرد، زجر بکشم. امید به این مسئله بعید به نظر می‌رسید؛ اما باید بختم را می‌آزمودم. جولیان بخت زندگی‌ام بود، حتی اگر لیاقت او را نداشته باشم.
نیومون
با هر توضیحی که می‌داد با بغض حسرتم را قورت می‌دادم که روابط خانوادگی چه شکلی است. موضوعات در یک خانواده گرم چه فرقی می‌کند!
نیومون
گذشته من فرصت هر شانسی را در آینده از من گرفته است.
نیومون
زندگی‌ام پیش از حضور جولیان چقدر آسان‌تر بود. هنگامی‌که هیچ چیزی برای ناامیدی نداشتم.
نیومون
«به خودت سخت نگیر لی! زندگی کن! یک زندگی خوب و درست و حسابی. تنها کاری که باید بکنی فقط همینه. گذشته را نمی‌تونی پاک کنی؛ اما مطمئن باش که آینده، دیکته گذشته‌ت نیست که همواره بخوای خودت را تنبیه کنی. این مشکلی را حل نمی‌کنه. به اندازه کافی خودت را سرزنش کردی.»
نیومون
خانه فقط محلی برای خوابیدن نیست، بلکه جایی است که در آن باید احساس آرامش و راحتی بکنی. نه تنها خانه، بلکه شهر یا محله هم همین حکم را دارد. جایی که خاطرات زندگی‌ات ساخته و پرداخته می‌شو
لونا لاوگود
داستان‌های زیادی خوانده بودم که آب گناه آدم‌ها را می‌شوید. دلم می‌خواست گناه مرا هم بشوید. هیچ راه دیگری برای بخشیدن خودم نداشتم. ریاضت می‌کشیدم، بلکه بخشوده شوم.
لونا لاوگود
کنار آدم‌های بسیاری گذشتم. تنها کسانی نظرم را جلب می‌کردند که بی‌توجه به باران، دست‌های یکدیگر را گرفته یا دست روی شانه هم انداخته بودند. تصور جفت‌بودن یا وابسته بودن زندگی کسی به من همچون سایه‌ای بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند.
میمی

حجم

۲۲۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۲۲۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان